فیک(جرعت با حقیقت؟) 19
جرعت یا حقیقت ؟
پارت 19
- یعنی انقدر عاشقشه که از چشمای من متنفر شده ؟
و این سوالی بود که مدام توی مغزش اکو میشد
- یعنی نگاهم انقدر وحکشتاناکه ؟
دستاشو روی میز گذاشت و صورتشو بین دستاش پنجان کرد تا اشکاش معلوم نباشه هر چند به قطراتی که روی منوی کاغذی میچکید اهمیتی نمیداد ...
***
با اب سردی که به صورت خودش پاشید به اینه دستشویی خیره شد...
+ تو چت شده پسر ؟! این چه رفتاری بود ؟
با یاداودی حاله اشک چشمای سو وون دستشو توی موهاش فرو برد
+ از این متنفرم که مجبورم کاریو بکنم که دقیقا برعکسشو میخام !
در دستشویی در باز کرد و به سمت میز قدم برداشت نفس عمیقی کشید تا ارامش خودشو حفظ کنه
با دیدن دختر به ظاهر سه ساله ای که سرشو توی ارنجش و مچش فرو برده و روی میز پنهان کرده قبلش از جا کنده شد
تکون خوردن بدن سو وون به معنی گریه کردنش بود ... چیزی که بیشتر از هر چیزی میتونست نقطه ظعفش باشه ... مخصوصا حالا که خودش دلیل گریش بود
کنارش نشست و با دستش موهای سو وونو نوازش کرد.
+ سو وونا ؟
جوابی نداد حقه دیگه ای امتحان کرد
+ امید کوچولو ؟
با صدای خش داری جواب داد
- کا ( برو ) تنهام بزار
+ سو وونا بزار ببینمت ...
با صدای نسبتا بلند تری گفت
- برو ...
+ بزار اون صورت قشنگتو ببینم !
بدون اینکه سرشو بالا بیاره با دادی جواب داد
- بهت گفتم تنهام بزاررر
+ انگار داری ازم خواهش میکنی ولت نکنم
- برو دیگه پشت سرتم نگاه نکن
با این حرف انگار تیری رو توی قلبش فرو کرده بودن و بعدش درش اورده بودن
با واکنشی شدید چونشو گرفت و صورتشو بالا اورد ...
با دیدن اشکاش خون به مغزش نرسید
با صدای نسبتا بلند و لحن تهاجمی گفت
+ مگه پارسال بهت نگفتم دیگه هیچوقت جلوی من گریه نکن ؟
با داد بلند تری گفت
+ مگه بهم قول ندادی ؟ هااا ؟
چونه سو وونو توی دستش فشار داد
+ مگه نمیدونی من تحمل دیدن اشکاتو ندارم ؟
+ پس چرا دوباره گریه میکنی لعنتی هااا ؟
سو وون از شدت شک حتی دیگه اشک هم نمیریخت
فقط با چشمای مظلومش به هوسوک خیره شده بود
اشکی از گوشه چشم هوسوک سر خورد
+ مگه با این نگاه میشه نبوسیدت ؟
همون لحظه چونه سو وونو ول کرد و رفت ...
رفت ...
جدی جدی رفت ... و سو وونو با کوهی از شک تنها گذاشت
پارت 19
- یعنی انقدر عاشقشه که از چشمای من متنفر شده ؟
و این سوالی بود که مدام توی مغزش اکو میشد
- یعنی نگاهم انقدر وحکشتاناکه ؟
دستاشو روی میز گذاشت و صورتشو بین دستاش پنجان کرد تا اشکاش معلوم نباشه هر چند به قطراتی که روی منوی کاغذی میچکید اهمیتی نمیداد ...
***
با اب سردی که به صورت خودش پاشید به اینه دستشویی خیره شد...
+ تو چت شده پسر ؟! این چه رفتاری بود ؟
با یاداودی حاله اشک چشمای سو وون دستشو توی موهاش فرو برد
+ از این متنفرم که مجبورم کاریو بکنم که دقیقا برعکسشو میخام !
در دستشویی در باز کرد و به سمت میز قدم برداشت نفس عمیقی کشید تا ارامش خودشو حفظ کنه
با دیدن دختر به ظاهر سه ساله ای که سرشو توی ارنجش و مچش فرو برده و روی میز پنهان کرده قبلش از جا کنده شد
تکون خوردن بدن سو وون به معنی گریه کردنش بود ... چیزی که بیشتر از هر چیزی میتونست نقطه ظعفش باشه ... مخصوصا حالا که خودش دلیل گریش بود
کنارش نشست و با دستش موهای سو وونو نوازش کرد.
+ سو وونا ؟
جوابی نداد حقه دیگه ای امتحان کرد
+ امید کوچولو ؟
با صدای خش داری جواب داد
- کا ( برو ) تنهام بزار
+ سو وونا بزار ببینمت ...
با صدای نسبتا بلند تری گفت
- برو ...
+ بزار اون صورت قشنگتو ببینم !
بدون اینکه سرشو بالا بیاره با دادی جواب داد
- بهت گفتم تنهام بزاررر
+ انگار داری ازم خواهش میکنی ولت نکنم
- برو دیگه پشت سرتم نگاه نکن
با این حرف انگار تیری رو توی قلبش فرو کرده بودن و بعدش درش اورده بودن
با واکنشی شدید چونشو گرفت و صورتشو بالا اورد ...
با دیدن اشکاش خون به مغزش نرسید
با صدای نسبتا بلند و لحن تهاجمی گفت
+ مگه پارسال بهت نگفتم دیگه هیچوقت جلوی من گریه نکن ؟
با داد بلند تری گفت
+ مگه بهم قول ندادی ؟ هااا ؟
چونه سو وونو توی دستش فشار داد
+ مگه نمیدونی من تحمل دیدن اشکاتو ندارم ؟
+ پس چرا دوباره گریه میکنی لعنتی هااا ؟
سو وون از شدت شک حتی دیگه اشک هم نمیریخت
فقط با چشمای مظلومش به هوسوک خیره شده بود
اشکی از گوشه چشم هوسوک سر خورد
+ مگه با این نگاه میشه نبوسیدت ؟
همون لحظه چونه سو وونو ول کرد و رفت ...
رفت ...
جدی جدی رفت ... و سو وونو با کوهی از شک تنها گذاشت
۶۷.۴k
۲۷ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.