رمان : داداشی
رمان : داداشی
پارت ۱۲
دیانا : در اتاق پانیزو بستم و خودمم اومدم بیرون
ارسلان : دیانا
دیانا : ععععع ترسیدم چته ؟
ارسلان : بیا اینجا
دیانا : رو مبل نشسته بود که رفتم کنارش نشستم و گفتم : جانم
ارسلان : یکم نگاش کردم تو آب چند روز میشه گفت خوشگل ترم شده بود گفتم : دلم برات یه زره شده بود و محکم بغلش کردم
اونم منو بغلم کرد
دیانا : به رو خودم نیوردم ولی واقعااااااا دلم براش تنگ شده بود منم محکم بغلش کردم و گفتم : منم دلم برات تنگ شده بود داداشی
پارت ۱۲
دیانا : در اتاق پانیزو بستم و خودمم اومدم بیرون
ارسلان : دیانا
دیانا : ععععع ترسیدم چته ؟
ارسلان : بیا اینجا
دیانا : رو مبل نشسته بود که رفتم کنارش نشستم و گفتم : جانم
ارسلان : یکم نگاش کردم تو آب چند روز میشه گفت خوشگل ترم شده بود گفتم : دلم برات یه زره شده بود و محکم بغلش کردم
اونم منو بغلم کرد
دیانا : به رو خودم نیوردم ولی واقعااااااا دلم براش تنگ شده بود منم محکم بغلش کردم و گفتم : منم دلم برات تنگ شده بود داداشی
۴.۵k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.