پارت ۱۰
پارت ۱۰
ات: باورم نمیشد بهش گفتم ولی بلاخره باید میگفتم
رسیدیم خونه تهیونگ*
ات: رفتیم تو پذیرایی و تهیونگم به خدمتکارا گفت چمدون منو بیارن
تهیونگ داد زد خانم چیو ( اسم خدمتکارشون )
تهیونگ:خانم چیو ما اومدیم
خانم چیو
چرا جواب نمیده
ات: نمیدونم
تهیونگ: همینجا بمون الان میام باشه؟
ات: منم میام
تهیونگ: نه وایسا چیزی هم شد داد بزن صدام کن
هر موقع صدات کردم بیا
تهیونگ: بدو بدو رفتم سمت اشپزخونه که خانم چیو رو دیدم که خون خالی افتاده رو زمین یه برگه هم بغلشه
نوشته بود : جویونم، دیدی همه کار از دستم بر میاد
داد زدم ات ات خوبیی؟
ات: اره چیشد ؟ بیام؟
تهیونگ: بیا
ات: دویدم سمت اشپزخونه خانم چیو رو پر از خون دیدم که روی زمینه جیغ زدم تهیونگ برگه رو سمت من گرفت و گفت : پس خونمونم پیدا کرده
ات:نه نه جونت در خطره تهیونگ من نگرانتم
تهیونگ: نمیدونم ولی هر چی باشه ما باید پیش هم باشیم و از پیش هم جم نخوریم
ات: باشه
ات:خانم چیو چند سالش بود( با بغض )*
تهیونگ: تقریبا ۴۶
ات: زانو زد نه همه دارن بخاطر من میسوزن من باید برم پیش اون و رازیش کنم دوباره برم باهاش تا آسیب نبینین
تهیونگ: یه بار دیگه اگر این حرفو زدی نزدی یعنی چی
من ترو دوست دارم و اجازه نمیدم یه تار موت کم شه
ات: پریدم بغلش ممنون
تهیونگ:اون واقعا خوشگل و مهربون و بامزه بود
و خیلی کوچولو بود یعنی تا ارنجم میومد خیلی گوگولی هم بود
وای چم شده ؟ تهیونگ به خودت بیا!؛
ادامه دارد ..
ات: باورم نمیشد بهش گفتم ولی بلاخره باید میگفتم
رسیدیم خونه تهیونگ*
ات: رفتیم تو پذیرایی و تهیونگم به خدمتکارا گفت چمدون منو بیارن
تهیونگ داد زد خانم چیو ( اسم خدمتکارشون )
تهیونگ:خانم چیو ما اومدیم
خانم چیو
چرا جواب نمیده
ات: نمیدونم
تهیونگ: همینجا بمون الان میام باشه؟
ات: منم میام
تهیونگ: نه وایسا چیزی هم شد داد بزن صدام کن
هر موقع صدات کردم بیا
تهیونگ: بدو بدو رفتم سمت اشپزخونه که خانم چیو رو دیدم که خون خالی افتاده رو زمین یه برگه هم بغلشه
نوشته بود : جویونم، دیدی همه کار از دستم بر میاد
داد زدم ات ات خوبیی؟
ات: اره چیشد ؟ بیام؟
تهیونگ: بیا
ات: دویدم سمت اشپزخونه خانم چیو رو پر از خون دیدم که روی زمینه جیغ زدم تهیونگ برگه رو سمت من گرفت و گفت : پس خونمونم پیدا کرده
ات:نه نه جونت در خطره تهیونگ من نگرانتم
تهیونگ: نمیدونم ولی هر چی باشه ما باید پیش هم باشیم و از پیش هم جم نخوریم
ات: باشه
ات:خانم چیو چند سالش بود( با بغض )*
تهیونگ: تقریبا ۴۶
ات: زانو زد نه همه دارن بخاطر من میسوزن من باید برم پیش اون و رازیش کنم دوباره برم باهاش تا آسیب نبینین
تهیونگ: یه بار دیگه اگر این حرفو زدی نزدی یعنی چی
من ترو دوست دارم و اجازه نمیدم یه تار موت کم شه
ات: پریدم بغلش ممنون
تهیونگ:اون واقعا خوشگل و مهربون و بامزه بود
و خیلی کوچولو بود یعنی تا ارنجم میومد خیلی گوگولی هم بود
وای چم شده ؟ تهیونگ به خودت بیا!؛
ادامه دارد ..
۴.۳k
۲۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.