وقتی ازدواجتون اجباریه و اون باهات بدرفتاری میکنه و میری به مامانش میگی(درخواستی)
علامت ها
جی+
ا.ت_
مامان جی=
.
.
.
از ازدواج تو و جونگ سونگ سه ماه میگذشت و تو این سه ماه فقط دعوا کردین…خب این یه ازدواج اجباری بود و اینکه دعوا های زیادی میگرفتین کاملا عادی بود
هیچوقت تو این سه ماه روت دست بلند نکرده بود اما امروز…هنوزم باورت نمیشد
با اینکه پنج ساعت از دعواتون گذشته بود هنوز گونت درد میکرد
چشات درد میکرد ، گونت درد میکرد ، دستت درد میکرد ، گلوت درد میکرد…اینا همه قابل تحمل بود
اما دردی که تو قلبت داشتی هیچ جوره قابل تحمل نبود
تو عاشق جونگ سونگ بودی اما اون ذره ای احساس علاقه بهت نداشت
میخواستی با مامانش صحبت کنی که بهش بگه حداقل تظاهر به دوست داشتنت کنه
(چند دقیقه بعد)
بعد از چند دقیقه دست از گریه کردن برداشتی
رفتی سمت گوشیت ، تو دستت گرفتیش ، بازش کردی ، رفتی تو مخاطبینت و دنبال شماره مامان جونگ سونگ گشتی
بعد از کمی گشتن پیداش کردی و بهش زنگ زدی
(مکالمه ا.ت و مامان جی)
=سلام دخترم
_سلام
=حالت خوبه؟
_نه مامان…میخواستم راجب جونگ سونگ باهاتون صحبت کنم
=جانم دخترم؟ بگو میشنوم
_راستش ما از همون روز اولی که باهم ازدواج کردیم رابطه ی خوبی نداشتیم…میشه گفت همش دعوا داشتیم
=چرا بهم چیزی نگفتی پس؟
_فکر میکردم به مرور زمان درست میشه…اما نشد
=خب
_امروز برخلاف انتظارم روم دست بلند کرد
=چی؟ الان داری جدی میگی؟
_اره..توی این سه ماه شده بود چیزی رو بکشونه ، سرم داد بزنه یا تهدید وار دستشو بیاره جلوی صورتم اما امروز روم دست بلند کرد
=واقعا متاسفم دخترم…نمیدونم چی باید بگم ، من از طرف اون ازت عذر میخوام
_اشکالی نداره مامان…خودتو ناراحت نکن
=کاری از دستم برمیاد برات انجام بدم؟
_اره
=چه کاری؟ هرکاری باشه انجام میدم
_من واقعا جونگ سونگ رو از صمیم قلبم دوست دارم
_هرکاری ام بکنه باز برام عزیزه
_میشه بهش بگین اونم دوستم داشته باشه؟ حتی اگه تظاهر کنه هم خوشحال میشم اما دوستم داشته باشه یا جوری رفتار کنه که انگار دوستم داره
=حتما بهش میگم
_ممنونم
=بازم متاسفم دخترم
_عیبی نداره مامان
=هوم…خداحافظ دخترم
_خداحافظ
(پایان مکالمه)
وقتی تلفن رو قطع کردی تهه دلت آروم گرفت
اون هیچوقت رو حرف مامانش حرف نمیزد…پس امیدوار بودی که باهات خوب شه
(سه ساعت بعد)
توی گوشیت غرق بودی که صدای باز شدن در توجهت رو جلب کرد
غیرعادی بود…جونگ سونگ هیچوقت این ساعت خونه نمیومد
بیخیال شدی و دوباره غرق گوشیت شدی که با صدای جونگ سونگ متوجه شدی بالاسرته
+ا.ت(سرد)
هیچ تغییری تو لحن صداش ندیدی
سرتو به طرفش برگردوندی و نگاهش کردی
_بله؟
+تو به مامانم چی گفتی؟(سرد)
_چیزایی که همه عروس ها به مادرشوهرشون میگن
+ا.ت رو مخم نرو(سرد)
+برای چی بهش همچین چیزایی گفتی(سرد)
+اون الان فکر میکنه من صبح تا شب دارم تورو کتک میزنم(سرد)
ساکت بودی و فقط با بغض داشتی نگاهش میکردی
+بزار تکلیفت رو روشن کنم خانوم لی ا.ت…به هرکی هرچی میخوای بگی بگو اما فکر اینو نکن روزی بخاطر اون حرفا بهت عشق بورزم یا ادای عاشق هارو دربیارم!(سرد)
(پایان)
#انهایپین
#هیسونگ
#جی
#جیک
#سونگهون
#سونو
#جونگوون
#نیکی
#تکپارتی
#سناریو
#چندپارتی
#فیک
#فیکشن
#وانشات
جی+
ا.ت_
مامان جی=
.
