و منی در طوله 2دقیقه نوشته ی پارت قبلم فراموشیدم😀
و منی در طوله 2دقیقه نوشته ی پارت قبلم فراموشیدم😀
/چی گفتی؟؟ با این کوفتی؟؟؟ تو فقط حق کنار من اینو بپوشی... هیچکس جز من حق نداره بدنتو ببینه... وگرنه... نابودش میکنم*چشماش بشدت ترسناک بود...*/
> اینکه شوجی با اون لحنه ترسناک دره گوشت حرف بزنه جذابه؛ نه؟.. اما اون لحنش که تا روح ادم نفوذ میکنه... بنظرم ترسناکه..
> خب تو باهوش بودی که قبول کردی عوضش کنی... اون بعد از عوض کردنش دوباره به حالته عادی برگشته بود
/بیب حالا قشنگ تری... خیال منم راحته/
🪜🪜🪜🪜🪜🪜🪜🪜🪜🪜🪜
ایزی ژون(ایش حال کنید من غیرتی شدم🗿):
♡(چه پاچه خوارم برا خودم قلب میزارم🗿🤌🏻) شب قبلش با من... چیز ایزانا بحث کرده بودید... ایزانا میخواست تا یه مدتی نادیدت بگیره... اما اونشب تو باهاش سر لج برداشته بودی...
♡با دیدنت نگاهش از حالت سرد و خنثی به حالت اخم و عصبانیت تبدیل شد
/ملکه فک نمیکنی با این دامن توجه اون مردای بیارزش بهت جلب میشه؟/
♡وقتی بهش گفتی برات مهم نیست.... اون به حالت خطرناکی در اومد و کمرتو گرفت، تورو به خودش چسپونده بود...
/ازینکه کسی به ملکه ای که ماله منه نگاه کنه... متنفرم../
♡سرشو در گردنت برد و بوی شیرینه تورو استشمام کرد.. اما ناگهان گاز محکمی گرفت که جیغه خفه ای کشیدی.. گردنت کم کم کبود شد
♡بخاطرش مارکش اعتراض کردی... اما اون اهمیت نداد... اما کارش اینجا تموم نشد... اون بهت گفت اگه دامنتو عوض نکنی بیشتر مارکت میکنه...
♡به ناچار عوضش کردی... میدونستی ایزانا زرنگ بازی دراورده بود.. هم به بقیه نشون میداد که ماله اونی... هم از نگاه کردا به تو جلوگیری کرد
♡با دیدنت لبخند رضایت بخشی زد
/حالا ملکه خوبی شدی.. بریم؛ عزیزم/(اصن ژوننننننننننننن)
🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌
کاکائو ژونه بانتن:
=درحالی که داشت ساعتشو میبست چشمش به تو افتاد
=لباسی تقریبن کوتاه و دامنی کوتاه تر پوشیده بودی... نگاه کاکوچو بهت تیز و باریک شد...
/میدونی که اون دامن مورد تائید من نیست نه؟؟؟؟ زود برو عوضش کن، منتظرم/
=لحنش تقریبن دستوری بود...
=تو سعی کردی با چرب زبونی قانعش کنی اما.... شکست خوردی!..
/برای من شیرین زبونی نکن/
=تورو به سمت خودش کشید؛ نگاهش هنوز تیز بود...
/تو اون لباسو عوض میکنی... وگرنه تنهایی میرم./
=اون تمام انتخابت رو بسته بود.. لباستو عوض کردی که اون با حالت اروم و مهربونی بهت نگاه کرد
/لیدی زیبایه من..... هیچکس لایق دیدن زیباییت نیست... جز من../
🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫
سانی:
_بچه یهو شوک شد ولی بعد به سمتت اومدو چونتو گرف
/هوی ا.ت... حتی فکرشم نکن با اون تیکه پارچه بیای/
_اخم خفیفی کرده بود.. صورتش از حسادت تیره شده بود... و قشنگ رو سادیسمی مود رفته بود.. بماند که ب اجبار عوضش کردی و ب خاطر تحریک کردنش بعدن... سجده خوبی بود.
