رمان عشق سیاه و سفید...! part: 11
(همینجوری در حال عشق بازی بودن یعنی بهم زول زده بودن در همون حالت که یهو ا/ت میگه:)
ا/ت:وایییی کیونگ دیرمون شد!
کیونگ: ساعت چنده(یه نگاهی به ساعت تو دیوارش میندازه و میگه:)
کیونگ: ای وای ساعت۷:٠٠بدو بدو صبحونه رو دیگه جمع نمیکنم بریم اماده شم زود باش...
(ا/ت رو گذاشته پایین و دوتاشونم به سمت اتاق دویدن)
ا/ت: وایییی کیونگ من که لباس فرم مدارم یعنی تو خونمه...
کیونگ: گفتم که بسپارش بهم...
کیونگ: خواهر من با من همسنه و اینجا درس میخوند الان اینجا نیس جای دیگس یعنی اروپا درس میخونه بخاطر همین لباس فرماش اینجاست و مخصوصا یه هودی داره الان از کمد برات میارمشون.....
کیونگ: بیا...
ا/ت: واییی کیونگ ازت ممنونم...(بغلش میکنه)
کیونگ: امم چیزع من لباس فرمامو ور میدارم اون یکی اتاق عوض میکنم تو راحت باش...
ا/ت: امم خیلی ممنونم... اوکیه
(کیونگ از اتاق میره بیرون و درو میبنده منم در حال لباس عوض کردن و تو فکرم با خودم میگم که من... اصلا تا حالا رل نزدم یعنی بهم پیشنهاد دوستی دادن ولی قبول نکردم و تاحالا حس نکردم که رل زدن چجوریه... من الان واقعا حس عجیبی دارم اوففف خیلی عجیبه خیلی... من عاشق یه نفر توی زندگیم شدم یه پسر خوشتیپ....بعد اینکه کلی او ذهنم با خودم حرف زدم رفتم جلو اینه موهامو شونه کردمو باز گذاشتم توی کیفم کمی وسایل ارایش بود مثل پنکیک و رژو اکلیل صورت ورداشتمو کمی ازشون به صورتن مالیدم از اتاق رفتن بیرون دیدم کیونگ منتظره...
و خیلی خوشتیپ جوری که دوباره موهاشو انداخته جلو پیشونیش و یقش نصفه بازه و یه کت از روش پوشیده اومم منم با هودی ابجیش کیوت شده بودم چون خیلی قشنگ بود....
ا/ت:وایییی کیونگ دیرمون شد!
کیونگ: ساعت چنده(یه نگاهی به ساعت تو دیوارش میندازه و میگه:)
کیونگ: ای وای ساعت۷:٠٠بدو بدو صبحونه رو دیگه جمع نمیکنم بریم اماده شم زود باش...
(ا/ت رو گذاشته پایین و دوتاشونم به سمت اتاق دویدن)
ا/ت: وایییی کیونگ من که لباس فرم مدارم یعنی تو خونمه...
کیونگ: گفتم که بسپارش بهم...
کیونگ: خواهر من با من همسنه و اینجا درس میخوند الان اینجا نیس جای دیگس یعنی اروپا درس میخونه بخاطر همین لباس فرماش اینجاست و مخصوصا یه هودی داره الان از کمد برات میارمشون.....
کیونگ: بیا...
ا/ت: واییی کیونگ ازت ممنونم...(بغلش میکنه)
کیونگ: امم چیزع من لباس فرمامو ور میدارم اون یکی اتاق عوض میکنم تو راحت باش...
ا/ت: امم خیلی ممنونم... اوکیه
(کیونگ از اتاق میره بیرون و درو میبنده منم در حال لباس عوض کردن و تو فکرم با خودم میگم که من... اصلا تا حالا رل نزدم یعنی بهم پیشنهاد دوستی دادن ولی قبول نکردم و تاحالا حس نکردم که رل زدن چجوریه... من الان واقعا حس عجیبی دارم اوففف خیلی عجیبه خیلی... من عاشق یه نفر توی زندگیم شدم یه پسر خوشتیپ....بعد اینکه کلی او ذهنم با خودم حرف زدم رفتم جلو اینه موهامو شونه کردمو باز گذاشتم توی کیفم کمی وسایل ارایش بود مثل پنکیک و رژو اکلیل صورت ورداشتمو کمی ازشون به صورتن مالیدم از اتاق رفتن بیرون دیدم کیونگ منتظره...
و خیلی خوشتیپ جوری که دوباره موهاشو انداخته جلو پیشونیش و یقش نصفه بازه و یه کت از روش پوشیده اومم منم با هودی ابجیش کیوت شده بودم چون خیلی قشنگ بود....
۵.۱k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.