فیک That's everything to me🤍🧚🏻♀️پارت⁴²
تهیونگ « رئیس گروه نقاب نقره ای با اون پسره فرار کردن.....وقتی رسیدیم عمارت میا رو بردم توی اتاق خودم چون نمیخواستم یه لحظه هم ازم دور باشه.....رد طناب روی مچ دستاش مونده بود......آروم دستش رو گرفتم و بوسه ای روی دستش زدم.....دیگه نمیزارم کسی بهت آسیب بزنه.....مطمئن باش میا......
آیو « تهیونگ میا رو برد اتاق خودش و علاوه بر حال میا حال خودشم خوب نبود.....دکتر میا رو معاینه کرد و خدا رو شکر مشکل جدی نداشت....اما خیلی ضعیف شده بود.....بنابر تصمیم بازرس کیم میا و مادرش توی عمارت تهیونگ اینا میموندن.......و خب اینجوری امنیتشون تامین بود.....البته تا حدودی....
کوک « خیلی خوشحال بودم که میا رو نجات دادن و الان پیش ماست...از زمان مرگ میونگ تهیونگ تا حالا اینقدر نگران حال کسی نبود.....مطمئنم با میا زوج خوبی میشن....اما من و آیو بچه های آرومی نبودیم و حتی توی این گیری ویری بازرس کیم نامجون رو با مادر میا شیپ میکردیم ^_^ البته بهم شدیدا میان هااا......بگذرین ماها کوچولو هم علاقه خاصی به میا پیدا کرده بود وقتی میا رو اوردن و فهمید بدو بدو اومد تو اتاق و میا رو صدا میزد......خیلی گوگولی بود و دلم براش سوخت
ماها « توفلنگی پاشو.....پاشو ببین من اومدم....پاشو بریم بازی کنیم.....( فرض کنید با دستای کوچولوش دست میا رو میگیره و بغض میکنه) گهری باهام؟ چلا چشاتو باز نمیکنی؟ من کال بدی کلدم؟
داهیون « ماها میا باهات قهر نکرده.....فقط چون خیلی خسته بود خوابیده......گریه نکن باشه؟
ماها «( در حالی که با دستای کوچولوش اشکاشو پاک میکرد) بوشه....عمویی میتونم برم کوکی بازی کنم؟ یا بمونم ملاقب توفلنگی باشم
داهیون « بغلش کردم و بوسیدمش......ای شیرین زبون....نه ما حواسمون بهش هست میتونی بری با کوک بازی کنی
کوک« بریم مرد جوان؟
ماها « بلیمممممم
کوک « لبخند خرگوشی زدم و دستش رو گرفتم و بدو بدو رفتیم.....
میا « چشمام رو آروم باز کردم.....اول تار میدیم اما بعدش به خوبی میتونستم اطرافم رو نگاه کنم.....تهیونگ روی تخت کنارم نشسته بود و دستمال مرطوبی رو روی سرم میزاشت.....بقیه هم نگران نگاهم میکردن که متوجه شدن چشمام بازه
میریا « میا دخترم بیدار شدی؟؟؟ خوبی؟
میا « م....مامان....لبخندی زدم و گفتم « خوبم....نگ...نگران نباش.......معذرت میخوام که نگرانتون کردم
میریا « این حرف رو نزن.....درد نداری؟
میا « نه خوبم.....ببخشید من همیشه دردسر درست میکنم
داهیون « دردسر رو زمانی درست میکنی که حرف گوش ندی.....چرا وقتی میدونستی خونه خالیه تنهایی رفتی اخه.....میدونی چقدر نگرانت شدیم.....دیگه این کار رو نکن....بیشتر از اون چیزی که فکر میکنی برای اطرافیانت ارزش داری.....
اینم پارت 42 دیگه نمیتونم فعلا پارت بزارم چون کلی درس دارم و خلاصه خیلی ممنون که بهم انرژی میدید
آیو « تهیونگ میا رو برد اتاق خودش و علاوه بر حال میا حال خودشم خوب نبود.....دکتر میا رو معاینه کرد و خدا رو شکر مشکل جدی نداشت....اما خیلی ضعیف شده بود.....بنابر تصمیم بازرس کیم میا و مادرش توی عمارت تهیونگ اینا میموندن.......و خب اینجوری امنیتشون تامین بود.....البته تا حدودی....
کوک « خیلی خوشحال بودم که میا رو نجات دادن و الان پیش ماست...از زمان مرگ میونگ تهیونگ تا حالا اینقدر نگران حال کسی نبود.....مطمئنم با میا زوج خوبی میشن....اما من و آیو بچه های آرومی نبودیم و حتی توی این گیری ویری بازرس کیم نامجون رو با مادر میا شیپ میکردیم ^_^ البته بهم شدیدا میان هااا......بگذرین ماها کوچولو هم علاقه خاصی به میا پیدا کرده بود وقتی میا رو اوردن و فهمید بدو بدو اومد تو اتاق و میا رو صدا میزد......خیلی گوگولی بود و دلم براش سوخت
ماها « توفلنگی پاشو.....پاشو ببین من اومدم....پاشو بریم بازی کنیم.....( فرض کنید با دستای کوچولوش دست میا رو میگیره و بغض میکنه) گهری باهام؟ چلا چشاتو باز نمیکنی؟ من کال بدی کلدم؟
داهیون « ماها میا باهات قهر نکرده.....فقط چون خیلی خسته بود خوابیده......گریه نکن باشه؟
ماها «( در حالی که با دستای کوچولوش اشکاشو پاک میکرد) بوشه....عمویی میتونم برم کوکی بازی کنم؟ یا بمونم ملاقب توفلنگی باشم
داهیون « بغلش کردم و بوسیدمش......ای شیرین زبون....نه ما حواسمون بهش هست میتونی بری با کوک بازی کنی
کوک« بریم مرد جوان؟
ماها « بلیمممممم
کوک « لبخند خرگوشی زدم و دستش رو گرفتم و بدو بدو رفتیم.....
میا « چشمام رو آروم باز کردم.....اول تار میدیم اما بعدش به خوبی میتونستم اطرافم رو نگاه کنم.....تهیونگ روی تخت کنارم نشسته بود و دستمال مرطوبی رو روی سرم میزاشت.....بقیه هم نگران نگاهم میکردن که متوجه شدن چشمام بازه
میریا « میا دخترم بیدار شدی؟؟؟ خوبی؟
میا « م....مامان....لبخندی زدم و گفتم « خوبم....نگ...نگران نباش.......معذرت میخوام که نگرانتون کردم
میریا « این حرف رو نزن.....درد نداری؟
میا « نه خوبم.....ببخشید من همیشه دردسر درست میکنم
داهیون « دردسر رو زمانی درست میکنی که حرف گوش ندی.....چرا وقتی میدونستی خونه خالیه تنهایی رفتی اخه.....میدونی چقدر نگرانت شدیم.....دیگه این کار رو نکن....بیشتر از اون چیزی که فکر میکنی برای اطرافیانت ارزش داری.....
اینم پارت 42 دیگه نمیتونم فعلا پارت بزارم چون کلی درس دارم و خلاصه خیلی ممنون که بهم انرژی میدید
۵۴.۸k
۰۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.