دانشگاه بی قانون
⛓️🔗دانشگاه بی قانون🔗⛓️
⛓️🔗پارت ۲۹🔗⛓️
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
یوری رو بردم خونم اونجا امن ترین جا واسش بود کمکش کردم بردمش توی اتاقم گذاشتمش رو تخت و گفتم کوک: ی چندتا لباس راحتی واست خریدم اونارو بپوش یوری: باش شب بخیر کوک: شب توهم بخیر خواستم برم که دستمو گرفت یوری: بازم بخاطر امروز مرسی کوک: وظیفمه به هم گروهیم کمک کنم 😊 یوری:😊 ورفتم بیرون راستش حس میکنم این کمکی که دارم به یوری میکنم فقط بخاطر هم گروهی نیست امروز خیلی خسته شدم رفتم رو تختم دراز کشیدم دستامو گزاشتم زیر سرم و به اتفاقایی که امروز افتاد فکر کردم نمیدونم چرا هی لبخند میزنم معلوم نیست چم شده کم کم خوابم برد
⛓️🤍ویو یوری🤍⛓️
یعنی کوک به من به چشم ی هم گروهی نگاه میکنه...ولی 🙁😣😖 اصلا برام مهم نیست پسره ی...ی اَه بگیر بک.پ دیگه یوری به پسر مردم فکر نکن دستمو گذاشتم رو گردن بندی که کوک برام گرفته بود یهو لبخندی رو لبم نشست هه من چرا اینجوری شدم من...من نباید عاشق بشم اونم عاشق کوک درسته از مافیا ها بدم نمیاد ولی حس میکنم باعث دردسرش میشم باید ازش دوری کنم فردا از اینجا میرم حتی باید تو مدرسه هم ازش دوری کنم مجبورم باهاش سرد باشم شاید اونم دیگه پیشم نیاد با فکر به فردا خوابم برد
🥀پرش زمانی به فردا صبح ساعت ۶🥀
⛓️🤍ویو یوری🤍⛓️
از خواب بیدار شدم ی لباس پوشیدم از اتاق اومدم بیرون به آرومی از پله ها اومدم پایین در رو باز کردم که صدای کوک اومد کوک: کجا؟ یوری: اممم میخوام برم کوک اومد نزدیکم کوک: کجا بری یوری: میخوام برم خونم...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🥀✨️
⛓️🔗پارت ۲۹🔗⛓️
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
یوری رو بردم خونم اونجا امن ترین جا واسش بود کمکش کردم بردمش توی اتاقم گذاشتمش رو تخت و گفتم کوک: ی چندتا لباس راحتی واست خریدم اونارو بپوش یوری: باش شب بخیر کوک: شب توهم بخیر خواستم برم که دستمو گرفت یوری: بازم بخاطر امروز مرسی کوک: وظیفمه به هم گروهیم کمک کنم 😊 یوری:😊 ورفتم بیرون راستش حس میکنم این کمکی که دارم به یوری میکنم فقط بخاطر هم گروهی نیست امروز خیلی خسته شدم رفتم رو تختم دراز کشیدم دستامو گزاشتم زیر سرم و به اتفاقایی که امروز افتاد فکر کردم نمیدونم چرا هی لبخند میزنم معلوم نیست چم شده کم کم خوابم برد
⛓️🤍ویو یوری🤍⛓️
یعنی کوک به من به چشم ی هم گروهی نگاه میکنه...ولی 🙁😣😖 اصلا برام مهم نیست پسره ی...ی اَه بگیر بک.پ دیگه یوری به پسر مردم فکر نکن دستمو گذاشتم رو گردن بندی که کوک برام گرفته بود یهو لبخندی رو لبم نشست هه من چرا اینجوری شدم من...من نباید عاشق بشم اونم عاشق کوک درسته از مافیا ها بدم نمیاد ولی حس میکنم باعث دردسرش میشم باید ازش دوری کنم فردا از اینجا میرم حتی باید تو مدرسه هم ازش دوری کنم مجبورم باهاش سرد باشم شاید اونم دیگه پیشم نیاد با فکر به فردا خوابم برد
🥀پرش زمانی به فردا صبح ساعت ۶🥀
⛓️🤍ویو یوری🤍⛓️
از خواب بیدار شدم ی لباس پوشیدم از اتاق اومدم بیرون به آرومی از پله ها اومدم پایین در رو باز کردم که صدای کوک اومد کوک: کجا؟ یوری: اممم میخوام برم کوک اومد نزدیکم کوک: کجا بری یوری: میخوام برم خونم...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🥀✨️
۱۴.۴k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.