غروب می شود و تو در این هوای لعنتی

۷٨۶
غروب می شود و تو در این هوای لعنتی
دوباره کوچ می کنی به کوچه های لعنتی

و بعد رفتنت فقط مرا عذاب می دهد ...
صدای چندش آور پرنده های لعنتی ...

و پوکه های خالی دو بسته قرص خواب که
برایم عادی شده دو تا سه تای لعنتی ...

تمام خاطرات آن گذشته ها به یک طرف
مرا رها نمی کند تن صدای لعنتی ...

در انزوا نشسته ام و کاه دود پشت دود
نه دوستی نه دشمنی نه آشنای لعنتی ...

چقدر قاب عکس ها چقدر عطر ژاکتش ...
چقدر خیره مانده ام به رد پای لعنتی ...

تو پرسه در خیالها و بعد محو می شوی
و من حرام می شوم در این سرای لعنتی

حسود نیستم ولی تو آخرین دقیقه ها ...
چرا نگاه کرده ای به آن گدای لعنتی ...



#سید_رضا_هاشمی (سره)



@seyyedrezahashemi
دیدگاه ها (۱)

.معشوق قدیمی من از دوری من مرد حالا تو بگو عشق جدیدم ' تو چه...

.دو چشمت قهوه ی ترک استبرده خواب خلقی را ...هزاران مشتری دار...

۷٨۶به اشکت آبیاری میکنی گلهای قالی را ...بهاری میکنی حال و ه...

.مدام آن زلف را از پیش چشمانت نبر آنسوکنار چشمه زیباترکه گند...

سناریو

سناریولینو : با اصرار زیادت لینو قبول کرد تا با هم به بار بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط