پارت 12
پارت 12
دکتر:چیز مهمی نیست ویتامین بدنش کم
من: متما
دکتر خندید
دکتر: اره پسر نکنه منتظری زنت باردار شه
فرشته: زنش. زنش کیه
من: تو بخواب
بالش بغل کرد
من: بس متما باشم
دکتر: اه بابا می خواهی همین حالا جراحی کنم
فرشته: چی میگی من حالم خوبه
دکتر:. از شوهرت به پرس همش میگه متما
فرشته: شوهرم
دکتر:این قرص ها نوشتم هر. روز بخوره خوب میشه
من: ممنونم
حساب کردم رفت تا برگشتم قبز رو شدم
من: وای خدا ترسیدم فرشته
فرشته دست به کمر با موهای که شبیه شاخ بودن واستاده بود با اخم واقعا ترسناک بود
فرشته: من کی شوهر کردم نمی دونم
من: شوهر کو شوهرت
فرشته: دکتر می گفت
من: بابا پیر مرد بود یه چیزی گفت چیه اومد دید چه لباسی پوشیدی و قشنگ لم دادی فکر کرد زنمی بده. بیا خوبی کن خدا
فرشته: واقعا که
چمدون برد بالا منم جلوی تیوی افتادم
رمان از زبان فرشته@#%^**)
چرا اینقدر خسته م یه دوش گرفتم تاپ و شروار مشکی جذب پوشیدم تاپم زرد بود موهام خشک کردم خیلی گشنم بود
رفتم پایین اقا جلو تی وی خوابیده بود تو اشپزخونه رفتم از اشپزی متنفر بودم اما بلد بودم وسایل کتلت در اوردم شروع کردم داشتم سرخ می کردم که رایان از پشت بغلم کرد نمی خواستم بهش زیاد نزدیک بشم دیشب دوباره خودم باختم
لعنتی بعد هشت سال این دل باز برای این می تپه
من: ولم کن
رایان: چرا این جوری می کنی
من: رایان دارم اشپزی می کنم
رایان: باشه داد نزن
ولم کرد نشست رو صندلی از داد زدن رو سرش متنفر بود اونم دستوری
سالاد درست کردم گذاشتم رو میز.
من: بیا شام
رایان: نه ممنون
رفت. بالا الان برای من قیافه گرفت به تخم خوبی هم نیومده
یه لقمه خوردم لعنتی پایین نرفت اینقدر سفت بود علیکی وقتم گذاشتم همه ریختم تو سطل اشغال
رفتم بالا
من: رایان بیا شام
رایان: مگه نگفتی ول کن ول کردم
من: بمیرم مهم نیست
رایان: نه مهم نیست
علیکی سرم گرفتم خودم انداختم پایین
یهو از تخت پرید اومد کنارم
رایان: خوبی کجات درد می کنه
من: بریم شام
اخم کرد خواست بره که لباش سریع بوسیدم
پاشدم
رایان: خیلی سریع بود نتونستم اکسل عملی نشون بدم نظرت چیه
من: نه
رایان: بی خیال
رفت تو اشپز خونه
رایان: وا این که کاهو و هویچ و گوجه و خیار
من: نودل درست کن
رایان: کتلت چی شد
من: تموم شد
رایان: معلومه
به. سطل اشغال اشاره کرد
من: خب چیکارر کنم خواستم نشد اصلا من تو اشپزی استعداد ندارم خوب شد
رایان: تا من هستم تو چرا
سوالی نگاش کردم که رفت سراغ یخچال گوشت برداشت شروع به درست کردن کتلت کرد همه چیز به اندازه بود
مثل چی بهش حمله کردم خیلی خوش مزه بود
من: رایان عاشقشم
رایان: می دونم
من: کتلت می گم
رایان: ایش
غذا خورددم نشستم رو مبل اونم ظرفا شست.
