𝒘𝒉𝒂𝒕 𝒉𝒂𝒑𝒑𝒆𝒏𝒆𝒅
𝒘𝒉𝒂𝒕 𝒉𝒂𝒑𝒑𝒆𝒏𝒆𝒅
𝕻𝖆𝖗𝖙_۵۸
دکتر: خداروشکر حالشون خوبه.
(همشون باهم ی نفس راحت کشیدن)
شوگا: چرا اینجوری شدن؟
دکتر: این چند روز فشار زیادی روشون بوده.
شوگا: اها. ممنون، میتونیم ببینمشون؟
دکتر: نه متاسفانه فردا که بهشون امدن میتونید ببینینش.
ا/ت: ممنونم.
شوگا تو برو بیش ماشین من یک لحظه با تهیونگ کار دارم.
شوگا:(سویچ رو گرفت رفت)
ا/ت: چته؟
تهیونگ: تو چته؟
ا/ت: چرا انقدر عصبانی هستی؟
تهیونگ: بنظرت؟
ا/ت: راستش نظری ندارم.
تهیونگ: جنابالی جلوی بنده میای شوگا رو بغل میکنی؟
ا/ت: بله؟ دوست 5سالمه مشکلش چیه؟
تهیونگ: تا وقتی من هستم حق نداری به هیچ پسری نزدیک بشی فهمیدی؟
ا/ت:....
تهیونگ: بیا بریم(سرد)
(سوار ماشین شدن رسیدن عمارت)
ویو ا/ت
رسیدیم عمارت شوگا همه باند رو مرخص کرده بود تا در رو باز کردیم تیراندازی شروع شد. رفتیم هممون پشت ی چیزی قایم شدیم. شروع کردیم تیر اندازی کردن. وا این کیه دیگه؟
صبر کن، چقدر قیافش اشناست. اون دستیار فلیکسه؟
از فکرش امدم بیرون که
به شوگا علامت دادم باند رو خبر کنه که گفت تو راهن دیدم اون مرده تهیونگ رو هدف گرفته میخواد بهش شلیک کنه. سریع رفتم جلوش بغلش کردم که تیر به قفسه سینم خورد همون لحظه باند وارد حیاط شد و دست راست فلیکس عقب نشینی کردن، مگه فلیکس نمرده بود؟ یعنی زندیس؟
دیگه نتونستم سر پا وایسم. چشام داشت تار میشد قفسه سینم درد میکرد. که دیگه پاهام رو حس کردم داشتم میفتادم که تهیونگ گرفتم.
ا/ت: ت.. ت.. ته.. تهیونگ.. حا.الت.. خ.. خو.. به؟
تهیونگ: ا/ت حرف نزن بیشتر خون ریزی میکنی.(بقض داد)
ا/ت: ت... ت.. تهیونگ د. داد.. نزن.
تهیونگ: چرا اینکارو کردی؟(گریه)
(شوگا سریع امد)
ا/ت: چ... و... ن... چون...
تهیونگ: چون چی؟(داد گریه)
ا/ت: سیاهی......
شوگا: ا/ت رو بلند کن ببرش بیمارستان.
بدو(داد نگران)
ویو تهیونگ
اخه چرا اینکارو کردی اخه. من بدون تو چیکار کنم ا/ت. سریع سوار ماشین شدم و بردمش نبضش رو گرفتم خیلی اروم میزد. رسیدیم بیمارستان ا/ت رو بردن اتاق عمل.
منم فقط نشسته بودم رو صندلی و گریه میکردم. اخه چرا، چرا نمیتونم ازش محافظت کنم؟.
(شوگا امد رو به روم و زانو زد)
شوگا: نگران نباش ا/ت قویه خوب میشه.(بقض)
تهیونگ: امیدوارم شوگا(گریه)
بعد سه ساعت دکتر امد بیرون.
دکتر.....
𝕻𝖆𝖗𝖙_۵۸
دکتر: خداروشکر حالشون خوبه.
(همشون باهم ی نفس راحت کشیدن)
شوگا: چرا اینجوری شدن؟
دکتر: این چند روز فشار زیادی روشون بوده.
شوگا: اها. ممنون، میتونیم ببینمشون؟
دکتر: نه متاسفانه فردا که بهشون امدن میتونید ببینینش.
ا/ت: ممنونم.
شوگا تو برو بیش ماشین من یک لحظه با تهیونگ کار دارم.
شوگا:(سویچ رو گرفت رفت)
ا/ت: چته؟
تهیونگ: تو چته؟
ا/ت: چرا انقدر عصبانی هستی؟
تهیونگ: بنظرت؟
ا/ت: راستش نظری ندارم.
تهیونگ: جنابالی جلوی بنده میای شوگا رو بغل میکنی؟
ا/ت: بله؟ دوست 5سالمه مشکلش چیه؟
تهیونگ: تا وقتی من هستم حق نداری به هیچ پسری نزدیک بشی فهمیدی؟
ا/ت:....
تهیونگ: بیا بریم(سرد)
(سوار ماشین شدن رسیدن عمارت)
ویو ا/ت
رسیدیم عمارت شوگا همه باند رو مرخص کرده بود تا در رو باز کردیم تیراندازی شروع شد. رفتیم هممون پشت ی چیزی قایم شدیم. شروع کردیم تیر اندازی کردن. وا این کیه دیگه؟
صبر کن، چقدر قیافش اشناست. اون دستیار فلیکسه؟
از فکرش امدم بیرون که
به شوگا علامت دادم باند رو خبر کنه که گفت تو راهن دیدم اون مرده تهیونگ رو هدف گرفته میخواد بهش شلیک کنه. سریع رفتم جلوش بغلش کردم که تیر به قفسه سینم خورد همون لحظه باند وارد حیاط شد و دست راست فلیکس عقب نشینی کردن، مگه فلیکس نمرده بود؟ یعنی زندیس؟
دیگه نتونستم سر پا وایسم. چشام داشت تار میشد قفسه سینم درد میکرد. که دیگه پاهام رو حس کردم داشتم میفتادم که تهیونگ گرفتم.
ا/ت: ت.. ت.. ته.. تهیونگ.. حا.الت.. خ.. خو.. به؟
تهیونگ: ا/ت حرف نزن بیشتر خون ریزی میکنی.(بقض داد)
ا/ت: ت... ت.. تهیونگ د. داد.. نزن.
تهیونگ: چرا اینکارو کردی؟(گریه)
(شوگا سریع امد)
ا/ت: چ... و... ن... چون...
تهیونگ: چون چی؟(داد گریه)
ا/ت: سیاهی......
شوگا: ا/ت رو بلند کن ببرش بیمارستان.
بدو(داد نگران)
ویو تهیونگ
اخه چرا اینکارو کردی اخه. من بدون تو چیکار کنم ا/ت. سریع سوار ماشین شدم و بردمش نبضش رو گرفتم خیلی اروم میزد. رسیدیم بیمارستان ا/ت رو بردن اتاق عمل.
منم فقط نشسته بودم رو صندلی و گریه میکردم. اخه چرا، چرا نمیتونم ازش محافظت کنم؟.
(شوگا امد رو به روم و زانو زد)
شوگا: نگران نباش ا/ت قویه خوب میشه.(بقض)
تهیونگ: امیدوارم شوگا(گریه)
بعد سه ساعت دکتر امد بیرون.
دکتر.....
۲.۲k
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.