سرزمین عجیب پارت٭5٭
چی؟!.. اون ارباب بود و اونی که کنارش بود کی بود.. صب کن ببینم این پسر همونی نبود که بهم کارتو داد تا بیام این دنیا ولی اینجا چیکار میکنه.. داشتم به صحبتاشون گوش میدادم
_خب امار مون بالا رفته خیلی از مردم اومدن اینجا
(علامت اون پسره رو یادم رفت😐برای همین مینویسم اقا)
اقا:بله قربان درست میگید
_اون دختره که تازگیا خدمتکار شده جزوه همونا بود؟
اقا:بله ارباب من کلی بهش دروغ گفتم
_عالیه.. خب با این چیکار کنیم
اقا:نمیدونم هرچی روی شما بگید ارباب
_بزار فک کنم... میکشمش
داشتم نگاشون میکردم که یهو دیدم که دختر اونجا بود.. شکنجه داده بودن.. دیدم ارباب یه تفنگ روی سرش گذاشت و اون دختر هی التماس میکرد که نوشته ولی اون درجا مرد.. منم از ترس چشامو بستم و دوباره باز کردم که دیدم ارباب گفت
_دیگه آدم باشه و پشت سر من کارهای بد نکنه.. مثلا میخواد بره کلید رو پیدا کنه*پوزخند* فکر کرده کی هست
_این جسدو همین الان ببر
اقا:بله ارباب
اون پسره جسد رو برداشت و بردش بیرون که یهو یاد اینکه جلوی چشمم یه نفر رو کشتن افتادم یهو سرم سوت کشید و باعث شد چشمامو ببندم که بعد از چند ثانیه باز شون کردم که با چیزی که دیدم خشکم زد...
*ویو جیمین*
داشتم بردن جسد رو نگاه میکردم که برگشتم و دیدم ات چشماشو بسته و دستشو روی سرش گذاشته اروم اروم رفتم پیشش که چشماشو باز کرد و با دیدن من خیلی ترسید
+ا.. ارباب*ترسیده*
_چیه*عصبی*
+ارباب.. ببینید من..
_چیو ببینم ها تو اینجا چیکار میکنی*داد، عصبی*
+ارباب*گریع*
_ساکت شو*خیلی داد، عصبی*
+.... *گریه*
*ویو ات*
دیدم ارباب دستمو و گرفت و با خودش برد سمت اتاقش و منم هی بهش میگفتم ارباب نکنه اما کو گوش شنوایی.. نکنه میخواد بلایی سرم بیاره.. کارم ساخته ست من میمیرم.. که یهو منو برد اتاق و در رو قفل کرد و من روی تخت پرت کرد و روم خیمه زد که یهو...
اسمات داخل کامنتا🔞.. گزارش نکنید رباتم فعاله🚫
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
_خب امار مون بالا رفته خیلی از مردم اومدن اینجا
(علامت اون پسره رو یادم رفت😐برای همین مینویسم اقا)
اقا:بله قربان درست میگید
_اون دختره که تازگیا خدمتکار شده جزوه همونا بود؟
اقا:بله ارباب من کلی بهش دروغ گفتم
_عالیه.. خب با این چیکار کنیم
اقا:نمیدونم هرچی روی شما بگید ارباب
_بزار فک کنم... میکشمش
داشتم نگاشون میکردم که یهو دیدم که دختر اونجا بود.. شکنجه داده بودن.. دیدم ارباب یه تفنگ روی سرش گذاشت و اون دختر هی التماس میکرد که نوشته ولی اون درجا مرد.. منم از ترس چشامو بستم و دوباره باز کردم که دیدم ارباب گفت
_دیگه آدم باشه و پشت سر من کارهای بد نکنه.. مثلا میخواد بره کلید رو پیدا کنه*پوزخند* فکر کرده کی هست
_این جسدو همین الان ببر
اقا:بله ارباب
اون پسره جسد رو برداشت و بردش بیرون که یهو یاد اینکه جلوی چشمم یه نفر رو کشتن افتادم یهو سرم سوت کشید و باعث شد چشمامو ببندم که بعد از چند ثانیه باز شون کردم که با چیزی که دیدم خشکم زد...
*ویو جیمین*
داشتم بردن جسد رو نگاه میکردم که برگشتم و دیدم ات چشماشو بسته و دستشو روی سرش گذاشته اروم اروم رفتم پیشش که چشماشو باز کرد و با دیدن من خیلی ترسید
+ا.. ارباب*ترسیده*
_چیه*عصبی*
+ارباب.. ببینید من..
_چیو ببینم ها تو اینجا چیکار میکنی*داد، عصبی*
+ارباب*گریع*
_ساکت شو*خیلی داد، عصبی*
+.... *گریه*
*ویو ات*
دیدم ارباب دستمو و گرفت و با خودش برد سمت اتاقش و منم هی بهش میگفتم ارباب نکنه اما کو گوش شنوایی.. نکنه میخواد بلایی سرم بیاره.. کارم ساخته ست من میمیرم.. که یهو منو برد اتاق و در رو قفل کرد و من روی تخت پرت کرد و روم خیمه زد که یهو...
اسمات داخل کامنتا🔞.. گزارش نکنید رباتم فعاله🚫
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
۳.۶k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.