bad girl p: 132
با صدای گوشیم از بغل یوهان درومدم و ی نگا ب اسمش کردم «بیبی بانی🐰»
هانا: کوکه
یوهان: جوابشو بده
هانا: الان از صدام میفهمه گریه کردم
یوهان: بده من جواب بدم
هانا: باشه، بیا
گوشیو گرفتم طرفش از دستم گرفتش و جوابشو داد
بعد چن دقیقه قط کرد
هانا: من دیگه میرم
یوهان: به کوک گفتم امشب اینجا میمونی
هانا: اونوقت قبول کرد(🤨)
یوهان: گف ن
هانا: میدونستم، فقط چیکار کنم ازم متنفر بشه
یوهان: اگه کسیو دوس داشته باشی هرکاریم بکنه نمیتونی ازش متنفر شی این خیلی کاره سختیه فک نکنم بتونی کاری کنی ازت متنفر بشه
هانا: اولش باهاش سرد میشم بعدم میگم جدا شیم الان اون 2سالی که بابا و عمو وودوک گفتن دیگه گذشته
یوهان: فقط کاری نکن خودت داغون شی
هانا: باشه من دیگه رفتم
یوهان: مواظب خودت باش
***
چن وقت گذشته ازون روز و ازون روز به بعد دیگه مث قبل با کوک رفتار نمیکنم اون عوضی چن روز بهم وقت داده بود که بهش بگم ازهم جداشیم
با هربار سرد رفتار کردنم با کوک خودم داغون میشم چن بار میخواس بغلم کنه یا بوسم کنه پسش زدم و به بهونه کار تو شرکت میمونم و دیر برمیگردم خونه
وقتی باهام حرف میزنه یا جوابشو نمیدم یا با سرد ترین حالت ممکن جوابشو میدم معلومه که خیلی ناراحت میشه ولی چیزی نمیگه و فقط ی لبخند میزنه قلبم اتیش میگیره با اینکارای خودم ولی مجبورم خودش کسی بود که یخ قلبمو اب کرد کاش همون ادم بی احساس میموندم
دلم میخواس بغلش کنم و عطرشو بو کنم ولی دیگه نمیشه
امروز اخرین مهلتم بود باید همین امروز بهش میگفتم
تو خونه داشتم با گوشی ور میرفتم کوک کنارم نشسته بود داش تلوزیون نگا میکرد هرزگاهی ی نگاهی بهش مینداختم
جوری غرق فیلم شده بود اصن متوجه نگاهام نشد
هانا: کوکه
یوهان: جوابشو بده
هانا: الان از صدام میفهمه گریه کردم
یوهان: بده من جواب بدم
هانا: باشه، بیا
گوشیو گرفتم طرفش از دستم گرفتش و جوابشو داد
بعد چن دقیقه قط کرد
هانا: من دیگه میرم
یوهان: به کوک گفتم امشب اینجا میمونی
هانا: اونوقت قبول کرد(🤨)
یوهان: گف ن
هانا: میدونستم، فقط چیکار کنم ازم متنفر بشه
یوهان: اگه کسیو دوس داشته باشی هرکاریم بکنه نمیتونی ازش متنفر شی این خیلی کاره سختیه فک نکنم بتونی کاری کنی ازت متنفر بشه
هانا: اولش باهاش سرد میشم بعدم میگم جدا شیم الان اون 2سالی که بابا و عمو وودوک گفتن دیگه گذشته
یوهان: فقط کاری نکن خودت داغون شی
هانا: باشه من دیگه رفتم
یوهان: مواظب خودت باش
***
چن وقت گذشته ازون روز و ازون روز به بعد دیگه مث قبل با کوک رفتار نمیکنم اون عوضی چن روز بهم وقت داده بود که بهش بگم ازهم جداشیم
با هربار سرد رفتار کردنم با کوک خودم داغون میشم چن بار میخواس بغلم کنه یا بوسم کنه پسش زدم و به بهونه کار تو شرکت میمونم و دیر برمیگردم خونه
وقتی باهام حرف میزنه یا جوابشو نمیدم یا با سرد ترین حالت ممکن جوابشو میدم معلومه که خیلی ناراحت میشه ولی چیزی نمیگه و فقط ی لبخند میزنه قلبم اتیش میگیره با اینکارای خودم ولی مجبورم خودش کسی بود که یخ قلبمو اب کرد کاش همون ادم بی احساس میموندم
دلم میخواس بغلش کنم و عطرشو بو کنم ولی دیگه نمیشه
امروز اخرین مهلتم بود باید همین امروز بهش میگفتم
تو خونه داشتم با گوشی ور میرفتم کوک کنارم نشسته بود داش تلوزیون نگا میکرد هرزگاهی ی نگاهی بهش مینداختم
جوری غرق فیلم شده بود اصن متوجه نگاهام نشد
۳.۰k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.