سایه سیاه (F2) pt²⁶
فردا صبح
دایانا ؛ با حس نفسای گرم یکی روی گردم چشمامو باز کردم خواستم بلند شم که دیدم جیمین از پشت بغلم کردم اروم دستشو باز کردمو خواستم بلند شم که دستاشو محکم کرد
جیمین ؛ محکم بغلش کرده بودم حس خوبی داشتم کنارش ارامش خاصی داشتم یهو دیدم داره تکون میخوره خودم به خواب زدم که دیدم داره دستامو باز میکنه دستمو محکم کردم
جیمین : کجا میخوای بری ؟
دایانا : تو بیداری ؟
جیمین : اره خیلی وقته بیدارم
دایانا ؛ برگشتم طرفش فاصله کمی باهاش داشتم اومد جلو پیشونیشو گذاشت روی پیشونیم
جیمین : صبحت بخیر
دایانا :صبح توام بخیر
دایانا ؛ رفتم تو بغلش سرمو گذاشتم روی سینش و اونم داشت موهامو نوازش میکرد آغوشش امن ترین و اروم ترین جایی بود که من داشتم
جیمین : خوبی؟
دایانا : اره امروز حالم خیلی خوبه خیلی
جیمین : خوبه خوشحالم
دایانا : خیله خب پاشو بریم دیگه پاشو
جیمین : باشه
دایانا ؛ بلند شدیم رفتیم لباس پوشیدیم و برای صبحانه رفتیم پایین
م.جیمین : سلام عزیزای من صبحتون بخیر
جیمین : صبح بخیر مامان
دایانا : صبح شما هم بخیر خانم
م.جیمین: ممنونم عزیزم
پ.جیمین : حالت چطور دخترم ؟
دایانا : خوبم ممنونم شما چطورین؟
پ.جیمین: منم خوبم ، بشینین صبحانه بخوریم
دایانا ؛ نشستیم صبحانمونو خوردیم و بعد صبحانه تو اتاق بابای جیمین جمع شدیم اقای لی دستیار پدر جیمین هم همراه تیمش که سه نفر دیگه بودن اومد
پ.جیمین : خب خودتون میدونید چرا جمع شدیم ، خب من تمام اطلاعات به دایانا دادم اونم بررسی کرده و قراره نقشه رو براتون توضیح بده پس خوب گوش کنید ، شروع کن دخترم...
لایک لایک کنین
دایانا ؛ با حس نفسای گرم یکی روی گردم چشمامو باز کردم خواستم بلند شم که دیدم جیمین از پشت بغلم کردم اروم دستشو باز کردمو خواستم بلند شم که دستاشو محکم کرد
جیمین ؛ محکم بغلش کرده بودم حس خوبی داشتم کنارش ارامش خاصی داشتم یهو دیدم داره تکون میخوره خودم به خواب زدم که دیدم داره دستامو باز میکنه دستمو محکم کردم
جیمین : کجا میخوای بری ؟
دایانا : تو بیداری ؟
جیمین : اره خیلی وقته بیدارم
دایانا ؛ برگشتم طرفش فاصله کمی باهاش داشتم اومد جلو پیشونیشو گذاشت روی پیشونیم
جیمین : صبحت بخیر
دایانا :صبح توام بخیر
دایانا ؛ رفتم تو بغلش سرمو گذاشتم روی سینش و اونم داشت موهامو نوازش میکرد آغوشش امن ترین و اروم ترین جایی بود که من داشتم
جیمین : خوبی؟
دایانا : اره امروز حالم خیلی خوبه خیلی
جیمین : خوبه خوشحالم
دایانا : خیله خب پاشو بریم دیگه پاشو
جیمین : باشه
دایانا ؛ بلند شدیم رفتیم لباس پوشیدیم و برای صبحانه رفتیم پایین
م.جیمین : سلام عزیزای من صبحتون بخیر
جیمین : صبح بخیر مامان
دایانا : صبح شما هم بخیر خانم
م.جیمین: ممنونم عزیزم
پ.جیمین : حالت چطور دخترم ؟
دایانا : خوبم ممنونم شما چطورین؟
پ.جیمین: منم خوبم ، بشینین صبحانه بخوریم
دایانا ؛ نشستیم صبحانمونو خوردیم و بعد صبحانه تو اتاق بابای جیمین جمع شدیم اقای لی دستیار پدر جیمین هم همراه تیمش که سه نفر دیگه بودن اومد
پ.جیمین : خب خودتون میدونید چرا جمع شدیم ، خب من تمام اطلاعات به دایانا دادم اونم بررسی کرده و قراره نقشه رو براتون توضیح بده پس خوب گوش کنید ، شروع کن دخترم...
لایک لایک کنین
۵۱.۳k
۲۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.