ماه خونین پارت ۱۵
ماه خونین p15
داشتم به ماه نگاه میگردم که جیمین از پشت سر اومد پیشم مثل همیشه جذاب با موهای طوسی چشمای ابی
جیمین : پس اینجای (با لحن اروم یکمم شیطانی 😁 )
سونی : اره
جیمین نشست کنارم اول به صورت من نگاه کرد بعد به ماه
سونی : امشب ماه خیلی قشنگه
جیمین : اره درست مثل تو
دستشو توی موهام کرد و کنارشون زد بعد مثل تردست ها از پش موهام یه گل خشگل دیگه اورد
سونی : وای این خیلی خوشگله 😍 ممنون جیمین
جیمین : خواهش میکنم
سونی : میخوام یه چیزیو بهت بگم فقط لطفا عصبانی نشو
جیمین : باشه بگو
سونی : راستش اولش که دیدمت فکر کردم میخوای منو بکشی یا شکنجه بدی (پ.ن : ناموصا این فکرو از کجات در اوردی بچه به این خوبه و شکنجه؟خاک تو سرت 😐)
ولی بعد فهمیدم میخواستی ازم مواظب کنی ممنون جیمین و همینطور از اینکه فهمیدم تو برادر بزرگ ترمی واقعا خوشحالم
جیمین : منم از اینکه یه خواهر کوچولو لجباز مثل تو دارم خوشحالم😂
سونی : جیمییییین😐😂
چند دقیقه گذشت بعد جیمین بلند شد گفت : بلند شو
سونی : چرا
جیمین : میخوام پرواز یادت بدم
سونی : یااا الان بزار فردا
جیمین : میخوای از زیر کار در بری 😂
سونی : اخه من یکم ترس از ارتفاع دارم🤦🏻♀️
جیمین : اتفاقی نمیوفته من مواظبتم
سونی : خب باید چیکار کنم
جیمین : رو به پرتگاه وایسا و دستاتو باز کن چشماتم ببند
سونی : نمیخوای که منو پرت کنی پایین
جیمین : کاری که میگمو بکن
سونی : جیمین جیمین نه جیمییییییین عررررررررر ( پرتش کرد پایین 😂)
جیمین : خب دیدم داره با زمین یکی میشع منم سریع رفتم گرفتمش مثل یه گنجشک میلرزید چشماشو محکم بسته بود
جیمین : چشماتو باز کن
سونی : نه باز نمیکنم 😣
جیمین : من گرفتمت ببین
سونی : اروم اروم چشمامو باز کردم دیدم توی بغل جیمینم یه نگاه به جیمین کردم بعد به نگاه به اطرافم داشتم با جیمین برواز میکردم
جیمین : خب دیدی چیزیت نشد حالا میخوام اروم از تو بغلم بیای بیرون
سونی : نه نه خواهش میکنم نه 😣
جیمین : من دستتو میگیرم بهم اعتماد داری ؟
سونی : اره
اروم دستمو گرفت مثل اون تو هوا معلق بودم حس خوبی داشت بلند داد زدم : من دارم پرواز میکنم 🤩
جیمین : وقتی دیدم داره میخنده خیلی خوشحال شدم تا اینکه دستشو ول کردم تا خودش پرواز کنه
سونی : از اینور به اونور میرفتم تو هوا میچرخیدم با جیمین بازی میکردم خیلی عالی بود وقتی میخواستیم برگردیم خونه رفتیم روبه رویه ماه وایسادیم من چشمامو بستم خودمو انداختم پایین دوتا دست دور کمرمو حلقه کرد بعد که چشمامو باز کردم یهو جیمین لباشو رو لبام گذاشت خیلی اروم میبوسید منم دستامو دور گردنش حلقه کردم و اونو همراهی کردم بعدش دیگه نفهمیدم چی شد ( اسکلای منحرف از اون لحاظ که نه 🤣)
جیمین : بعد که بوسیدمش دیدم توی بغلم اروم گرفت خوابید منم بردم توب تختش یه بوس کوچیک رو لپش کردمو اومدم بیرون
سه ساعت بعد
سونی : از خواب بیدار شدم دستو صورتمو شستم لباسمو عوض کردم رفتم طبقه پایین جیمین خیلی با عصبانیت بهم نگاه میکرد که یهو اومد سمتم دستمو گرفت پرتم کرد رو مبل
سونی : جیمین چیشده
نامجون : جیمین ولش کن
جین : بس کنین
هوپی و تهیونگ : جیمین ولش کن شاید اصلا کار اون نبوده
سونی : اینجا چه خبره
شوگا : یاااااا میشه خفه شین بسه سونی به جیمین بگو که تو اون چاقو رو نشکستی
سونی : منظورت چیه از چی حرف میزنی
دخترا : پسرا چیشده چرا دارین دعوا میکنین
نامجون : فک کنم سونی چاقوی جیمینو شکسته
سانی : چی سونی راست میگه ؟
سونی : بسه من چیزیو نشکستم من تو اتاقم خواب بودم
جیمین : دروغ نگو سونی 😠
سونی : من دروغ نمیگم
اومد دستامو گرفت تو چشمام نگاه کرد که ببینه دروغ میگم یا نه
جیمین : داری دروغ میگی 😠 برای چی چاقوی منو شکستی چاقویی که پدر بهم داد هاا میدونی اون چاقو چقدر با ارزشه
سونی : جیمین من نشکستم
جیمین : میخواست بزنه تو گوشم که نامجون دستشو گرفت منم دویدم رفتم تو اتاق درو قفل کردم و از پنجره پرواز کردم و فرار کردم ( جا قهد بود از پنجره ؟)
رفتم تو جنگل اروم اروم داشتم میرفتم که ..
