فیک تهیونگ¹⁵
+داداشت به خودت رفته مینجی جون
مینجی:یااااا
جیمین:یاح یاحییی
سولا:خب با اجازه من از جمعتون تشریفمو میبرم تا به دعوا ختم نشده
+یا سولا مینجی میخواد منو بخوره فرار کنیممم
+خدافظ مینجی و موچییی
سولا:خدافظظ
مینجی:وایسا دستم بهت برسه ا/تتت
جیمین:خداحافظظظ ممنونم ازت ا/تتت
مینجی:من با تو یکی کار دارممم
از سولا هم خدافظی کردم و رفتم خونه
یکم فکر کردم که چه دلیلی داره که بخام بادیگارد بشم وقتی تونستم یه بازیگر بشم تازه برای کسی کار کنم که قضاوت می کنه عمرا
تهیونگ ویو:
جی یون رو رسوندم خونشون
و فکرم به این بود که واقعا باید ا/ت رو اخراج کنم؟
رفتم خونه و به ا/ت زنگ زدم ولی هرچقدر بهش زنگ زدم برنداشت
خیلی نگرانش شده بودم ولی خودمم دلیلش رو نمی دونستم
وقتی برای بار اخر بهش زنگ زدم برداشت
+بله
_سلام ا/ت خوبی باید باهات راجب یه موضوعی صحبت کنم می تونی بیای به این رستوران؟
+باش
ا/ ت ویو
یکی از لباسامو انتخاب کردم اماده شدم
پیاده رفتم چون کافه نزدیک خونم بود
وارد کافه شدم
_ا/ت میشه لطفا بشینی اینجا
+باش
+خب حرفت چیه،و راستی من میخوام از شغلم استفاع بدم
_نمی خوای بازیگر باشی؟
+نه میخوام دیگه بادیگارد تو نباشم
_چیی،ها ب..باش
+خب صحبت مهمی که داشتی چی بود ؟
_تو واقعا کاری کردی که پدر جی یون اونو...
+منو از خونم کشوندی اینجا که اینو بهم بگی باشه منم صادقانه جوابتو میدم من کاری نکردم جی یون فقط لی سون رو ازم دزدید
_وایساچی گفتی لی سون کیه؟
+فک کنم این رو دیگه باید از دوست دختر هرزت بپرسی
_چیییییی
ا/ت ویو
کیفمو برداشتم و بدو بدو از اونجا دور شدم
واقعا درمورد من چی فکر کرده
انقدر بیکارم؟؟؟
لی سون رو ازم دزدید هیچی بهش نگفتم ولی اینسری دیگه ظرفیت ندارم
منو نگا فکر کردم که برای چه شاهزاده ای کار می کردم جی یون عوضی روز انتقام منم میرسه...
من چرا باید برای این چیزای ساده حرص بخورم
کلیدمو از کیفم در اوردم و در خونرو باز کردم عصبی کیفمو پرت کردم رفتم یه لیوان اب بخورم که دوباره یاد لی سون افتادم
سوزشی رو توی دستم احساس کردم
درسته کل اتاق پره شیشه خرده شده بود و دستی که توش شیشه رفته و ازش خون میچکه
ولی این دردی که الان دارم می کشم رو صد برابرشو دارم می کشم
خب شرط ۲۸ لایک
مینجی:یااااا
جیمین:یاح یاحییی
سولا:خب با اجازه من از جمعتون تشریفمو میبرم تا به دعوا ختم نشده
+یا سولا مینجی میخواد منو بخوره فرار کنیممم
+خدافظ مینجی و موچییی
سولا:خدافظظ
مینجی:وایسا دستم بهت برسه ا/تتت
جیمین:خداحافظظظ ممنونم ازت ا/تتت
مینجی:من با تو یکی کار دارممم
از سولا هم خدافظی کردم و رفتم خونه
یکم فکر کردم که چه دلیلی داره که بخام بادیگارد بشم وقتی تونستم یه بازیگر بشم تازه برای کسی کار کنم که قضاوت می کنه عمرا
تهیونگ ویو:
جی یون رو رسوندم خونشون
و فکرم به این بود که واقعا باید ا/ت رو اخراج کنم؟
رفتم خونه و به ا/ت زنگ زدم ولی هرچقدر بهش زنگ زدم برنداشت
خیلی نگرانش شده بودم ولی خودمم دلیلش رو نمی دونستم
وقتی برای بار اخر بهش زنگ زدم برداشت
+بله
_سلام ا/ت خوبی باید باهات راجب یه موضوعی صحبت کنم می تونی بیای به این رستوران؟
+باش
ا/ ت ویو
یکی از لباسامو انتخاب کردم اماده شدم
پیاده رفتم چون کافه نزدیک خونم بود
وارد کافه شدم
_ا/ت میشه لطفا بشینی اینجا
+باش
+خب حرفت چیه،و راستی من میخوام از شغلم استفاع بدم
_نمی خوای بازیگر باشی؟
+نه میخوام دیگه بادیگارد تو نباشم
_چیی،ها ب..باش
+خب صحبت مهمی که داشتی چی بود ؟
_تو واقعا کاری کردی که پدر جی یون اونو...
+منو از خونم کشوندی اینجا که اینو بهم بگی باشه منم صادقانه جوابتو میدم من کاری نکردم جی یون فقط لی سون رو ازم دزدید
_وایساچی گفتی لی سون کیه؟
+فک کنم این رو دیگه باید از دوست دختر هرزت بپرسی
_چیییییی
ا/ت ویو
کیفمو برداشتم و بدو بدو از اونجا دور شدم
واقعا درمورد من چی فکر کرده
انقدر بیکارم؟؟؟
لی سون رو ازم دزدید هیچی بهش نگفتم ولی اینسری دیگه ظرفیت ندارم
منو نگا فکر کردم که برای چه شاهزاده ای کار می کردم جی یون عوضی روز انتقام منم میرسه...
من چرا باید برای این چیزای ساده حرص بخورم
کلیدمو از کیفم در اوردم و در خونرو باز کردم عصبی کیفمو پرت کردم رفتم یه لیوان اب بخورم که دوباره یاد لی سون افتادم
سوزشی رو توی دستم احساس کردم
درسته کل اتاق پره شیشه خرده شده بود و دستی که توش شیشه رفته و ازش خون میچکه
ولی این دردی که الان دارم می کشم رو صد برابرشو دارم می کشم
خب شرط ۲۸ لایک
۱۸.۲k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.