عشق در نگاه اول
ا/ت ویو
سلام من ا/ت هستم. ۲۵ سالمه.
در ۱۹ سالگی خانوادم رو توی تصادف از دست دادم و تنها زندگی میکنم.
بعد از سال ها تلاش تونستم برای خودم یه کافه راه بندازم.(اسلاید دوم)
ته ویو
سلام من تهیونگ هستم و ۲۷ سالمه.
خانوادم رو توی ۱۹ سالگی بر اثر تصادف از دست دادم.
بعد از کلی تلاش تونستم به جایگاهی که میخواستم برسم. یعنی، خواننده بودن.
ویو ا/ت
توی کافه بودم و داشتم سفارش مشتری ها رو میگرفتم که رسیدم به میز شماره ۴ قشنگ ترین ویو رو اون میز داشت.
خواستم سفارش مشتری رو بگیرم که توی چشمای مشتریم غرق شدم.
چشماش..
لباش ..
بینیش...
موهاش...
عطرش...
و لباساش..
همه چیزش من رو جذب خودش کرد.
داشتم به جذابیتش فکر میکردم که با صدای بمش صدای شکستن افکارم رو شنیدم.
ته: خانم؟
ا/ت:...
ته: خانم؟
ا/ت: ها ... بله؟
ته: به نظر ذهنتون مشغول میاد.
ا/ت: چی؟.. نه چیز مهمی نیست.
چی میل دارین؟
ته: یه لاته لطفا.
ا/ت: بله حتما.
دیگه چی؟
و ا/ت دوباره به چشمای مشتریش خیره میمونه.
این دفعه ته هم توی کهکشان پر ستاره چشمای دختر سفر میکنه.
ته: شما من رو شناختین درسته؟
لطفا به بقیه نگین که من کیَم چون میریزن سرم و مجبور میشم کلی عکس بندازم و امضا بدم.
ا/ت: من متوجه حرفتون نمیشم!!!
ته: من رو نمیشناسین؟
ا/ت: باید بشناسم؟
ته: تک خنده ای میکنه و ویدئویی رو نشونش میده.
ا/ت: پس خواننده ای.
ته: با خندهی ملیح... بله درسته
ا/ت کلاهش رو در آورد و روی سر تهیونگ گذاشت و گفت: باید بیشتر مراقب باشی که کسی نشناستت. و با یه لبخند ملیح رفت تا سفارش ها رو آماده کنه...
لایک؟
کامنت؟
فالو؟
سلام من ا/ت هستم. ۲۵ سالمه.
در ۱۹ سالگی خانوادم رو توی تصادف از دست دادم و تنها زندگی میکنم.
بعد از سال ها تلاش تونستم برای خودم یه کافه راه بندازم.(اسلاید دوم)
ته ویو
سلام من تهیونگ هستم و ۲۷ سالمه.
خانوادم رو توی ۱۹ سالگی بر اثر تصادف از دست دادم.
بعد از کلی تلاش تونستم به جایگاهی که میخواستم برسم. یعنی، خواننده بودن.
ویو ا/ت
توی کافه بودم و داشتم سفارش مشتری ها رو میگرفتم که رسیدم به میز شماره ۴ قشنگ ترین ویو رو اون میز داشت.
خواستم سفارش مشتری رو بگیرم که توی چشمای مشتریم غرق شدم.
چشماش..
لباش ..
بینیش...
موهاش...
عطرش...
و لباساش..
همه چیزش من رو جذب خودش کرد.
داشتم به جذابیتش فکر میکردم که با صدای بمش صدای شکستن افکارم رو شنیدم.
ته: خانم؟
ا/ت:...
ته: خانم؟
ا/ت: ها ... بله؟
ته: به نظر ذهنتون مشغول میاد.
ا/ت: چی؟.. نه چیز مهمی نیست.
چی میل دارین؟
ته: یه لاته لطفا.
ا/ت: بله حتما.
دیگه چی؟
و ا/ت دوباره به چشمای مشتریش خیره میمونه.
این دفعه ته هم توی کهکشان پر ستاره چشمای دختر سفر میکنه.
ته: شما من رو شناختین درسته؟
لطفا به بقیه نگین که من کیَم چون میریزن سرم و مجبور میشم کلی عکس بندازم و امضا بدم.
ا/ت: من متوجه حرفتون نمیشم!!!
ته: من رو نمیشناسین؟
ا/ت: باید بشناسم؟
ته: تک خنده ای میکنه و ویدئویی رو نشونش میده.
ا/ت: پس خواننده ای.
ته: با خندهی ملیح... بله درسته
ا/ت کلاهش رو در آورد و روی سر تهیونگ گذاشت و گفت: باید بیشتر مراقب باشی که کسی نشناستت. و با یه لبخند ملیح رفت تا سفارش ها رو آماده کنه...
لایک؟
کامنت؟
فالو؟
۷.۹k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.