رایان: جای مرد و زن عوض شد
من: ضعیفه برام چای بیار
پیش بند در اورد
رایان: باشه حتما
دکتر:چیز مهمی نیست ویتامین بدنش کم
من: متما
دکتر خندید
دکتر: اره پسر نکنه منتظری زنت باردار شه
فرشته: زنش. زنش کیه
من: تو بخواب
بالش بغل کرد
من: بس متما باشم
دکتر: اه بابا می خواهی همین حالا جراحی کنم
فرشته: چی میگی من حالم خوبه
دکتر:. از شوهرت به پرس همش میگه متما
فرشته: شوهرم
دکتر:این قرص ها نوشتم هر. روز بخوره خوب میشه
من: ممنونم
حساب کردم رفت تا برگشتم قبز رو شدم
من: وای خدا ترسیدم فرشته
فرشته دست به کمر با موهای که شبیه شاخ بودن واستاده بود با اخم واقعا ترسناک بود
فرشته: من کی شوهر کردم نمی دونم
من: شوهر کو شوهرت
فرشته: دکتر می گفت
من: بابا پیر مرد بود یه چیزی گفت چیه اومد دید چه لباسی پوشیدی و قشنگ لم دادی فکر کرد زنمی بده. بیا خوبی کن خدا
فرشته: واقعا که
چمدون برد بالا منم جلوی تیوی افتادم
رمان از زبان فرشته@#%^**)
چرا اینقدر خسته م یه دوش گرفتم تاپ و شروار مشکی جذب پوشیدم تاپم زرد بود موهام خشک کردم خیلی گشنم بود
رفتم پایین اقا جلو تی وی خوابیده بود تو اشپزخونه رفتم از اشپزی متنفر بودم اما بلد بودم وسایل کتلت در اوردم شروع کردم داشتم سرخ می کردم که رایان از پشت بغلم کرد نمی خواستم بهش زیاد نزدیک بشم دیشب دوباره خودم باختم
لعنتی بعد هشت سال این دل باز برای این می تپه
من: ولم کن
رایان: چرا این جوری می کنی
من: رایان دارم اشپزی می کنم
رایان: باشه داد نزن
ولم کرد نشست رو صندلی از داد زدن رو سرش متنفر بود اونم دستوری
سالاد درست کردم گذاشتم رو میز.
من: بیا شام
رایان: نه ممنون
رفت. بالا الان برای من قیافه گرفت به تخم خوبی هم نیومده
یه لقمه خوردم لعنتی پایین نرفت اینقدر سفت بود علیکی وقتم گذاشتم همه ریختم تو سطل اشغال
رفتم بالا
من: رایان بیا شام
رایان: مگه نگفتی ول کن ول کردم
من: بمیرم مهم نیست
رایان: نه مهم نیست
علیکی سرم گرفتم خودم انداختم پایین
یهو از تخت پرید اومد کنارم
رایان: خوبی کجات درد می کنه
من: بریم شام
اخم کرد خواست بره که لباش سریع بوسیدم
پاشدم
رایان: خیلی سریع بود نتونستم اکسل عملی نشون بدم نظرت چیه
من: نه
رایان: بی خیال
رفت تو اشپز خونه
رایان: وا این که کاهو و هویچ و گوجه و خیار
من: نودل درست کن
رایان: کتلت چی شد
من: تموم شد
رایان: معلومه
به. سطل اشغال اشاره کرد
من: خب چیکارر کنم خواستم نشد اصلا من تو اشپزی استعداد ندارم خوب شد
رایان: تا من هستم تو چرا
سوالی نگاش کردم که رفت سراغ یخچال گوشت برداشت شروع به درست کردن کتلت کرد همه چیز به اندازه بود
مثل چی بهش حمله کردم خیلی خوش مزه بود
من: رایان عاشقشم
رایان: می دونم
من: کتلت می گم
رایان: ایش
غذا خورددم نشستم رو مبل اونم ظرفا شست.
رایان: جای مرد و زن عوض شد
من: ضعیفه برام چای بیار
پیش بند در اورد
رایان: باشه حتما
۳.۶k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.