my boyfriend is girl
Part.16
پرش زمانی به صبح روز بعد.
ویو هانا
با حس کردن گرمی خاصی روی شکمم بیدار ، چشمام رو باز کردم، گربه لینو بود. دوباره میخواستم چشمام رو ببندم که یادم اومد صبح شده و خورشید طلوع کرده پس الان من خودم بودم.
دونگی رو روی تخت گذاشتم ، باید لباسم رو عوض میکردم پس به سمت کمد لینو رفتم و یه هودی رو برداشتم، برام بزرگ بود ولی بهتر از هیچی بود.
آروم به بیرون از اتاق رفتم و لینو روی مبل خوابیده بود، به سمت در رفتم و از خونه خارج شدم،درسته خودم شده بودم ولی پاهام اونقدر کوچولو بود که هنوزم کفاشام اندازه میشد پس همونا رو پوشیدم .
هان : بعدا باید یه بهونهای برای اینکه لباساش رو برداشتم بیارم.
هان به سمت ایستگاه اوتوبوس رفت تا به کافه بره.
پرش زمانی به ۴۰ دقیقه بعد
ویو هان
از در کوچیک وارد کافه شدم، آروم آروم از پله ها بالا رفتم تا چان صدای پام رو نشنوه ولی خیلی موفق نبودم.
چان : هان
به طرف چرخیدم و سرم رو پایین انداختم.
چان : بنظرت یکم زیادی زود نیومدی؟
هان : ببخشید(با صدای آروم)
چان : فقط همین؟
یه وقت فکر نکنی ممکنه من نگرانت بشم.
اصلا برات مهمه که من چقدر مردم و زنده شدم.(چان سعی میکرد صداش رو بالا نبره)
هان : ببخشید(با بغض)
چان : هان تو...
هان : من متاسفم، ببخشید(با گریه)
ویو چان
داشتم سرش داد میزدم، من چیکار کردم.
به سمتش رفتم و اونو بغل کردم و سرش رو بوسیدم
چان : من نباید سرت داد میزدم هانی،ببخشید.
من فقط نگرانتم به عنوان یه برادر بزرگتر .
تو خودت خوب میدونی که من بهجز تو کسی رو ندارم،تو تنها داراییمی و اگه اتفاقی برات بیوفته خودم رو نمیبخشم.
مجبورت نمیکنم که بگی کجا رفتی و چرا نیومدی.
هان : من متاسفم که نگرانت کردم.
چان : حتما خستهای بهتره بری استراحت کنی.
هان : اوهوم.
هان میخواست به طرف اتاقش برا که با صدای چان دوباره به سمت اون برگشت.
چان : هانی، من میدونم که ۲۱ سالته ولی زیادی باهات مثله بچهها رفتار کردم، زیادی مراقبت بود و زیادی بهت سخت میگرفتم ولی از الان تو میتونی هرکاری خواستی انجام بدی.من چیزی بهت نمیگم ولی فقط لطفا مراقب خودت باش نمیخوام آسیب ببینی.
بعد از این حرف چان هان به سمت رفت و اونو بغل کرد و گفت
هان : دوست دارم چانی
چان : منم همینطور داداش کوچولو
خب، بهتره بری استراحت کنی.منم میرم سونگمین رو بیدار کنم .
هان : اگه به کمک منم نیاز داشتین بگین بیام.
چان : باشه عزیزکم.
چان به طرف اتاق سونگمین رفت ، بدون در زدن وارد شد ، پتو رو از روی صورت سونگمین کنار زد و لبش رو بوسید.
ویو سونگمین
پرش زمانی به صبح روز بعد.
ویو هانا
با حس کردن گرمی خاصی روی شکمم بیدار ، چشمام رو باز کردم، گربه لینو بود. دوباره میخواستم چشمام رو ببندم که یادم اومد صبح شده و خورشید طلوع کرده پس الان من خودم بودم.
دونگی رو روی تخت گذاشتم ، باید لباسم رو عوض میکردم پس به سمت کمد لینو رفتم و یه هودی رو برداشتم، برام بزرگ بود ولی بهتر از هیچی بود.
آروم به بیرون از اتاق رفتم و لینو روی مبل خوابیده بود، به سمت در رفتم و از خونه خارج شدم،درسته خودم شده بودم ولی پاهام اونقدر کوچولو بود که هنوزم کفاشام اندازه میشد پس همونا رو پوشیدم .
هان : بعدا باید یه بهونهای برای اینکه لباساش رو برداشتم بیارم.
هان به سمت ایستگاه اوتوبوس رفت تا به کافه بره.
پرش زمانی به ۴۰ دقیقه بعد
ویو هان
از در کوچیک وارد کافه شدم، آروم آروم از پله ها بالا رفتم تا چان صدای پام رو نشنوه ولی خیلی موفق نبودم.
چان : هان
به طرف چرخیدم و سرم رو پایین انداختم.
چان : بنظرت یکم زیادی زود نیومدی؟
هان : ببخشید(با صدای آروم)
چان : فقط همین؟
یه وقت فکر نکنی ممکنه من نگرانت بشم.
اصلا برات مهمه که من چقدر مردم و زنده شدم.(چان سعی میکرد صداش رو بالا نبره)
هان : ببخشید(با بغض)
چان : هان تو...
هان : من متاسفم، ببخشید(با گریه)
ویو چان
داشتم سرش داد میزدم، من چیکار کردم.
به سمتش رفتم و اونو بغل کردم و سرش رو بوسیدم
چان : من نباید سرت داد میزدم هانی،ببخشید.
من فقط نگرانتم به عنوان یه برادر بزرگتر .
تو خودت خوب میدونی که من بهجز تو کسی رو ندارم،تو تنها داراییمی و اگه اتفاقی برات بیوفته خودم رو نمیبخشم.
مجبورت نمیکنم که بگی کجا رفتی و چرا نیومدی.
هان : من متاسفم که نگرانت کردم.
چان : حتما خستهای بهتره بری استراحت کنی.
هان : اوهوم.
هان میخواست به طرف اتاقش برا که با صدای چان دوباره به سمت اون برگشت.
چان : هانی، من میدونم که ۲۱ سالته ولی زیادی باهات مثله بچهها رفتار کردم، زیادی مراقبت بود و زیادی بهت سخت میگرفتم ولی از الان تو میتونی هرکاری خواستی انجام بدی.من چیزی بهت نمیگم ولی فقط لطفا مراقب خودت باش نمیخوام آسیب ببینی.
بعد از این حرف چان هان به سمت رفت و اونو بغل کرد و گفت
هان : دوست دارم چانی
چان : منم همینطور داداش کوچولو
خب، بهتره بری استراحت کنی.منم میرم سونگمین رو بیدار کنم .
هان : اگه به کمک منم نیاز داشتین بگین بیام.
چان : باشه عزیزکم.
چان به طرف اتاق سونگمین رفت ، بدون در زدن وارد شد ، پتو رو از روی صورت سونگمین کنار زد و لبش رو بوسید.
ویو سونگمین
۲۴۹
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.