.
.
از ازدواج تو و جونگ سونگ سه ماه میگذشت و تو این سه ماه فقط دعوا کردین…خب این یه ازدواج اجباری بود و اینکه دعوا های زیادی میگرفتین کاملا عادی بود
هیچوقت تو این سه ماه روت دست بلند نکرده بود اما امروز…هنوزم باورت نمیشد
با اینکه پنج ساعت از دعواتون گذشته بود هنوز گونت درد میکرد
چشات درد میکرد ، گونت درد میکرد ، دستت درد میکرد ، گلوت درد میکرد…اینا همه قابل تحمل بود
اما دردی که تو قلبت داشتی هیچ جوره قابل تحمل نبود
تو عاشق جونگ سونگ بودی اما اون ذره ای احساس علاقه بهت نداشت
میخواستی با مامانش صحبت کنی که بهش بگه حداقل تظاهر به دوست داشتنت کنه
(چند دقیقه بعد)
بعد از چند دقیقه دست از گریه کردن برداشتی
رفتی سمت گوشیت ، تو دستت گرفتیش ، بازش کردی ، رفتی تو مخاطبینت و دنبال شماره مامان جونگ سونگ گشتی
بعد از کمی گشتن پیداش کردی و بهش زنگ زدی
(مکالمه ا.ت و مامان جی)
=سلام دخترم
_سلام
=حالت خوبه؟
_نه مامان…میخواستم راجب جونگ سونگ باهاتون صحبت کنم
=جانم دخترم؟ بگو میشنوم
_راستش ما از همون روز اولی که باهم ازدواج کردیم رابطه ی خوبی نداشتیم…میشه گفت همش دعوا داشتیم
=چرا بهم چیزی نگفتی پس؟
_فکر میکردم به مرور زمان درست میشه…اما نشد
=خب
_امروز برخلاف انتظارم روم دست بلند کرد
=چی؟ الان داری جدی میگی؟
_اره..توی این سه ماه شده بود چیزی رو بکشونه ، سرم داد بزنه یا تهدید وار دستشو بیاره جلوی صورتم اما امروز روم دست بلند کرد
=واقعا متاسفم دخترم…نمیدونم چی باید بگم ، من از طرف اون ازت عذر میخوام
_اشکالی نداره مامان…خودتو ناراحت نکن
=کاری از دستم برمیاد برات انجام بدم؟
_اره
=چه کاری؟ هرکاری باشه انجام میدم
_من واقعا جونگ سونگ رو از صمیم قلبم دوست دارم
_هرکاری ام بکنه باز برام عزیزه
_میشه بهش بگین اونم دوستم داشته باشه؟ حتی اگه تظاهر کنه هم خوشحال میشم اما دوستم داشته باشه یا جوری رفتار کنه که انگار دوستم داره
=حتما بهش میگم
_ممنونم
=بازم متاسفم دخترم
_عیبی نداره مامان
=هوم…خداحافظ دخترم
_خداحافظ
(پایان مکالمه)
وقتی تلفن رو قطع کردی تهه دلت آروم گرفت
اون هیچوقت رو حرف مامانش حرف نمیزد…پس امیدوار بودی که باهات خوب شه
(سه ساعت بعد)
توی گوشیت غرق بودی که صدای باز شدن در توجهت رو جلب کرد
غیرعادی بود…جونگ سونگ هیچوقت این ساعت خونه نمیومد
بیخیال شدی و دوباره غرق گوشیت شدی که با صدای جونگ سونگ متوجه شدی بالاسرته
+ا.ت(سرد)
هیچ تغییری تو لحن صداش ندیدی
سرتو به طرفش برگردوندی و نگاهش کردی
_بله؟
+تو به مامانم چی گفتی؟(سرد)
_چیزایی که همه عروس ها به مادرشوهرشون میگن
+ا.ت رو مخم نرو(سرد)
+برای چی بهش همچین چیزایی گفتی(سرد)
+اون الان فکر میکنه من صبح تا شب دارم تورو کتک میزنم(سرد)
ساکت بودی و فقط با بغض داشتی نگاهش میکردی
+بزار تکلیفت رو روشن کنم خانوم لی ا.ت…به هرکی هرچی میخوای بگی بگو اما فکر اینو نکن روزی بخاطر اون حرفا بهت عشق بورزم یا ادای عاشق هارو دربیارم!(سرد)
(پایان)
#انهایپین
#هیسونگ
#جی
#جیک
#سونگهون
#سونو
#جونگوون
#نیکی
#تکپارتی
#سناریو
#چندپارتی
#فیک
#فیکشن
#وانشات
۱۱.۸k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.