تقدیر سیاه و سفید p85
کم چراغ خونه هایی معلوم شد جونگ کوک که جلوتر از ما بود سری به سمت یه خونه رفت و در زد
یه مرد که لباس محلی تنش بود درو باز کرد جونگ کوک گفتش که ماشینمون بنزین تموم کرده و کمک میخوایم......مرد هم در جواب گفتش که میتونه تا شهر مارو با ماشینش برسونه
جونگ کوک کلی تشکر کرد ، مرد لباسی پوشید و مارو به سمت ماشینش هدایت کرد .سوار شدیم اروم پاهامو ماساژ میدادم چون از بس راه رفته بودیم گرفته بود.
تهیونگ: پاهات درد میکنه ؟؟
گفتم:چیزی نیس
سرمو به شونه خودش تکیه داد و اروم گفت: یکم بخواب
چشمامو بستم ....وقتی باز کردم خونه تهیونگ بودم تو اتاق خواب ،تهیونگ نبود بلند شدم سری رفتم سمت در خواستم بازش کنم ولی قفل بود
لباسای خودم که هنوز تو اتاق بود رو پوشیدم .پشت در نشستم و خوب فکر کردم
بلند شدم و شرو کردم به در زدن و خدمکتار رو صدا میزدم
بعد چند دقیقه صدای یه نفر از پشت در اومد: بله خانم کاری دارید
بلند گفتم تا بشنوه:چرا این در قفله ...بازش کن
خدمکتار: ببخشید خانم ارباب دستور دادن تا وقتی که خودشون نیومدن درو باز نکنیم ...خودشون رفتن شرکت برمیگردن
اینبار بلندتر گفتم: تهیونگ بهم گفت که بیام شرکت میخوایم جایی بریم بعد تو میگی درو باز نمیکنی ...میدونی اگه نرم پیشش عصبانی میشه پس زود باز کن
چند لحظه چیزی نگفت
بعد از فکر کردن صداش اومد:پس اگه ارباب اینو گفتن چشم باز میکنم
نقشم گرفت درو باز کرد اومدم بیرون و سری از خونش زدم بيرون ...زود خودمو رسوندم خونه چون ظهر جولیان از اردو میومد
غذا درس کردم
بعد رفتم تا گوشیمو چک کنم ،۱۳ تماس بی پاسخ از اقای لی داشتم
بهش زنگ زدم
آقای لی: الو ونسا سلام ..تو کجایی دختر چرا گوشیتو جواب نمیدی
گفتم:ببخشید یه اتفاقاتی افتاد که نتونستم جواب بدم حالا بعدا بهتون میگم ..شما کاری داشتین زنگ زدین؟
آقای لی: اره میخواستم بگم وقت دادگاه رو با یه قاضی دیگه انداختن هفته دیگه سه شنبه ساعت ۱۱ صبح
گفتم: باشه ممنون که خبر دادین...تونستم میام دادگستری ببینمتون ..خدافظ
اقای لی :خدافظ
رو مبل نشستم و به اتفاقاتی که افتاد فکر میکردم ...
چند دقیقه بعد جولیان اومد با هم ناهار خوردیم
فرداش رفتم دادگستری و به اقای لی همه چیو تو این چند روز رو گفتم
ساعت ۵ بود هوا به تاریکی میزد
یادم افتاد چند روزه نرفتم محل کارم ...خودمو ب اونجا رسوندم صاحب کارم منو که دید با عصبانیت به سمتم قدم برداشت: معلوم هست تو کجایی ..هر دفعه غیبت میزنه بعد انتظار داری بهت حقوق هم بدم
با حالت التماس گونه جواب دادم: واقعامعذرت میخوام یه مشکلی برام پیش اومده بود شما ببخشید از فردا دیگه منظم میام سر کار
با اخم گفت:دیگه لازم نیس بیای اخراجی
یه مرد که لباس محلی تنش بود درو باز کرد جونگ کوک گفتش که ماشینمون بنزین تموم کرده و کمک میخوایم......مرد هم در جواب گفتش که میتونه تا شهر مارو با ماشینش برسونه
جونگ کوک کلی تشکر کرد ، مرد لباسی پوشید و مارو به سمت ماشینش هدایت کرد .سوار شدیم اروم پاهامو ماساژ میدادم چون از بس راه رفته بودیم گرفته بود.
تهیونگ: پاهات درد میکنه ؟؟
گفتم:چیزی نیس
سرمو به شونه خودش تکیه داد و اروم گفت: یکم بخواب
چشمامو بستم ....وقتی باز کردم خونه تهیونگ بودم تو اتاق خواب ،تهیونگ نبود بلند شدم سری رفتم سمت در خواستم بازش کنم ولی قفل بود
لباسای خودم که هنوز تو اتاق بود رو پوشیدم .پشت در نشستم و خوب فکر کردم
بلند شدم و شرو کردم به در زدن و خدمکتار رو صدا میزدم
بعد چند دقیقه صدای یه نفر از پشت در اومد: بله خانم کاری دارید
بلند گفتم تا بشنوه:چرا این در قفله ...بازش کن
خدمکتار: ببخشید خانم ارباب دستور دادن تا وقتی که خودشون نیومدن درو باز نکنیم ...خودشون رفتن شرکت برمیگردن
اینبار بلندتر گفتم: تهیونگ بهم گفت که بیام شرکت میخوایم جایی بریم بعد تو میگی درو باز نمیکنی ...میدونی اگه نرم پیشش عصبانی میشه پس زود باز کن
چند لحظه چیزی نگفت
بعد از فکر کردن صداش اومد:پس اگه ارباب اینو گفتن چشم باز میکنم
نقشم گرفت درو باز کرد اومدم بیرون و سری از خونش زدم بيرون ...زود خودمو رسوندم خونه چون ظهر جولیان از اردو میومد
غذا درس کردم
بعد رفتم تا گوشیمو چک کنم ،۱۳ تماس بی پاسخ از اقای لی داشتم
بهش زنگ زدم
آقای لی: الو ونسا سلام ..تو کجایی دختر چرا گوشیتو جواب نمیدی
گفتم:ببخشید یه اتفاقاتی افتاد که نتونستم جواب بدم حالا بعدا بهتون میگم ..شما کاری داشتین زنگ زدین؟
آقای لی: اره میخواستم بگم وقت دادگاه رو با یه قاضی دیگه انداختن هفته دیگه سه شنبه ساعت ۱۱ صبح
گفتم: باشه ممنون که خبر دادین...تونستم میام دادگستری ببینمتون ..خدافظ
اقای لی :خدافظ
رو مبل نشستم و به اتفاقاتی که افتاد فکر میکردم ...
چند دقیقه بعد جولیان اومد با هم ناهار خوردیم
فرداش رفتم دادگستری و به اقای لی همه چیو تو این چند روز رو گفتم
ساعت ۵ بود هوا به تاریکی میزد
یادم افتاد چند روزه نرفتم محل کارم ...خودمو ب اونجا رسوندم صاحب کارم منو که دید با عصبانیت به سمتم قدم برداشت: معلوم هست تو کجایی ..هر دفعه غیبت میزنه بعد انتظار داری بهت حقوق هم بدم
با حالت التماس گونه جواب دادم: واقعامعذرت میخوام یه مشکلی برام پیش اومده بود شما ببخشید از فردا دیگه منظم میام سر کار
با اخم گفت:دیگه لازم نیس بیای اخراجی
۳۳.۹k
۰۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.