نظر و لایک
💜💜💜
داشتم به ماه نگاه میگردم که جیمین از پشت سر اومد پیشم مثل همیشه جذاب با موهای طوسی چشمای ابی
جیمین : پس اینجای (با لحن اروم یکمم شیطانی 😁 )
سونی : اره
جیمین نشست کنارم اول به صورت من نگاه کرد بعد به ماه
سونی : امشب ماه خیلی قشنگه
جیمین : اره درست مثل تو
دستشو توی موهام کرد و کنارشون زد بعد مثل تردست ها از پش موهام یه گل خشگل دیگه اورد
سونی : وای این خیلی خوشگله 😍 ممنون جیمین
جیمین : خواهش میکنم
سونی : میخوام یه چیزیو بهت بگم فقط لطفا عصبانی نشو
جیمین : باشه بگو
سونی : راستش اولش که دیدمت فکر کردم میخوای منو بکشی یا شکنجه بدی (پ.ن : ناموصا این فکرو از کجات در اوردی بچه به این خوبه و شکنجه؟خاک تو سرت 😐)
ولی بعد فهمیدم میخواستی ازم مواظب کنی ممنون جیمین و همینطور از اینکه فهمیدم تو برادر بزرگ ترمی واقعا خوشحالم
جیمین : منم از اینکه یه خواهر کوچولو لجباز مثل تو دارم خوشحالم😂
سونی : جیمییییین😐😂
چند دقیقه گذشت بعد جیمین بلند شد گفت : بلند شو
سونی : چرا
جیمین : میخوام پرواز یادت بدم
سونی : یااا الان بزار فردا
جیمین : میخوای از زیر کار در بری 😂
سونی : اخه من یکم ترس از ارتفاع دارم🤦🏻♀️
جیمین : اتفاقی نمیوفته من مواظبتم
سونی : خب باید چیکار کنم
جیمین : رو به پرتگاه وایسا و دستاتو باز کن چشماتم ببند
سونی : نمیخوای که منو پرت کنی پایین
جیمین : کاری که میگمو بکن
سونی : جیمین جیمین نه جیمییییییین عررررررررر ( پرتش کرد پایین 😂)
جیمین : خب دیدم داره با زمین یکی میشع منم سریع رفتم گرفتمش مثل یه گنجشک میلرزید چشماشو محکم بسته بود
جیمین : چشماتو باز کن
سونی : نه باز نمیکنم 😣
جیمین : من گرفتمت ببین
سونی : اروم اروم چشمامو باز کردم دیدم توی بغل جیمینم یه نگاه به جیمین کردم بعد به نگاه به اطرافم داشتم با جیمین برواز میکردم
جیمین : خب دیدی چیزیت نشد حالا میخوام اروم از تو بغلم بیای بیرون
سونی : نه نه خواهش میکنم نه 😣
جیمین : من دستتو میگیرم بهم اعتماد داری ؟
سونی : اره
اروم دستمو گرفت مثل اون تو هوا معلق بودم حس خوبی داشت بلند داد زدم : من دارم پرواز میکنم 🤩
جیمین : وقتی دیدم داره میخنده خیلی خوشحال شدم تا اینکه دستشو ول کردم تا خودش پرواز کنه
سونی : از اینور به اونور میرفتم تو هوا میچرخیدم با جیمین بازی میکردم خیلی عالی بود وقتی میخواستیم برگردیم خونه رفتیم روبه رویه ماه وایسادیم من چشمامو بستم خودمو انداختم پایین دوتا دست دور کمرمو حلقه کرد بعد که چشمامو باز کردم یهو جیمین لباشو رو لبام گذاشت خیلی اروم میبوسید منم دستامو دور گردنش حلقه کردم و اونو همراهی کردم بعدش دیگه نفهمیدم چی شد ( اسکلای منحرف از اون لحاظ که نه 🤣)
جیمین : بعد که بوسیدمش دیدم توی بغلم اروم گرفت خوابید منم بردم توب تختش یه بوس کوچیک رو لپش کردمو اومدم بیرون
سه ساعت بعد
سونی : از خواب بیدار شدم دستو صورتمو شستم لباسمو عوض کردم رفتم طبقه پایین جیمین خیلی با عصبانیت بهم نگاه میکرد که یهو اومد سمتم دستمو گرفت پرتم کرد رو مبل
سونی : جیمین چیشده
نامجون : جیمین ولش کن
جین : بس کنین
هوپی و تهیونگ : جیمین ولش کن شاید اصلا کار اون نبوده
سونی : اینجا چه خبره
شوگا : یاااااا میشه خفه شین بسه سونی به جیمین بگو که تو اون چاقو رو نشکستی
سونی : منظورت چیه از چی حرف میزنی
دخترا : پسرا چیشده چرا دارین دعوا میکنین
نامجون : فک کنم سونی چاقوی جیمینو شکسته
سانی : چی سونی راست میگه ؟
سونی : بسه من چیزیو نشکستم من تو اتاقم خواب بودم
جیمین : دروغ نگو سونی 😠
سونی : من دروغ نمیگم
اومد دستامو گرفت تو چشمام نگاه کرد که ببینه دروغ میگم یا نه
جیمین : داری دروغ میگی 😠 برای چی چاقوی منو شکستی چاقویی که پدر بهم داد هاا میدونی اون چاقو چقدر با ارزشه
سونی : جیمین من نشکستم
جیمین : میخواست بزنه تو گوشم که نامجون دستشو گرفت منم دویدم رفتم تو اتاق درو قفل کردم و از پنجره پرواز کردم و فرار کردم ( جا قهد بود از پنجره ؟)
رفتم تو جنگل اروم اروم داشتم میرفتم که ..
نظر و لایک
💜💜💜
۱۵۹.۴k
۱۳ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.