رمان ستاره ی من 👀💙
رمان ستاره ی من 👀💙
پارت 16
دوروک:
رسیدیم بیمارستان و آسیه رو بردن تو مراقبت های ویژه
من دم در اتاق نشسته بودم و داشتم گریه میکردم
برک اومد پیشم: دوروک داداش ناراحت نباش آسیه خوب میشه
بعد از ۳۰ ساعت دکتر اومد بیرون
دکتر: همراهان آسیه ارن
همه پاشدیم
دکتر: اوضاع آسیه وخیمه و هنوز خطر جانی وجود داره، به سرش ۷ تا بخیه زدیم و ممکنه یکی از چشماش رو از دست بده، چون که شیشه ماشین به چشمش خورده.
اینو که گفت عمر و ایبیکه و اولجان با صدای بلند گریه کردن و بعد دکتر رفت
عمر اومد پیشم و هلم داد: دوروک اگه بلایی سر آسیه بیاد حتی اگه یه تار مو از سرش کم بشه کاری میکنم از به دنیا اومدنت پشیمون بشی
عمر رو هل دادم و گفتم: عمر دهنت رو ببند خب؟ تو نتونستی به خوبی ازش نگه داری کنی و حالا حق نداری حرف بزنی
برک و اولجان مارو جدا کردن
مامانم بهم زنگ زد
_الو مامان چیه؟
_ الو دوروک ملیسا داره میره کانادا نمیای باهاش خداحافظی کنی؟
_ مامان جونم آسیه بهم گفته، من نمیتونم باهاش خداحافظی کنم چون..آسیه تصادف کرده و تو مراقبت های ویژه اس
مامانم قبول کرد و بعد ملیسا ازم خواست لوکیشن بیمارستان رو براش بفرستم
برای ملیسا لوکیشن رو فرستادم
بعد از ۲۰ دقیقا دیدم ملیسا داره با عجله میاد تو بیمارستان
ملیسا: سلام بچه ها بلا به دور
ملیسا اومد و بغلم کرد
با گریه گفتم: خدا کنه آسیه نجات پیدا کنه
ملیسا گفت: نجات پیدا میکنه دوروک
گفتم: ملیسا مکه نمیخواستی بری کانادا؟
ملیسا: چرا میخواستم برم اما پرواز رو کنسل کردم چون خواستم ببینم آسیه خوب میشه یا نه
بعد ۱ ساعت
دکتر اومد بیرون
همه پاشدیم و دکتر گفت: بچه ها باید بگم که ، من فکر نمیکنم آسیه زنده بمونه اون مقدار زیادی خون از دست داده و ممکنه بره تو کما
با این حرف افتادم زمین و تا میتونستم گریه کردم
دکتر اینو گفت و رفت
عمر:
وای خدایا خواهر خوشگل موفرفریم یعنی چی داره میمیره؟
داد زدم: اسیههه، تروخدا برگرد داداش، آسیه من بی تو چیکار کنم ها؟ چیکار کنم آخه آسیه امل و من چیکار کنیم تو گفتی تنهامون نمیزاری
دویدم که برم و وارد بخش مراقب های ویژه بشم و با مشت میزدم به در اونجا
اولجان و برک جلوم رو گرفتن و بعد عمو اورهان و امل هم رسیدن
امل: داداشی چیشده چرا داری گریه میکنی؟ آبجی چیزیش شده🥺
با گریه گفتم: آبجی...داره میمیره داره میره پیش مامان بابا 😭😭
امل گریه کرد و من بغلش کردم
عمو اورهان ناراحت شد و یه گوشه نشست...
من چطور میتونستم بدون آسیه زندگی کنم؟🖤😭
پارت 16
دوروک:
رسیدیم بیمارستان و آسیه رو بردن تو مراقبت های ویژه
من دم در اتاق نشسته بودم و داشتم گریه میکردم
برک اومد پیشم: دوروک داداش ناراحت نباش آسیه خوب میشه
بعد از ۳۰ ساعت دکتر اومد بیرون
دکتر: همراهان آسیه ارن
همه پاشدیم
دکتر: اوضاع آسیه وخیمه و هنوز خطر جانی وجود داره، به سرش ۷ تا بخیه زدیم و ممکنه یکی از چشماش رو از دست بده، چون که شیشه ماشین به چشمش خورده.
اینو که گفت عمر و ایبیکه و اولجان با صدای بلند گریه کردن و بعد دکتر رفت
عمر اومد پیشم و هلم داد: دوروک اگه بلایی سر آسیه بیاد حتی اگه یه تار مو از سرش کم بشه کاری میکنم از به دنیا اومدنت پشیمون بشی
عمر رو هل دادم و گفتم: عمر دهنت رو ببند خب؟ تو نتونستی به خوبی ازش نگه داری کنی و حالا حق نداری حرف بزنی
برک و اولجان مارو جدا کردن
مامانم بهم زنگ زد
_الو مامان چیه؟
_ الو دوروک ملیسا داره میره کانادا نمیای باهاش خداحافظی کنی؟
_ مامان جونم آسیه بهم گفته، من نمیتونم باهاش خداحافظی کنم چون..آسیه تصادف کرده و تو مراقبت های ویژه اس
مامانم قبول کرد و بعد ملیسا ازم خواست لوکیشن بیمارستان رو براش بفرستم
برای ملیسا لوکیشن رو فرستادم
بعد از ۲۰ دقیقا دیدم ملیسا داره با عجله میاد تو بیمارستان
ملیسا: سلام بچه ها بلا به دور
ملیسا اومد و بغلم کرد
با گریه گفتم: خدا کنه آسیه نجات پیدا کنه
ملیسا گفت: نجات پیدا میکنه دوروک
گفتم: ملیسا مکه نمیخواستی بری کانادا؟
ملیسا: چرا میخواستم برم اما پرواز رو کنسل کردم چون خواستم ببینم آسیه خوب میشه یا نه
بعد ۱ ساعت
دکتر اومد بیرون
همه پاشدیم و دکتر گفت: بچه ها باید بگم که ، من فکر نمیکنم آسیه زنده بمونه اون مقدار زیادی خون از دست داده و ممکنه بره تو کما
با این حرف افتادم زمین و تا میتونستم گریه کردم
دکتر اینو گفت و رفت
عمر:
وای خدایا خواهر خوشگل موفرفریم یعنی چی داره میمیره؟
داد زدم: اسیههه، تروخدا برگرد داداش، آسیه من بی تو چیکار کنم ها؟ چیکار کنم آخه آسیه امل و من چیکار کنیم تو گفتی تنهامون نمیزاری
دویدم که برم و وارد بخش مراقب های ویژه بشم و با مشت میزدم به در اونجا
اولجان و برک جلوم رو گرفتن و بعد عمو اورهان و امل هم رسیدن
امل: داداشی چیشده چرا داری گریه میکنی؟ آبجی چیزیش شده🥺
با گریه گفتم: آبجی...داره میمیره داره میره پیش مامان بابا 😭😭
امل گریه کرد و من بغلش کردم
عمو اورهان ناراحت شد و یه گوشه نشست...
من چطور میتونستم بدون آسیه زندگی کنم؟🖤😭
۵.۴k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.