نام رمان :یک گل بین صد گل خار دار
نام رمان :یک گل بین صد گل خار دار
پارت ۶
رفتیم تو خونه
ویو هان:منو بابام سر صب رفتیم خ نه جوکیونگ تا پدر مادر قاتلشو بگیریم رفتیم دیدم جوکیونگ امد پایین دیدمش خیلی کیوت بود جذاب دلم براش رفت خیلی خوشگل شده بود انگار ترسیده بود رفتم دستشو از پشتش گرفتم چسبیدن بش تا شاید آروم شه دیدم بیشتر داره داد میزنه که چرا پدر مادرشو بابان گرفته جلوی دهنشو گرفتم و در گوشش ماجرارو توضیع دادم تا یکم آروم شد بابام جوکیونگو به من سپرد و مامان بابتشو برد باز داشت گاه
..........۳ ثانیه بعد............
هان:جوکیونگ لباس راحتی داری
من:(😭😭)برای بابامو بردار(با گریه)
هان :کجاس بیا بم بده من چه میدونم کجاس🤨😐😑
من:پوففففف(😤😤)
رفتم تت الان مشترک بابام و مامانم تا رفتم تو هان منو کشید سمت خودش منو بهم چسبید کمرمو گرفت و نزدیکم شد من رفتم عقب اما اون اومد جلو جوری بغلم کرده بود که نمیتونستم تکون بخورم
هان:چقدر خوشگل😋🤩چش ت چش بهم نگاه میکردیم هان خیره شد به لبم من آب دهنمو قورت دادم یه لحظه حواسم پرت شد به لبام حمله کرد و لباشو چسبوند به لبام دستشو دو کمرم بیشتر فشار داد منم دستمو دور گردنش فشار دارم
هان:ت..تو چرا انقدر خوشمزه ای😋😋😋
جوری لبامو میخورد که نفس کم اورده بودم یه مشت به سینش زدم آروم ازم جدا شد
ویو هان
اون خیلی خوشمزه بود من خیلی طعم لباشو دوست داشتم طعم توت فرنگی میداد اما بعد از چند دقیقه ازم جدا شده بود چشماش خمار بود بدون اینکه ببوسمت بغلش کرد و موهاشو نوازش کردم
ویو جوکیونگ
من اولین بوسم بود واقعا خیلی خوب بود (😋🤩)خیلی خوشمزه بدد انقدر خوب بود که خوابن گرفته بود
هان:جوکیونگ
من:بله
هان:شاید باور نکن اما من از همون روز ا ول که تو مدرسه دیدمت عاشقت شدم و الان میخوام بهت اعتراف کنم که خیلی دوست دارم
💖من واقعا عاشقتم💖
من:الان که احساس میکنم منم همینطور (دلبری کردن)
بعد رفتیم تو حال.......
پارت ۶
رفتیم تو خونه
ویو هان:منو بابام سر صب رفتیم خ نه جوکیونگ تا پدر مادر قاتلشو بگیریم رفتیم دیدم جوکیونگ امد پایین دیدمش خیلی کیوت بود جذاب دلم براش رفت خیلی خوشگل شده بود انگار ترسیده بود رفتم دستشو از پشتش گرفتم چسبیدن بش تا شاید آروم شه دیدم بیشتر داره داد میزنه که چرا پدر مادرشو بابان گرفته جلوی دهنشو گرفتم و در گوشش ماجرارو توضیع دادم تا یکم آروم شد بابام جوکیونگو به من سپرد و مامان بابتشو برد باز داشت گاه
..........۳ ثانیه بعد............
هان:جوکیونگ لباس راحتی داری
من:(😭😭)برای بابامو بردار(با گریه)
هان :کجاس بیا بم بده من چه میدونم کجاس🤨😐😑
من:پوففففف(😤😤)
رفتم تت الان مشترک بابام و مامانم تا رفتم تو هان منو کشید سمت خودش منو بهم چسبید کمرمو گرفت و نزدیکم شد من رفتم عقب اما اون اومد جلو جوری بغلم کرده بود که نمیتونستم تکون بخورم
هان:چقدر خوشگل😋🤩چش ت چش بهم نگاه میکردیم هان خیره شد به لبم من آب دهنمو قورت دادم یه لحظه حواسم پرت شد به لبام حمله کرد و لباشو چسبوند به لبام دستشو دو کمرم بیشتر فشار داد منم دستمو دور گردنش فشار دارم
هان:ت..تو چرا انقدر خوشمزه ای😋😋😋
جوری لبامو میخورد که نفس کم اورده بودم یه مشت به سینش زدم آروم ازم جدا شد
ویو هان
اون خیلی خوشمزه بود من خیلی طعم لباشو دوست داشتم طعم توت فرنگی میداد اما بعد از چند دقیقه ازم جدا شده بود چشماش خمار بود بدون اینکه ببوسمت بغلش کرد و موهاشو نوازش کردم
ویو جوکیونگ
من اولین بوسم بود واقعا خیلی خوب بود (😋🤩)خیلی خوشمزه بدد انقدر خوب بود که خوابن گرفته بود
هان:جوکیونگ
من:بله
هان:شاید باور نکن اما من از همون روز ا ول که تو مدرسه دیدمت عاشقت شدم و الان میخوام بهت اعتراف کنم که خیلی دوست دارم
💖من واقعا عاشقتم💖
من:الان که احساس میکنم منم همینطور (دلبری کردن)
بعد رفتیم تو حال.......
۳.۵k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.