گس لایتر/پارت46
اسلاید دوم:کیک بایول
برای تزئین کیک به گفته جی وون خامه صورتی و سبزی ک آماده کرده بود رو جداگونه روی سلفون ریخت...سلفون رو لوله کرد و قیف مخصوص و سر سلفون قرار داد و دور سلفون رو خوب چسبوند
و با دقت و ظرافت زیاد گل های صورتی رنگی با برگ های سبز روی کیک کشید...
جی وون ک تا همین حالا هم ب زور خندهشو از دیدن بایول ک زبونشو بخاطر تمرکز روی تزئین کیک بیرون آورده بود کنترل کرده بود...زد زیر خنده!
"کیک شما آمادهست خانوم"
لبخندی زد و قلنچ دست ها و گردنشو بخاطر پوزیشن طولانی مدتی که برای تزئین کیک داشت شکوند...نفسشو بیرون فرستاد و صورتشو از لکه های رنگ خوراکی شست...در حین خشک کردن دستا و صورتش با حوله گفت:
"میشه اول شما امتحانش کنین؟"
اولین بار بود که تنهایی کیک پختم
جی وون: حتما خانوم
ظاهرش که عالی شده!
در همین حین در خونه باز شد...و جونگکوک توی چارچوب در ظاهر شد...
با صدای در تبسمی کرد:
-جونگکوکاااا
بیا آشپزخونه...من اینجام
با شنیدن صدا مکثی کرد...کیفشو روی مبل انداخت...بی حوصله و با صورتی خالی از حس...قدم زنان به طرف آشپزخونه رفت...
جی وون با دیدن جونگکوک لبخندش محو شد!
با اینکه جونگکوک تا به حال هیچ رفتار بدی باهاش نکرده بود...
ازش میترسید!
جی وون: سلام آقا...خسته نباشین
-سلام
ممنونم
بایول با لبخند گفت:
خوش اومدی چاگیا...
بیا بشین اینجا
صندلی پشت اپن رو عقب کشید...و بهش اشاره کرد تا بشینه...
با اشاره ی بایول به سمت صندلی رفت و نشست...
بایول کیک رو روی میز گذاشت:
امروز شرکت نرفتم...
حوصلم سر رفته بود
این کیکو پختم
برای اولین بار!
جی وون لبخندی بخاطر اشتیاق دختر زد و ادامه داد:
خانوم برای پختنش چند ساعت وقت گذاشتن...برای خرید شیر تازه به دامداری خانوم کوانگ...
با دیدن نگاه سنگین و ترسناکی که جونگکوک از گوشه چشم بهش انداخت ساکت شد و قدمی به عقب گذاشت!
بایول ادامه داد:
- امتحانش کن
لطفا!
با چهره ای خنثی بدون زدن حرفی... کارد و چنگال و برداشت و قسمت کوچیکی از کیک رو جدا کرد...
با چنگال توی کیک زد و خوردش
مزه ی کیک و که زیر زبونش رفت سری تکون داد...
بایول با هیجان زیادی ک از چشماش مشهود بود پرسید:
چطوره؟؟!!
_خوبه
-وقتی اینطوری میگی حتما یه ایرادی داره
_شاید اگه کمتر شیرین میشد بهتر بود!
دختر با خجالت و دستپاچگی خنده کوتاهی کرد:
-اوه
ببخشید...
فک کردم شکرش اندازهس
جونگکوک: مشکلی نیس
از سر میز بلند شد:
میرم لباسمو عوض کنم...
بعد رفتن جونگکوک قیافش توی هم رفت...ک از نگاه جی وون دور نموند
جی وون جلو رفت و کمی از کیک رو مزه کرد: خانوم شیرینیش به اندازس...
شاید آقای جئون از شیرینی کمتر خوششون میاد...
وگرنه از نظر من این نرماله!
خودتون امتحانش کنید
دختر به زحمت و با چهره ای خسته لبخندی زد:
احتیاجی نیست
مهم اینه که اون خوشش نیومد...
راستی!
گفتید نوهتون کیک دوس داره؟
جی وون: بله خانوم
-پس واسه اون ببر
به ظرف پلاستیکی درب دار فسفری رنگ روی اپن اشاره کرد:
میزارمش داخل اون...
یادت نره با خودت ببریش
جی وون که از دیدن ناراحتی و خستگی مشهود توی چشمای دختر ناراحت شده بود با لحن آرومی جواب داد:
خیلی ممنونم خانوم
لطف کردین...
پرده ی سوم:
یون ها شماره ی هیونو رو گرفت... بهش زنگ زد... بعد از چند بوق گوشی رو جواب داد...
-الو... سلام
یون ها: سلام...
حالت خوبه؟
-نمیدونم...فک نمیکنم خوب باشم!
یون ها: چرا؟! چی شده؟؟
هیونو: نشد!
یون ها: نتونستی قانعشون کنی؟
هیونو: نه!
قبول نمیکنن!
با عصبانیت تلفنو قطع کرد...
برگشت به سمت پدرش که منتظر نتیجه ی تلفن به یون ها چشم دوخته بود:
چی شد یون ها؟
یون ها سرشو پایین انداخت: آبا...هیونو
موفق نشد!...متاسفم... نمیدونم چطوری نشد... هیونو همیشه از پس این کارا برمیومد اما این آدما...
داجونگ حرفشو قطع کرد... با دست آروم روی پای دخترش زد: عیبی نداره...
این چیزی از ما کم نمیکنه
یون ها: اما میتونست اضافه کنه!
داجونگ: خودم یه فکری میکنم براش...
داجونگ از جاش بلند شد و به سمت اتاقش رفت...توی سرش پیشنهاد بایول مرور میشد!
