ꜱᴀᴅɪᴍ
ᴘᴀʀᴛ:ᴛʜɪʀᴛᴇᴇɴ
[ویو ات]
چشمامو باز کردم به دور برم نگاه کردم جونگکوک نبود هنوز لود نشده بودم که یکی با سرعت درو باز کرد
بورام: سلامممم (باخنده)
ات: وایی ترسیدم خب مثل ادم در باز کن
بورام: خب عادت ندارم صبحها که از خواب پا میشدم صورت ترو میدیدم ولی الان نه (با لب و لوچه اویزون)
ات: خرسس
از رو تخت بلند شدم رفتم جلوی ایینه خودم مرتب کردم
ات: عام راستی تو دیشب صدای نشنیدی؟
بورام: نه چیزی شده چطور؟
ات: نه هیچی تو جونگکوک رو ندیدی؟
بورام: نه از وقتی بیدار شدم ندیدمش
ات: باشه من برم یه دوش بگیرم
بورام: باشه منم برم اتاقم باید به رئیسم زنگ بزنم
سرمو تکون دادم لباسامو دراوردم وارد حموم شدم
بعد از چند مین دوش گرفتن حوله سفید رو دور کمرم بستم از حموم اومدم بیرون که با قیافه جونگکوک که منتظر منه مواجه شدم
ات: چرا اینجوری خیره شدی؟ تو کی اومدی؟
جونگکوک: چیه مشکل داری با خبره شدن من؟
جونگکوک داشت سرتاپامو دیدی میزد ازذخجالت اب شدم
ات: خب میری بیرون میخوام لباس بپوشم
جونگکوک از تخت بلند شد با یه حرکت خودشو بهم رسوند چسبیده بودم به دیوار دستمو با دستش بالا گرفت خیره به چشماش شدم
جونگکوک: یادت رفته که بهت چی گفتم هوم؟
ات: خب حداقل یکم برو عقب
جونگکوک بیشتر نزدیک شد که صورتمو اونوری کردم که سرشو خم کرد بوسه ای به گردنم زد
جونگکوک: بوی توت فرنگی میدی
یکم هول شده بودم لپام قرمز شده بود
ات: خب دیگه حالا بیا برو بیرون
دستشو گرفتم به سمت در بردم
جونگکوک: بعد از اینکه لباساتو پوشیدی بیا تو حیاط عمارت دارم
با یاد اوری دیشب اب دهنمو قورت دادم ترسیدم که نکنه بلایی سرم بیاره
ات: نه هر ۰ی میخوای الان بگو
جونگکوک دستمو گرفت فشار داد
جونگکوک: دیگه رو حرفم حرف نزن اینقدر رو مخم راه نرو نیم ساعت دیگه تو حیاط میبینمت
این از دیشب اینم از الان، لباسمو پوشیدم موهام سشوار کشیدم مرتبشون کردم نفس عمیقی کشیدمو وارد حیاط شدم
جونگکوک: خب سر موقع اومدی
ات: خب حالا میگی که برای چی صدام کردی
جونگکوک: امشب یه مهمونی داریم بین مافیاها
ات: خب این به من چه؟
جونگکوک چشمای عصبی داد به منکه گلومو صاف کردم گفتم: یعنی اینکه به من ربطی نداره که
جونگکوک: توام امشب یا من میای راستی اسلوونی هم میاد
ات: اون برای چی؟
جونگکوک: یادت نره که اون شریکمه اونم به عنوان شریکم وارد مهمونی میشه...
[ویو ات]
چشمامو باز کردم به دور برم نگاه کردم جونگکوک نبود هنوز لود نشده بودم که یکی با سرعت درو باز کرد
بورام: سلامممم (باخنده)
ات: وایی ترسیدم خب مثل ادم در باز کن
بورام: خب عادت ندارم صبحها که از خواب پا میشدم صورت ترو میدیدم ولی الان نه (با لب و لوچه اویزون)
ات: خرسس
از رو تخت بلند شدم رفتم جلوی ایینه خودم مرتب کردم
ات: عام راستی تو دیشب صدای نشنیدی؟
بورام: نه چیزی شده چطور؟
ات: نه هیچی تو جونگکوک رو ندیدی؟
بورام: نه از وقتی بیدار شدم ندیدمش
ات: باشه من برم یه دوش بگیرم
بورام: باشه منم برم اتاقم باید به رئیسم زنگ بزنم
سرمو تکون دادم لباسامو دراوردم وارد حموم شدم
بعد از چند مین دوش گرفتن حوله سفید رو دور کمرم بستم از حموم اومدم بیرون که با قیافه جونگکوک که منتظر منه مواجه شدم
ات: چرا اینجوری خیره شدی؟ تو کی اومدی؟
جونگکوک: چیه مشکل داری با خبره شدن من؟
جونگکوک داشت سرتاپامو دیدی میزد ازذخجالت اب شدم
ات: خب میری بیرون میخوام لباس بپوشم
جونگکوک از تخت بلند شد با یه حرکت خودشو بهم رسوند چسبیده بودم به دیوار دستمو با دستش بالا گرفت خیره به چشماش شدم
جونگکوک: یادت رفته که بهت چی گفتم هوم؟
ات: خب حداقل یکم برو عقب
جونگکوک بیشتر نزدیک شد که صورتمو اونوری کردم که سرشو خم کرد بوسه ای به گردنم زد
جونگکوک: بوی توت فرنگی میدی
یکم هول شده بودم لپام قرمز شده بود
ات: خب دیگه حالا بیا برو بیرون
دستشو گرفتم به سمت در بردم
جونگکوک: بعد از اینکه لباساتو پوشیدی بیا تو حیاط عمارت دارم
با یاد اوری دیشب اب دهنمو قورت دادم ترسیدم که نکنه بلایی سرم بیاره
ات: نه هر ۰ی میخوای الان بگو
جونگکوک دستمو گرفت فشار داد
جونگکوک: دیگه رو حرفم حرف نزن اینقدر رو مخم راه نرو نیم ساعت دیگه تو حیاط میبینمت
این از دیشب اینم از الان، لباسمو پوشیدم موهام سشوار کشیدم مرتبشون کردم نفس عمیقی کشیدمو وارد حیاط شدم
جونگکوک: خب سر موقع اومدی
ات: خب حالا میگی که برای چی صدام کردی
جونگکوک: امشب یه مهمونی داریم بین مافیاها
ات: خب این به من چه؟
جونگکوک چشمای عصبی داد به منکه گلومو صاف کردم گفتم: یعنی اینکه به من ربطی نداره که
جونگکوک: توام امشب یا من میای راستی اسلوونی هم میاد
ات: اون برای چی؟
جونگکوک: یادت نره که اون شریکمه اونم به عنوان شریکم وارد مهمونی میشه...
۲۱.۰k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.