part 1 عشق غیر قابل دسترس
ZIHA:
الیزا؛رفتم پاتوق همیشگی خودمون، کافه ای که مال جان بود بهم گفته بود ساعت ۵ عصر اونجا باشم اما نبود چیزی سفارش ندادم تا بیاد،
نشسته بودم روی یکی از صندلیهای کافه یه ساعتی منتظر نشستم اما بازم نیومد رفتم پیش جان ک داشت ب مشتریا میرسید:
الیزا:نمیدونی چرا نیومده؟
جان:اممم...نه نمیدونم
الیزا؛معلوم بود میدونه اونا دوست صمیمی بودن غیر ممکن بود ک از جان چیزی رو مخفی کنه
الیزا:جان،چیزی شده؟بهم بگو لطفا جااان(با لحن بلند)
جان: خب...چیزه دیشب این نامه رو داد ب من،گفت ک تو فردا میای و بدم بهت
الیزا؛یکم نگران شدم،نامه رو از روی پیشخون کافه گرفتم و رفتم روی میزی ک نشسته بودم نامه رو باز کردم و شروع کردم ب خوندن:
سلام الیزای قشنگم
وقتی این نامه رو میخونی ک دیگ نیستم پیشت،ببخشید ک بدون خدافظی رفتم نمیتونستم بی تابیتو ببینم،ب هیچ کس نگفتم کجا میرم حتی جان هم نمیدونه،خودتو و بقیه رو اذیت نکن ب زندگیت ادامه بده،دوستت دارم حتی اگ تو نداشته باشی،جیمین...
با خوندن نامه جیمین بی اختیار اشک می ریختم و نمیخواستم باور کنم ک من دیگ جیمینو ندارم نامه رو بغل کردم و گریه کردم.چند تا عکس داخل پاکتنامه بود با دیدن عکسها یاد خاطراتمون افتادم...
الیزا؛رفتم پاتوق همیشگی خودمون، کافه ای که مال جان بود بهم گفته بود ساعت ۵ عصر اونجا باشم اما نبود چیزی سفارش ندادم تا بیاد،
نشسته بودم روی یکی از صندلیهای کافه یه ساعتی منتظر نشستم اما بازم نیومد رفتم پیش جان ک داشت ب مشتریا میرسید:
الیزا:نمیدونی چرا نیومده؟
جان:اممم...نه نمیدونم
الیزا؛معلوم بود میدونه اونا دوست صمیمی بودن غیر ممکن بود ک از جان چیزی رو مخفی کنه
الیزا:جان،چیزی شده؟بهم بگو لطفا جااان(با لحن بلند)
جان: خب...چیزه دیشب این نامه رو داد ب من،گفت ک تو فردا میای و بدم بهت
الیزا؛یکم نگران شدم،نامه رو از روی پیشخون کافه گرفتم و رفتم روی میزی ک نشسته بودم نامه رو باز کردم و شروع کردم ب خوندن:
سلام الیزای قشنگم
وقتی این نامه رو میخونی ک دیگ نیستم پیشت،ببخشید ک بدون خدافظی رفتم نمیتونستم بی تابیتو ببینم،ب هیچ کس نگفتم کجا میرم حتی جان هم نمیدونه،خودتو و بقیه رو اذیت نکن ب زندگیت ادامه بده،دوستت دارم حتی اگ تو نداشته باشی،جیمین...
با خوندن نامه جیمین بی اختیار اشک می ریختم و نمیخواستم باور کنم ک من دیگ جیمینو ندارم نامه رو بغل کردم و گریه کردم.چند تا عکس داخل پاکتنامه بود با دیدن عکسها یاد خاطراتمون افتادم...
۴.۸k
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.