/چی گفتی؟؟ با این کوفتی؟؟؟ تو فقط حق کنار من اینو بپوشی... هیچکس جز من حق نداره بدنتو ببینه... وگرنه... نابودش میکنم*چشماش بشدت ترسناک بود...*/
> اینکه شوجی با اون لحنه ترسناک دره گوشت حرف بزنه جذابه؛ نه؟.. اما اون لحنش که تا روح ادم نفوذ میکنه... بنظرم ترسناکه..
> خب تو باهوش بودی که قبول کردی عوضش کنی... اون بعد از عوض کردنش دوباره به حالته عادی برگشته بود
/بیب حالا قشنگ تری... خیال منم راحته/
🪜🪜🪜🪜🪜🪜🪜🪜🪜🪜🪜
ایزی ژون(ایش حال کنید من غیرتی شدم🗿):
♡(چه پاچه خوارم برا خودم قلب میزارم🗿🤌🏻) شب قبلش با من... چیز ایزانا بحث کرده بودید... ایزانا میخواست تا یه مدتی نادیدت بگیره... اما اونشب تو باهاش سر لج برداشته بودی...
♡با دیدنت نگاهش از حالت سرد و خنثی به حالت اخم و عصبانیت تبدیل شد
/ملکه فک نمیکنی با این دامن توجه اون مردای بیارزش بهت جلب میشه؟/
♡وقتی بهش گفتی برات مهم نیست.... اون به حالت خطرناکی در اومد و کمرتو گرفت، تورو به خودش چسپونده بود...
/ازینکه کسی به ملکه ای که ماله منه نگاه کنه... متنفرم../
♡سرشو در گردنت برد و بوی شیرینه تورو استشمام کرد.. اما ناگهان گاز محکمی گرفت که جیغه خفه ای کشیدی.. گردنت کم کم کبود شد
♡بخاطرش مارکش اعتراض کردی... اما اون اهمیت نداد... اما کارش اینجا تموم نشد... اون بهت گفت اگه دامنتو عوض نکنی بیشتر مارکت میکنه...
♡به ناچار عوضش کردی... میدونستی ایزانا زرنگ بازی دراورده بود.. هم به بقیه نشون میداد که ماله اونی... هم از نگاه کردا به تو جلوگیری کرد
♡با دیدنت لبخند رضایت بخشی زد
/حالا ملکه خوبی شدی.. بریم؛ عزیزم/(اصن ژوننننننننننننن)
🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌
کاکائو ژونه بانتن:
=درحالی که داشت ساعتشو میبست چشمش به تو افتاد
=لباسی تقریبن کوتاه و دامنی کوتاه تر پوشیده بودی... نگاه کاکوچو بهت تیز و باریک شد...
/میدونی که اون دامن مورد تائید من نیست نه؟؟؟؟ زود برو عوضش کن، منتظرم/
=لحنش تقریبن دستوری بود...
=تو سعی کردی با چرب زبونی قانعش کنی اما.... شکست خوردی!..
/برای من شیرین زبونی نکن/
=تورو به سمت خودش کشید؛ نگاهش هنوز تیز بود...
/تو اون لباسو عوض میکنی... وگرنه تنهایی میرم./
=اون تمام انتخابت رو بسته بود.. لباستو عوض کردی که اون با حالت اروم و مهربونی بهت نگاه کرد
/لیدی زیبایه من..... هیچکس لایق دیدن زیباییت نیست... جز من../
🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫
سانی:
_بچه یهو شوک شد ولی بعد به سمتت اومدو چونتو گرف
/هوی ا.ت... حتی فکرشم نکن با اون تیکه پارچه بیای/
_اخم خفیفی کرده بود.. صورتش از حسادت تیره شده بود... و قشنگ رو سادیسمی مود رفته بود.. بماند که ب اجبار عوضش کردی و ب خاطر تحریک کردنش بعدن... سجده خوبی بود.
۹.۷k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.