part 11
part 11
تهیونگ.ساکت باش(داد)
مین هی.*با دادی که زد معلوم بود عصبیه برای همین دیگه چیزی نگفتم
تهیونگ.خب بشین
مین هی*نشستم و سرمو پایین گرفتم
تهیونگ.*براش خوراکی آوردم موقعی که میخواستم بزارمش لیوان از دستم افتاد و شکست ولی الان وقت این نبود که جمعش کنم * بخور معلومه هیچی نخوردی
مین هی.نمیخوام
تهیونگ.ببین مین هی میدونم که توی چه شرایطی هستی اما این راه درستش نیست
مین هی.تو میخوای که من با پادشاه ازدواج کنم
تهیونگ.نه اصلا... تو زخمی چیزی روی بدنت نداری
مین هی.نه چرا
تهیونگ.چونکه کسی که یکجای بدنش زخم عمیق داشته باشه نمیتونه با پادشاه ازدواج کنه
مین هی.واقعا*با حرفش خوشحال شدم فکری به ذهنم رسید یکم درد داشت ولی ارزششو داشت تیکه های شکسته لیوان رو برداشتم *
تهیونگ.نه مین هی این کارو نکن
مین هی.*چشم هامو بستم و محکم روی کف دستم کشیدمش *
تهیونگ.مین هی دستت
مین هی.چیزی نیست ...آخ
تهیونگ.دختره دیوونه احمق *وسایله پانسمان و آوردم و دستشو پانسمان کردم در حین اینکه دستشو پانسمان میکردم چشم هاشو هی میرفت هی باز میشد نباید امشب تنهاش بزارم* مین هی برو روی تشکم بخواب فردا باید بریم پیش عالیجناب پی بخواب
مین هی.نه ...میخوام بر گردم باید برگردم
تهیونگ.همین که گفتم یادت نرفته که من کیم
مین هی.ولی..
تهیونک*با چشم هام بهش فهموندم که هیچی نگو*
مین هی. از دست لجبازی تو دیوونه میشم
تهیونگ.کنارش دراز کشیدم
مین هی.(حالت خواب آلود) تهیونگ
تهیونگ.هومم
مین هی.من دیگه قرار نیست که همسر پادشاه بشم درسته.... هق
تهیونگ.اره دیگه گریه نکن من مواظبت هستم الان هم بخواب چونکه فردا روز آینده سازیه
مین هی.واقعا ممنونم که کنارمی
تهیونگ.*پتو رو روش کشیدم*تنها الان نه همیشه پیشتم
تهیونگ.ساکت باش(داد)
مین هی.*با دادی که زد معلوم بود عصبیه برای همین دیگه چیزی نگفتم
تهیونگ.خب بشین
مین هی*نشستم و سرمو پایین گرفتم
تهیونگ.*براش خوراکی آوردم موقعی که میخواستم بزارمش لیوان از دستم افتاد و شکست ولی الان وقت این نبود که جمعش کنم * بخور معلومه هیچی نخوردی
مین هی.نمیخوام
تهیونگ.ببین مین هی میدونم که توی چه شرایطی هستی اما این راه درستش نیست
مین هی.تو میخوای که من با پادشاه ازدواج کنم
تهیونگ.نه اصلا... تو زخمی چیزی روی بدنت نداری
مین هی.نه چرا
تهیونگ.چونکه کسی که یکجای بدنش زخم عمیق داشته باشه نمیتونه با پادشاه ازدواج کنه
مین هی.واقعا*با حرفش خوشحال شدم فکری به ذهنم رسید یکم درد داشت ولی ارزششو داشت تیکه های شکسته لیوان رو برداشتم *
تهیونگ.نه مین هی این کارو نکن
مین هی.*چشم هامو بستم و محکم روی کف دستم کشیدمش *
تهیونگ.مین هی دستت
مین هی.چیزی نیست ...آخ
تهیونگ.دختره دیوونه احمق *وسایله پانسمان و آوردم و دستشو پانسمان کردم در حین اینکه دستشو پانسمان میکردم چشم هاشو هی میرفت هی باز میشد نباید امشب تنهاش بزارم* مین هی برو روی تشکم بخواب فردا باید بریم پیش عالیجناب پی بخواب
مین هی.نه ...میخوام بر گردم باید برگردم
تهیونگ.همین که گفتم یادت نرفته که من کیم
مین هی.ولی..
تهیونک*با چشم هام بهش فهموندم که هیچی نگو*
مین هی. از دست لجبازی تو دیوونه میشم
تهیونگ.کنارش دراز کشیدم
مین هی.(حالت خواب آلود) تهیونگ
تهیونگ.هومم
مین هی.من دیگه قرار نیست که همسر پادشاه بشم درسته.... هق
تهیونگ.اره دیگه گریه نکن من مواظبت هستم الان هم بخواب چونکه فردا روز آینده سازیه
مین هی.واقعا ممنونم که کنارمی
تهیونگ.*پتو رو روش کشیدم*تنها الان نه همیشه پیشتم
۲.۳k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.