«Reincarnation or dreaming? sleep or awake?»p20 «اژدها'ی بنفشه»
از زبان راوی*
&_«مورو-چین، بلند شو!»
امگا، آرام چشم'هایش را باز کرد اول تار میدید ولی بعد کم کم دید'اش درست شد. با حس اینکه او، روی یک بدن نحیف و بلند قامت خوابیده است سر'اش را بالا کرد و صورت'اش با صورت موراساکیبارا یک اینچ فاصله داشت!
✪_«ا... اتسوشی-کون!»{اسم کامل'ش "موراساکیبارا اتسوشی" هست اونو با اتسوشیِ بانگو اشتباه نگیرید!}
&_«خوش خوابیدی!»
✪_*سرخ شدن*«آ...آره!»
موراساکیبارا، هیمورو را روی بدن نحیف خود'اش خوابوند'ه بود و سر او را روی سینه'هایش گذاشته بود! همین که باعث شد هیمورو سرخ شود! در اتاق خواب یوسن تیم بودن، "لئو و فوکوی" کنار هم خوابیده بودند و "اوکامورا" خود'اش در یک تخت خوابیده بود. بدن آنها بسیار زخمی بود که باند پیچی'شان کرده بودند... اما هیمورو چیزی'اش نشده بود!
&_«پشمام ریخت وقتی دیدم چیزی'ت نشده بود! اون دختره "لانیا" داشت گریه می'کرد که شما رو کشته! ولی اسی-چین گفت که نفس می'کشید!»
✪_«ی...یعنی چی من چیزی'م نشده بود!»
الفا، لب'هایش را کنار گوش امگا مطلوب گذاشت و زمزمه کرد-«یه'سری از امگا'ها یه هورمونی دارن که بدنشون رو زخمی نمی'زاره! خیلی هم محکم میشه! چرا؟*لحن ترسناک*برای اینکه اگه الفا'ها می'خوان روی گردن و بدنشون کیس مارک بزارن چیزی'شون نشه! فهمیدی؟»
امگا از این حرف خشک'اش زده بود، نمی'داند چه بگوید! یعنی او امگا است؟ کلّاً در آن لحظه... قدرت فکر کردن را از دست داد چون بسی ترسیده بود!
&_«... میخوای تجربه'اش کنی؟»
✪_*به خود آمدن*«هاه؟ چی؟ نه یعنی... »
که ناگهان صدای ناله'ای بسیآر خفیفی شنید، که شاید هم شنیده نمی'شود!
∀_«درد داره!»
الفا و امگا، هردو توجه'شان به آن امگا'ی مغلوب نگریده'اند که داشت کابوس میدید! بالا'ی سر او وایساده'اند که ببینند چه'اش شده؟ وقتی که آن امگا ناله می'کرد در خود'اش مانند جنینی جمع شد، آن الفا مغلوبِ کنار'اش را محکم بغل کرد! اژد'های بنفشه'ی ما از این لحظه استفاده کرد و گوشی'اش را از جیب هودی سیاه و بنفش'اش در آورد، "فلش" را خاموش و "اعلانه ها" را نیز قطع کرد و از آنها عکس گرفت! کمی با گوشی'اش تایپ کرد و آن را به جیب هودی'اش برگرداند.
✪_«مفهوم این کار رو برام بگو اتسوشی-کون!»
&_«برای سوبو فرستادم برامون توصیه کرد که اگه صحنه رمانتیک رخ داد فیلم یا عکس بگیریم!»
✪_«مگه سوبو بستری نبود فشار'ش بالا بود؟ اصلاً بلده با گوشی کار کنه!»
&_«اونو نمی'گم! سوبو'ی اصلیمو میگم که الآن می'بینیش. من می'رم بیرون لباساتو عوض کن بیا دنبالم، تو اتاق پذیرایی هستیم!»
✪_«بـ-باشه!»
وقتی که آن آلفا'ی بنفشه خارج شد و در را پشت سر'اش بست، آن امگا را با سیناریو'ها و افکار'هایش تنها گذاشت! هیمورو سر'اش را تکان داد و نفس'اش را "آه" مانند'ی در آورد و لباس پوشید. لباس'اش به امگا'ها می'خورد! کفش'ی سیاه و سفید، شلوار سیاه و تاب سفید بلند که روی آن فانیل'ی استین بلند طوسی پوشیده بود!
________________در اتاق پذیرایی*
÷_«اوففففففففف😩📿✨!!!»
=_«سلامتی عشقم بی معرفت ولم کرد
سلامتی اونی که تنها هندلم کرد
بم میگه آمیا میمیریا
چی زاییده مامامیا
میام با کادیلاک کت سیاه
مثل مافیا سیسیلیا
اینجا پیتزا به راهه
جمع (بیگ تیتزا) به راهه
مارگاریتا به راهه
ماماسیتا به راهه
برو پیک
برو پیک
حالا که روشنه موتورت
میخوام یه پارتنر خل و چل
میگن علف باید کنه بزو چت
بای»
ادامه دارد...
------------------------------------------------------------------------------
لایک، کامنت، حمایت، نظر فراموش نشه اسیان هستم عاشقتونم تا دیدار بعدی ماتانههههههههه💙🦋🫐
#Blueberry_Fan💙🦋🫐
&_«مورو-چین، بلند شو!»
