فیک تهیونگ part2
های گایز من اومدم اول از همه ممنون از حمایتتون 💜🤝🏻 بچه ها این فیک شاید نهایتن ۵ پارت بشه چون که قرار بود تک پارتی باشه ولی از دستم در رفتو زیاد نوشتم بخاطر همینم گفتم فیکش کنم کلا داستان یک روز ا/ت با تهیونگه امیدوارم از پارت دومش هم خوشتون بیاد💜
از زبون تهیونگ:از حموم که اومدم بیرون چشمم بهش افتاد ... با اون لباسای باز که بدنشو نمایش میداد واقعا خیلی خوشگلو سکسی شده بود این لعنتی،دیگه خیلی جذابه تاقت نیاورومو دستمو دور کمرش حلقه کردم و اونم دستشو دور گردن من حلقه کرد و یه بوسه ریز رو لبام زد تا خواستم ادامه بدم با یه خنده ی ریز رفت عقبو خودشو توی آیینه دیدو موهاشو پشت گوشش داد به نظر خودم میتونم ساعت ها محو کاراش بشم بلاخره نفسی تو گلوم انداختمو گفتم: خیلی خوشگل شدی مخصوصا....لباسات...بدنت....و....لبات....
خنده ای کردو سریع از دستم فرار کرد میدونست به ضررش میشه اگه بمونه،درو که بست بلند گفت پایین میبینمت زود بیا ، اون واقعا یه فرشته ی لعنتیه نمیتونم خودمو دربرابش کنترل کنم،یه تیشرت و شلوارک سفید پوشیدمو رفتم پایین خیلی خانومانه ولی سکسی نشسته بود سر میز چنگال و چاقوشو روی بشقاب گذاشت موهاشو بازم داد پشت گوشش و برگشتو منو نگاه کردی نزدیک که شدم آروم گفت:اومدی؟ منم سری تکون دادمو کنارش نشستم اونم لبخندی زد موقع صبحونه خودن همش نگاهش میکردم خیلی اروم و خوب میخورد ، وقتی لباشو جمع میکردو خوارکی ها رو میجویید لباش خیلی خوردنی بود مخصوصا با رژ جگری کره ای که محو زده بود روی پوست سفیدش همینطوری که میخورد یهو بهم نگاه کرد میخواست یه چیزی بگه که یه قطره عسل از گوشه ی لبش پایین اومد تا دیدم کسی نیست صورتمو جلو بردم و با زبونم گوشه لبشو پاک کردم و یه بوسه زدم:هیچوقت عسلی به این خوشمزگی نخورده بودم ، میدونی،لبای تو این طعم فوق العاده رو به عسل میدن
اروم و با ناز یه خنده ای کردو به بشقابم اشاره کرد
:بخور تهیونگا ، بخور
منم خندیدمو به خوردنم ادامه دادم صبحونه که تموم شد از میز بلند شدیم وقتی داشتیم میرفتیم....
کااااااااات ادامه ی فیک فردا گذاشته میشههه
لایک کامنت فالو یادتون نره(:💜
از زبون تهیونگ:از حموم که اومدم بیرون چشمم بهش افتاد ... با اون لباسای باز که بدنشو نمایش میداد واقعا خیلی خوشگلو سکسی شده بود این لعنتی،دیگه خیلی جذابه تاقت نیاورومو دستمو دور کمرش حلقه کردم و اونم دستشو دور گردن من حلقه کرد و یه بوسه ریز رو لبام زد تا خواستم ادامه بدم با یه خنده ی ریز رفت عقبو خودشو توی آیینه دیدو موهاشو پشت گوشش داد به نظر خودم میتونم ساعت ها محو کاراش بشم بلاخره نفسی تو گلوم انداختمو گفتم: خیلی خوشگل شدی مخصوصا....لباسات...بدنت....و....لبات....
خنده ای کردو سریع از دستم فرار کرد میدونست به ضررش میشه اگه بمونه،درو که بست بلند گفت پایین میبینمت زود بیا ، اون واقعا یه فرشته ی لعنتیه نمیتونم خودمو دربرابش کنترل کنم،یه تیشرت و شلوارک سفید پوشیدمو رفتم پایین خیلی خانومانه ولی سکسی نشسته بود سر میز چنگال و چاقوشو روی بشقاب گذاشت موهاشو بازم داد پشت گوشش و برگشتو منو نگاه کردی نزدیک که شدم آروم گفت:اومدی؟ منم سری تکون دادمو کنارش نشستم اونم لبخندی زد موقع صبحونه خودن همش نگاهش میکردم خیلی اروم و خوب میخورد ، وقتی لباشو جمع میکردو خوارکی ها رو میجویید لباش خیلی خوردنی بود مخصوصا با رژ جگری کره ای که محو زده بود روی پوست سفیدش همینطوری که میخورد یهو بهم نگاه کرد میخواست یه چیزی بگه که یه قطره عسل از گوشه ی لبش پایین اومد تا دیدم کسی نیست صورتمو جلو بردم و با زبونم گوشه لبشو پاک کردم و یه بوسه زدم:هیچوقت عسلی به این خوشمزگی نخورده بودم ، میدونی،لبای تو این طعم فوق العاده رو به عسل میدن
اروم و با ناز یه خنده ای کردو به بشقابم اشاره کرد
:بخور تهیونگا ، بخور
منم خندیدمو به خوردنم ادامه دادم صبحونه که تموم شد از میز بلند شدیم وقتی داشتیم میرفتیم....
کااااااااات ادامه ی فیک فردا گذاشته میشههه
لایک کامنت فالو یادتون نره(:💜
۷.۲k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.