یک روز غیر عادی
علامت یونا ؛
علامت جونگکوک -
علامت بقیه "
پارت ³
داشتم قدم میزدم که ... دارم درست میبینم ؟؟
این .... این خانم مین نیست؟ داره چیکار میکنه؟
خدا رحم کنه
میخواستم جوری که نفهمه از بغلش رد بشم چون داشت با یکی یه جور عجیبی رفتار میکرد هرکی میدید فک میکرد دیوانس که بله از شانس بدم متوجه من شد
"" عااا یوناا خودتی؟
؛؛ وایی خانم مین شما اینجا چیکار میکنین تازه یه روزه اومدم منو چقدر سریع تشخیص میدین
"" مگه من الزایمر دارم؟ من هرکیو ببینم تا ابد تو ذهنم چهرش هک میشه
؛؛ عا چه جالب ولی برعکس من به زور تشخصی میدم
خلاصه بعد کلی ورور کردن که فردا باید چیکار کنم به بقیه پیاده روی ادامه دادم چرا داشت اونکارو میکرد
امروز یه روز غیر عادی بود واسم نمیدونم چرا
برگشتم خونه چون هیچ کار خاصی نکردم و فقط قدم زدم لازم به حموم نبود پس سریع رفتم که بخوابم تا صب باز دیر نرسم
/صبح ساعت ۶\
وایییی چرا منننن چرا محو از خواب نازنینم بیدار میکنین
یکم تو رختخواب موندم تا ویندوزم بالا بیاد بعد یه دوش اب سرد حسابی سرحال شدم خوب خوببب وقت انتخاب لباسههه ...... چی بپوشمممم وای خدا خونه خالم نیس که یه لباس ساده بپوشم >~<
بعد از یک ساعت ور رفتن با خودم اماده شدم و راه افتادم مثل دیروز همه داشتن از اینور به اونور میدویدن
رفتم سرمیزم وسایلمو چیدم و شروع کردم به کار
/ دوساعت بعد \
هوفففف اگه میدونستم قراره تو طول روز اینقدر راه برم و بدوم صد سال سیاه نمیومدم اینجا پام درد گرفتتت
باید میرفتم اتاق اقایه جونگکوک خوشم نمیاد به فامیل صداش بزنم این همه پرونده رو میخواد یه روزه مطالعه کنه؟
نزدیک ۳۰ تا پرونده رو میخواست همین امروز بررسی کنه مگه میشه !!
در زدم و وارد اتاق شدم دیروز از شدت استرس اصلا به دکور اتاق دقت نکرده بودم الان که میبینم جالبه کل اتاق سفید و قهوای بود صندلی و میز قهوای و دیوار و پرده ها سفید همینجور داشتم عین این اتاق ندیده نگا میکردم که گف
_ خانم پارک پرونده هارو میدی؟
؛؛ ها؟ .... عا بله بله ببخشید بفرمایید
_ ممنون
؛؛ امم ببخشید ... ولی شما واقعا تمام این پرونده هارو امروز میخوایید بررسی کنید؟
_ بله مگه چیزی شده؟
؛؛عا نه چیزی نشده ولی یکم زیاد نیستن؟
نزدیک ۳۰ تا پرونده هست !
_ عا نه مشکلی نیست
؛؛ امم ... اگه میخوایید میتونم تو بررسی تو پرونده ها کمکتون کنم
_ خوب .... باشه بفرمایید اینجا بشینید
این چه حرفی بود زدم خدا عقلم بده تا شب پدرم در میاد
لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود !
تا وقت ناهار همینجور کار کردیم یه موقع هاییم میخواستم از اعصبانیت کلشو با کله خودم بزنم به دیوار
تا وقت ناهار شد
علامت جونگکوک -
علامت بقیه "
پارت ³
داشتم قدم میزدم که ... دارم درست میبینم ؟؟
این .... این خانم مین نیست؟ داره چیکار میکنه؟
خدا رحم کنه
میخواستم جوری که نفهمه از بغلش رد بشم چون داشت با یکی یه جور عجیبی رفتار میکرد هرکی میدید فک میکرد دیوانس که بله از شانس بدم متوجه من شد
"" عااا یوناا خودتی؟
؛؛ وایی خانم مین شما اینجا چیکار میکنین تازه یه روزه اومدم منو چقدر سریع تشخیص میدین
"" مگه من الزایمر دارم؟ من هرکیو ببینم تا ابد تو ذهنم چهرش هک میشه
؛؛ عا چه جالب ولی برعکس من به زور تشخصی میدم
خلاصه بعد کلی ورور کردن که فردا باید چیکار کنم به بقیه پیاده روی ادامه دادم چرا داشت اونکارو میکرد
امروز یه روز غیر عادی بود واسم نمیدونم چرا
برگشتم خونه چون هیچ کار خاصی نکردم و فقط قدم زدم لازم به حموم نبود پس سریع رفتم که بخوابم تا صب باز دیر نرسم
/صبح ساعت ۶\
وایییی چرا منننن چرا محو از خواب نازنینم بیدار میکنین
یکم تو رختخواب موندم تا ویندوزم بالا بیاد بعد یه دوش اب سرد حسابی سرحال شدم خوب خوببب وقت انتخاب لباسههه ...... چی بپوشمممم وای خدا خونه خالم نیس که یه لباس ساده بپوشم >~<
بعد از یک ساعت ور رفتن با خودم اماده شدم و راه افتادم مثل دیروز همه داشتن از اینور به اونور میدویدن
رفتم سرمیزم وسایلمو چیدم و شروع کردم به کار
/ دوساعت بعد \
هوفففف اگه میدونستم قراره تو طول روز اینقدر راه برم و بدوم صد سال سیاه نمیومدم اینجا پام درد گرفتتت
باید میرفتم اتاق اقایه جونگکوک خوشم نمیاد به فامیل صداش بزنم این همه پرونده رو میخواد یه روزه مطالعه کنه؟
نزدیک ۳۰ تا پرونده رو میخواست همین امروز بررسی کنه مگه میشه !!
در زدم و وارد اتاق شدم دیروز از شدت استرس اصلا به دکور اتاق دقت نکرده بودم الان که میبینم جالبه کل اتاق سفید و قهوای بود صندلی و میز قهوای و دیوار و پرده ها سفید همینجور داشتم عین این اتاق ندیده نگا میکردم که گف
_ خانم پارک پرونده هارو میدی؟
؛؛ ها؟ .... عا بله بله ببخشید بفرمایید
_ ممنون
؛؛ امم ببخشید ... ولی شما واقعا تمام این پرونده هارو امروز میخوایید بررسی کنید؟
_ بله مگه چیزی شده؟
؛؛عا نه چیزی نشده ولی یکم زیاد نیستن؟
نزدیک ۳۰ تا پرونده هست !
_ عا نه مشکلی نیست
؛؛ امم ... اگه میخوایید میتونم تو بررسی تو پرونده ها کمکتون کنم
_ خوب .... باشه بفرمایید اینجا بشینید
این چه حرفی بود زدم خدا عقلم بده تا شب پدرم در میاد
لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود !
تا وقت ناهار همینجور کار کردیم یه موقع هاییم میخواستم از اعصبانیت کلشو با کله خودم بزنم به دیوار
تا وقت ناهار شد
۲۱.۱k
۳۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.