پارت۱۲(یخی که عاشق خورشید)
(یخی که عاشق خورشید شد )
پارت ۱۲
اومدم وسایل رو بردارم که دیدم دخترا باز دارن وز وز میکنن زر لبی میگفتن: آه چه شانسی داره دختره نکبت..آخ انگار تهیونگو از دست دادیم..
همین چرت پرت هارو میگفتن اونا باز چقدر عقب موندن که برای تهیونگ پر پر میزدن
وسایل هامو برداشتم و راه افتادم هنو چند قدم بیشتر برنداشته بودم که جیمین خودشو بهم رسوند و وسایل گرفت تا کمکم کنه
ا.ت:جیمین خودم میتونم بیارم
جیمین:سنگینه ولش خودم میارم
ا.ت:حداقل یکیشو بده من
جیمین:پس بیا این یکی رو بگیر
ا.ت:آره بدش
راه افتادیم رفتیم سمت اتاق وسایل رو گذاشت دم در ازش تشکر کردم بغلش کردم و بعد رفت
رفتم تو اتاق دیدم تهیونگ رو تخت نشسته
تهیونگ:انگار قراره بهمون خوش بگذره
ا.ت:باز تو چی میگی ها
تهیونگ:مگه دروغ میگم
ا.ت:بهتره ساکت باشی چون صدات عین وز وز خره و منم علاقه ای به شنیدنش ندارم
تهیونگ خنده مصنوعی زد و به چشای سرد و یخش داشت نگاهم میکرد که گفت:وز وز خر؟
ا.ت:نکنه باز ناراحت شدی (با تنه)
تهیونگ:حداقل از کسی ناراحت میشم که ارزشش رو داشته باشه
این داشت چی میگفت اصلا دلم نمیخواست باهاش هم کلام بشم پس جوابشو ندادم
خیلی خسته بودم رفتم بالشت و ملافه اوردم پهن کردم رو زمین و پتو هم اوردم
تهیونگ رو تخت دراز کشیده بود
تهیونگ:حالا میخوای رو زمین بخوابی؟..بیا تخت به اندازه کافی جا داره.
پسره ای پرو سریع گفتم:واقعا فکردی اینارو دارم برای خودم پهن میکنم؟زدم زیر خنده
ته:منظورت چیه؟
رفتم رو تخت نشستم با پا لقد زدم بهش افتاد پایین از تخت
ا.ت:منظورم اینه
پارت ۱۲
اومدم وسایل رو بردارم که دیدم دخترا باز دارن وز وز میکنن زر لبی میگفتن: آه چه شانسی داره دختره نکبت..آخ انگار تهیونگو از دست دادیم..
همین چرت پرت هارو میگفتن اونا باز چقدر عقب موندن که برای تهیونگ پر پر میزدن
وسایل هامو برداشتم و راه افتادم هنو چند قدم بیشتر برنداشته بودم که جیمین خودشو بهم رسوند و وسایل گرفت تا کمکم کنه
ا.ت:جیمین خودم میتونم بیارم
جیمین:سنگینه ولش خودم میارم
ا.ت:حداقل یکیشو بده من
جیمین:پس بیا این یکی رو بگیر
ا.ت:آره بدش
راه افتادیم رفتیم سمت اتاق وسایل رو گذاشت دم در ازش تشکر کردم بغلش کردم و بعد رفت
رفتم تو اتاق دیدم تهیونگ رو تخت نشسته
تهیونگ:انگار قراره بهمون خوش بگذره
ا.ت:باز تو چی میگی ها
تهیونگ:مگه دروغ میگم
ا.ت:بهتره ساکت باشی چون صدات عین وز وز خره و منم علاقه ای به شنیدنش ندارم
تهیونگ خنده مصنوعی زد و به چشای سرد و یخش داشت نگاهم میکرد که گفت:وز وز خر؟
ا.ت:نکنه باز ناراحت شدی (با تنه)
تهیونگ:حداقل از کسی ناراحت میشم که ارزشش رو داشته باشه
این داشت چی میگفت اصلا دلم نمیخواست باهاش هم کلام بشم پس جوابشو ندادم
خیلی خسته بودم رفتم بالشت و ملافه اوردم پهن کردم رو زمین و پتو هم اوردم
تهیونگ رو تخت دراز کشیده بود
تهیونگ:حالا میخوای رو زمین بخوابی؟..بیا تخت به اندازه کافی جا داره.
پسره ای پرو سریع گفتم:واقعا فکردی اینارو دارم برای خودم پهن میکنم؟زدم زیر خنده
ته:منظورت چیه؟
رفتم رو تخت نشستم با پا لقد زدم بهش افتاد پایین از تخت
ا.ت:منظورم اینه
۶.۸k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.