امگا، آرام چشم'هایش را باز کرد اول تار میدید ولی بعد کم کم دید'اش درست شد. با حس اینکه او، روی یک بدن نحیف و بلند قامت خوابیده است سر'اش را بالا کرد و صورت'اش با صورت موراساکیبارا یک اینچ فاصله داشت!
✪_«ا... اتسوشی-کون!»{اسم کامل'ش "موراساکیبارا اتسوشی" هست اونو با اتسوشیِ بانگو اشتباه نگیرید!}
&_«خوش خوابیدی!»
✪_*سرخ شدن*«آ...آره!»
موراساکیبارا، هیمورو را روی بدن نحیف خود'اش خوابوند'ه بود و سر او را روی سینه'هایش گذاشته بود! همین که باعث شد هیمورو سرخ شود! در اتاق خواب یوسن تیم بودن، "لئو و فوکوی" کنار هم خوابیده بودند و "اوکامورا" خود'اش در یک تخت خوابیده بود. بدن آنها بسیار زخمی بود که باند پیچی'شان کرده بودند... اما هیمورو چیزی'اش نشده بود!
&_«پشمام ریخت وقتی دیدم چیزی'ت نشده بود! اون دختره "لانیا" داشت گریه می'کرد که شما رو کشته! ولی اسی-چین گفت که نفس می'کشید!»
✪_«ی...یعنی چی من چیزی'م نشده بود!»
الفا، لب'هایش را کنار گوش امگا مطلوب گذاشت و زمزمه کرد-«یه'سری از امگا'ها یه هورمونی دارن که بدنشون رو زخمی نمی'زاره! خیلی هم محکم میشه! چرا؟*لحن ترسناک*برای اینکه اگه الفا'ها می'خوان روی گردن و بدنشون کیس مارک بزارن چیزی'شون نشه! فهمیدی؟»
امگا از این حرف خشک'اش زده بود، نمی'داند چه بگوید! یعنی او امگا است؟ کلّاً در آن لحظه... قدرت فکر کردن را از دست داد چون بسی ترسیده بود!
&_«... میخوای تجربه'اش کنی؟»
✪_*به خود آمدن*«هاه؟ چی؟ نه یعنی... »
که ناگهان صدای ناله'ای بسیآر خفیفی شنید، که شاید هم شنیده نمی'شود!
∀_«درد داره!»
الفا و امگا، هردو توجه'شان به آن امگا'ی مغلوب نگریده'اند که داشت کابوس میدید! بالا'ی سر او وایساده'اند که ببینند چه'اش شده؟ وقتی که آن امگا ناله می'کرد در خود'اش مانند جنینی جمع شد، آن الفا مغلوبِ کنار'اش را محکم بغل کرد! اژد'های بنفشه'ی ما از این لحظه استفاده کرد و گوشی'اش را از جیب هودی سیاه و بنفش'اش در آورد، "فلش" را خاموش و "اعلانه ها" را نیز قطع کرد و از آنها عکس گرفت! کمی با گوشی'اش تایپ کرد و آن را به جیب هودی'اش برگرداند.
✪_«مفهوم این کار رو برام بگو اتسوشی-کون!»
&_«برای سوبو فرستادم برامون توصیه کرد که اگه صحنه رمانتیک رخ داد فیلم یا عکس بگیریم!»
✪_«مگه سوبو بستری نبود فشار'ش بالا بود؟ اصلاً بلده با گوشی کار کنه!»
&_«اونو نمی'گم! سوبو'ی اصلیمو میگم که الآن می'بینیش. من می'رم بیرون لباساتو عوض کن بیا دنبالم، تو اتاق پذیرایی هستیم!»
✪_«بـ-باشه!»
وقتی که آن آلفا'ی بنفشه خارج شد و در را پشت سر'اش بست، آن امگا را با سیناریو'ها و افکار'هایش تنها گذاشت! هیمورو سر'اش را تکان داد و نفس'اش را "آه" مانند'ی در آورد و لباس پوشید. لباس'اش به امگا'ها می'خورد! کفش'ی سیاه و سفید، شلوار سیاه و تاب سفید بلند که روی آن فانیل'ی استین بلند طوسی پوشیده بود!
________________در اتاق پذیرایی*
÷_«اوففففففففف😩📿✨!!!»
=_«سلامتی عشقم بی معرفت ولم کرد
سلامتی اونی که تنها هندلم کرد
بم میگه آمیا میمیریا
چی زاییده مامامیا
میام با کادیلاک کت سیاه
مثل مافیا سیسیلیا
اینجا پیتزا به راهه
جمع (بیگ تیتزا) به راهه
مارگاریتا به راهه
ماماسیتا به راهه
برو پیک
برو پیک
حالا که روشنه موتورت
میخوام یه پارتنر خل و چل
میگن علف باید کنه بزو چت
بای»
ادامه دارد...
------------------------------------------------------------------------------
لایک، کامنت، حمایت، نظر فراموش نشه اسیان هستم عاشقتونم تا دیدار بعدی ماتانههههههههه💙🦋🫐
#Blueberry_Fan💙🦋🫐
۳.۲k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.