¸„.-•~¹°”ˆ˜¨ پارت 6 ارباب بے رحم من ¨˜ˆ”°¹~•-.„¸
*ا.ت و کوک با هم میرن پایین(اشپزخونه)و مشغول اشپزی میشن و با هم بازی میکنن و خلاصه یه خوردم رومانتیک بازی در میارن
+جونگ کوک بیا آرد رو بهم بده
_الان میدم
+واییییییییی ریدی تو لباسممممممممم(جونگ کوک آرد رو ریخته رو سر ا.ت)
_(خنده)
+(منم یه مشت آرد برداشتم مالیدم به صورت کوک...قیافش شکل روح شده بود)(دمین=خودت مثل روحی)
_باشه پس خودت خواستی (یه لیوان اب میریزه رو ا.ت)
+کوک به خدا میکشمت(حرص)
ویو کوک
بعد از اینکه ا.ت این حرفو زد رفت تو حیاط و با ظرف اب بَم که پر اب بود اومد تو و ریختش رو سرم(ظرف اب بم خیلی بزرگه)منم براید استایل طوری که نتونه تکون بخوره بغلش کردم بردمش تو حموم(لعنت بر ذهن منحرف🤣🤣)وان رو پر کردم ا.ت رو انداختم توش
+جونگ کوک خدا ازت نگذره
_(در حال خندیدن)
+گگگگ نخند(کیوت)
_باشه..باشه عصبی نشو خانم کوچولو
ویو ا.ت
وقتی از اب اومدم بیرون دیدم جونگ یه طوری به بدن نگاه میکنه که انگار قرار منو بخوره...بعد که یه نگاهی به خودم کردم فهمیدم لباسم به بدنم چسبیده و از اونجایی که بدن سک***sی و خوش فرمی دارم(اعتماد به سقف🤣🥲)فهمیدم جونگ کوک برای همین اینطوری نگاه میکرده...با دستم جلوی بدنمو گرفتم که جونگ کوک خیلی اروم اومد دستمو برد کنار...اخه زور اون کجا زور من کجا...دوباره نگاهی به بدنم کردو اومد نزدیک گوشم و با حالت خمار گفت:
_بد**نت واقعا دیوونم میکنه در حدی که عشقم بهت رو فراموش میکنمو نمی تونم جلوی خودمو بگیرمو به فا***kت ندم(خمار)
+جونگ کوک مـ....میشه بس کنی...داری منو میترسونی
_تقصیر من نیست تقصیر بد**نته
+جونگ کوک بیا بریم پایین ادامه ی غذا رو درست کنیم(ترس)
_میخوام ترو به عنوان غذا بخورم
ویو کوک
اومدو نزدیکش و.....
.
.
.
.
.
.
.
·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙ حمایت فراموش نشه ˙·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙
+جونگ کوک بیا آرد رو بهم بده
_الان میدم
+واییییییییی ریدی تو لباسممممممممم(جونگ کوک آرد رو ریخته رو سر ا.ت)
_(خنده)
+(منم یه مشت آرد برداشتم مالیدم به صورت کوک...قیافش شکل روح شده بود)(دمین=خودت مثل روحی)
_باشه پس خودت خواستی (یه لیوان اب میریزه رو ا.ت)
+کوک به خدا میکشمت(حرص)
ویو کوک
بعد از اینکه ا.ت این حرفو زد رفت تو حیاط و با ظرف اب بَم که پر اب بود اومد تو و ریختش رو سرم(ظرف اب بم خیلی بزرگه)منم براید استایل طوری که نتونه تکون بخوره بغلش کردم بردمش تو حموم(لعنت بر ذهن منحرف🤣🤣)وان رو پر کردم ا.ت رو انداختم توش
+جونگ کوک خدا ازت نگذره
_(در حال خندیدن)
+گگگگ نخند(کیوت)
_باشه..باشه عصبی نشو خانم کوچولو
ویو ا.ت
وقتی از اب اومدم بیرون دیدم جونگ یه طوری به بدن نگاه میکنه که انگار قرار منو بخوره...بعد که یه نگاهی به خودم کردم فهمیدم لباسم به بدنم چسبیده و از اونجایی که بدن سک***sی و خوش فرمی دارم(اعتماد به سقف🤣🥲)فهمیدم جونگ کوک برای همین اینطوری نگاه میکرده...با دستم جلوی بدنمو گرفتم که جونگ کوک خیلی اروم اومد دستمو برد کنار...اخه زور اون کجا زور من کجا...دوباره نگاهی به بدنم کردو اومد نزدیک گوشم و با حالت خمار گفت:
_بد**نت واقعا دیوونم میکنه در حدی که عشقم بهت رو فراموش میکنمو نمی تونم جلوی خودمو بگیرمو به فا***kت ندم(خمار)
+جونگ کوک مـ....میشه بس کنی...داری منو میترسونی
_تقصیر من نیست تقصیر بد**نته
+جونگ کوک بیا بریم پایین ادامه ی غذا رو درست کنیم(ترس)
_میخوام ترو به عنوان غذا بخورم
ویو کوک
اومدو نزدیکش و.....
.
.
.
.
.
.
.
·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙ حمایت فراموش نشه ˙·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙
۱۴۴
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.