برای تزئین کیک به گفته جی وون خامه صورتی و سبزی ک آماده کرده بود رو جداگونه روی سلفون ریخت...سلفون رو لوله کرد و قیف مخصوص و سر سلفون قرار داد و دور سلفون رو خوب چسبوند
و با دقت و ظرافت زیاد گل های صورتی رنگی با برگ های سبز روی کیک کشید...
جی وون ک تا همین حالا هم ب زور خندهشو از دیدن بایول ک زبونشو بخاطر تمرکز روی تزئین کیک بیرون آورده بود کنترل کرده بود...زد زیر خنده!
"کیک شما آمادهست خانوم"
لبخندی زد و قلنچ دست ها و گردنشو بخاطر پوزیشن طولانی مدتی که برای تزئین کیک داشت شکوند...نفسشو بیرون فرستاد و صورتشو از لکه های رنگ خوراکی شست...در حین خشک کردن دستا و صورتش با حوله گفت:
"میشه اول شما امتحانش کنین؟"
اولین بار بود که تنهایی کیک پختم
جی وون: حتما خانوم
ظاهرش که عالی شده!
در همین حین در خونه باز شد...و جونگکوک توی چارچوب در ظاهر شد...
با صدای در تبسمی کرد:
-جونگکوکاااا
بیا آشپزخونه...من اینجام
با شنیدن صدا مکثی کرد...کیفشو روی مبل انداخت...بی حوصله و با صورتی خالی از حس...قدم زنان به طرف آشپزخونه رفت...
جی وون با دیدن جونگکوک لبخندش محو شد!
با اینکه جونگکوک تا به حال هیچ رفتار بدی باهاش نکرده بود...
ازش میترسید!
جی وون: سلام آقا...خسته نباشین
-سلام
ممنونم
بایول با لبخند گفت:
خوش اومدی چاگیا...
بیا بشین اینجا
صندلی پشت اپن رو عقب کشید...و بهش اشاره کرد تا بشینه...
با اشاره ی بایول به سمت صندلی رفت و نشست...
بایول کیک رو روی میز گذاشت:
امروز شرکت نرفتم...
حوصلم سر رفته بود
این کیکو پختم
برای اولین بار!
جی وون لبخندی بخاطر اشتیاق دختر زد و ادامه داد:
خانوم برای پختنش چند ساعت وقت گذاشتن...برای خرید شیر تازه به دامداری خانوم کوانگ...
با دیدن نگاه سنگین و ترسناکی که جونگکوک از گوشه چشم بهش انداخت ساکت شد و قدمی به عقب گذاشت!
بایول ادامه داد:
- امتحانش کن
لطفا!
با چهره ای خنثی بدون زدن حرفی... کارد و چنگال و برداشت و قسمت کوچیکی از کیک رو جدا کرد...
با چنگال توی کیک زد و خوردش
مزه ی کیک و که زیر زبونش رفت سری تکون داد...
بایول با هیجان زیادی ک از چشماش مشهود بود پرسید:
چطوره؟؟!!
_خوبه
-وقتی اینطوری میگی حتما یه ایرادی داره
_شاید اگه کمتر شیرین میشد بهتر بود!
دختر با خجالت و دستپاچگی خنده کوتاهی کرد:
-اوه
ببخشید...
فک کردم شکرش اندازهس
جونگکوک: مشکلی نیس
از سر میز بلند شد:
میرم لباسمو عوض کنم...
بعد رفتن جونگکوک قیافش توی هم رفت...ک از نگاه جی وون دور نموند
جی وون جلو رفت و کمی از کیک رو مزه کرد: خانوم شیرینیش به اندازس...
شاید آقای جئون از شیرینی کمتر خوششون میاد...
وگرنه از نظر من این نرماله!
خودتون امتحانش کنید
دختر به زحمت و با چهره ای خسته لبخندی زد:
احتیاجی نیست
مهم اینه که اون خوشش نیومد...
راستی!
گفتید نوهتون کیک دوس داره؟
جی وون: بله خانوم
-پس واسه اون ببر
به ظرف پلاستیکی درب دار فسفری رنگ روی اپن اشاره کرد:
میزارمش داخل اون...
یادت نره با خودت ببریش
جی وون که از دیدن ناراحتی و خستگی مشهود توی چشمای دختر ناراحت شده بود با لحن آرومی جواب داد:
خیلی ممنونم خانوم
لطف کردین...
پرده ی سوم:
یون ها شماره ی هیونو رو گرفت... بهش زنگ زد... بعد از چند بوق گوشی رو جواب داد...
-الو... سلام
یون ها: سلام...
حالت خوبه؟
-نمیدونم...فک نمیکنم خوب باشم!
یون ها: چرا؟! چی شده؟؟
هیونو: نشد!
یون ها: نتونستی قانعشون کنی؟
هیونو: نه!
قبول نمیکنن!
با عصبانیت تلفنو قطع کرد...
برگشت به سمت پدرش که منتظر نتیجه ی تلفن به یون ها چشم دوخته بود:
چی شد یون ها؟
یون ها سرشو پایین انداخت: آبا...هیونو
موفق نشد!...متاسفم... نمیدونم چطوری نشد... هیونو همیشه از پس این کارا برمیومد اما این آدما...
داجونگ حرفشو قطع کرد... با دست آروم روی پای دخترش زد: عیبی نداره...
این چیزی از ما کم نمیکنه
یون ها: اما میتونست اضافه کنه!
داجونگ: خودم یه فکری میکنم براش...
داجونگ از جاش بلند شد و به سمت اتاقش رفت...توی سرش پیشنهاد بایول مرور میشد!
۲۱.۷k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.