به این زیر توجه بنما نه عارت
دستانش را روی مدادِ طراحیاش فشرد و به سرعت به سمت شقیقه هایش برد...گاهی حس میکرد مانند مجستمه ای بی حرکت است؛که تنها درحال تماشای صداها و افراد است؛گاهی حس میکرد آشفته تر از رودهاییست که در بچگی آنها را میکشید،واقعیت یا توهم؟این چیزیاست که نمیداند،این صوت ها و این تصاویر واقعی بودند؟چرا شخصی درحال کنترل او بود؟..نمیشد عادی باشد؟؛اما بهرحال این اشخاص باعث میشدند شکوفا شود؛مانند کبوتری در چنگ حصار های وحشی..او میترسید،از خیلی چیزها و برای همین دیوانه وار میکشید..نقاشی میکشید؛یک چیز بود که او را سست نمیکرد،یک چیز بود که او را از لانه ی تاریکی بیرون میآورد،یکچیز بود که به درون قلب او میخزید،و او هنر بود!
با تشکر از @مادوکا ... بهترین متنی که خوندم بود...تازه اونم مختص به خودم،:)ممنونم
با تشکر از @مادوکا ... بهترین متنی که خوندم بود...تازه اونم مختص به خودم،:)ممنونم
۳۲.۶k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.