پارت ۸ : پرستار بچه
تهیونگ : ا.ت منو میا میریم بازی میکنیم تو هم یکم استراحت کن تاکید میکنم یکم تت شب خواب بری و شب و روزت جا به جا نشه
ا.ت : ممنون آقای کیم و رفت توی اتاقش و نیم ساعت خوابید بعدش حداقل یکم انرژیش زياد بود
اومد پایین و دید میا و تهیونگ دارن روی کاناپه باب اسفنجی تماشا میکند با خنده رفت توی آشپزخونه خونه و از اجوما خوراکی های خوشمزه و سالم گرفت و برد پیش تهیونگ و میا
ا.ت : به به حتما کلی دوتایی بهتون خوش گذشته نه
میا : آره خاله جون خیلی خوش گذشت باب اسفنجی خیلی خوبه
ا.ت : حالا منم واست یکم خوراکی آوردم که بخوری
تهیونگ : ا.ت میتونی یکم پبش میا باشی پن کتر دارم بابد برن شرکت
ا.ت : حتما
تهیونگ رفت شرکت و میا و ا.ت تا شب باهم
بازی کردن به حدی که همونجا روی کاناپه تز شدت خستگی خوابی عجیب اون ها رو برد
تهیونگ با خستگی اومد داخل عمارت داشت میرفت طبقه ی بالا که گفت یه سر به میا بزنه پس پله ها رو زود تر طی کرد و رسید بالا آروم در اتاق میا رو باز کزد و با جای خالی میا مواجه شد
رفت سمت اتاقی که به ا.ت داده بود در اونم باز کرد دید نه اونم نیست یعنی تا العان که نیمه شبه نخوابیدن ا.ت که العان باید خستگی بیهوش میشد سریع پله های عمارت رو طی کرد و رفت سمت سالن سالنی که اونجا کاناپه های خوشگل سفید رنگ گلدون هتی خوشگل و تلوزیون بزرگ خانواده بود اونحا جایی بود که تهیونگ برای میا کارتون میزاشت ببینه درش رو باز کرد و دید دوتا فنچول توی بغل هم دیگه جمع شدن و غرق خوابن و مطمعن بود اگه العان بیدارشو میکرد دیگه خواب نداشتن و کلی بد خواب میشدن و صبح با دوتا پیشی بد عنق و لجباز باید صبحانه میخورد
خلاصه اول میا رو برآید استایل ّعل کرد و برد توی اتاقش پتوی روش مرتب کرد و درد اتاق رو بست بعدش رفت سراغ ا.ت وقتی که بلندش کرد چشماش تز تعجب پر شده بود چرا این اینقدر سبک بود و با تعجب بردش بالا پتو رو کشید روش درجه ی کولر تنظیم کرد و در اتاق رو بست و رفت اتاقش خودش و از خستگی بیهوش شد
صبح با کشیده شدن موهاش بیدار شد و دید ا.ت و میا دارن با عم میخندن
تهبونگ : سلام ( خوابالود وبم )
ا.ت و میا : صبح به خیر ( با خنده )
تهیونگ : چی شده چرا اینطور نگام میکنید
ا.ت : نميدونم چیزی خاصی نیست اومدیم برای صبحونه صدات کنیم آهان و یه سوپرایز برات داریم
ا.ت : ممنون آقای کیم و رفت توی اتاقش و نیم ساعت خوابید بعدش حداقل یکم انرژیش زياد بود
اومد پایین و دید میا و تهیونگ دارن روی کاناپه باب اسفنجی تماشا میکند با خنده رفت توی آشپزخونه خونه و از اجوما خوراکی های خوشمزه و سالم گرفت و برد پیش تهیونگ و میا
ا.ت : به به حتما کلی دوتایی بهتون خوش گذشته نه
میا : آره خاله جون خیلی خوش گذشت باب اسفنجی خیلی خوبه
ا.ت : حالا منم واست یکم خوراکی آوردم که بخوری
تهیونگ : ا.ت میتونی یکم پبش میا باشی پن کتر دارم بابد برن شرکت
ا.ت : حتما
تهیونگ رفت شرکت و میا و ا.ت تا شب باهم
بازی کردن به حدی که همونجا روی کاناپه تز شدت خستگی خوابی عجیب اون ها رو برد
تهیونگ با خستگی اومد داخل عمارت داشت میرفت طبقه ی بالا که گفت یه سر به میا بزنه پس پله ها رو زود تر طی کرد و رسید بالا آروم در اتاق میا رو باز کزد و با جای خالی میا مواجه شد
رفت سمت اتاقی که به ا.ت داده بود در اونم باز کرد دید نه اونم نیست یعنی تا العان که نیمه شبه نخوابیدن ا.ت که العان باید خستگی بیهوش میشد سریع پله های عمارت رو طی کرد و رفت سمت سالن سالنی که اونجا کاناپه های خوشگل سفید رنگ گلدون هتی خوشگل و تلوزیون بزرگ خانواده بود اونحا جایی بود که تهیونگ برای میا کارتون میزاشت ببینه درش رو باز کرد و دید دوتا فنچول توی بغل هم دیگه جمع شدن و غرق خوابن و مطمعن بود اگه العان بیدارشو میکرد دیگه خواب نداشتن و کلی بد خواب میشدن و صبح با دوتا پیشی بد عنق و لجباز باید صبحانه میخورد
خلاصه اول میا رو برآید استایل ّعل کرد و برد توی اتاقش پتوی روش مرتب کرد و درد اتاق رو بست بعدش رفت سراغ ا.ت وقتی که بلندش کرد چشماش تز تعجب پر شده بود چرا این اینقدر سبک بود و با تعجب بردش بالا پتو رو کشید روش درجه ی کولر تنظیم کرد و در اتاق رو بست و رفت اتاقش خودش و از خستگی بیهوش شد
صبح با کشیده شدن موهاش بیدار شد و دید ا.ت و میا دارن با عم میخندن
تهبونگ : سلام ( خوابالود وبم )
ا.ت و میا : صبح به خیر ( با خنده )
تهیونگ : چی شده چرا اینطور نگام میکنید
ا.ت : نميدونم چیزی خاصی نیست اومدیم برای صبحونه صدات کنیم آهان و یه سوپرایز برات داریم
۷.۳k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.