پارت ده🍂🐨
شبی که منو به عنوان نامزدش اعلام کرد خشم و نفرت نگاه پدرش قلبم رو لرزوند.... همون شب نحس... با خوشحالی به خونه رفتم تا خبر نامزدیم رو به مادرم بدم... اما همین که وارد خونه شدم با جسم خونین مادرم مواجه شدم.... وسایل خونه شکسته بود و کنار جنازه مادرم یادداشتی گذاشته بودن ... با دستای لرزونم یادداشت رو برداشتم و خوندم
این تاوان کسیه که به حرف من گوش نده! الان نامزدیت رو با جنازه مادرت جشن بگیر! اگه بیخیال نام نشی رز رو هم از دست میدی
هه ری « زانو هام شل شد و روی زمین نشستم... اون شب از ته دل گریه کردم... جسم بی جون مادرم رو بغل کردم و دستی به صورت رنگ پریده اش کشیدم... منو ببخش مادر... همش تقصیر منه
_ روز بعدش بدون هیچ سر و صدایی اون محله رو ترک کرد! هر شخصی توی زندگیش یه نیمه تاریک داره! هه ری اجازه نداده بود نامجون نیمه تاریکش رو ببینه برای همین از هویت اصلی هه ری خبر نداشت از اون روز به بعد نامجون گاهی بهش پیام میداد... اوایل نگرانش بود اما بعد فقط تهدید بود!
پایان فلش بک //
هه ری « پنجمین بطری ویسکی رو به لبم رسوندم و با حس تلخی ویسکی چشمام رو روی هم گذاشتم... حرفهای نامجون مدام توی سرم اکو میشد... دلم برای آغوشش... محبت بی انتهاش و حتی نگرانی هاش تنگ شده بود... با به صدا در اومدن زنگ در دستم رو به دیوار گرفتم و تلو تلو خوران به سمت در رفتم....
_با باز شدن در و دیدن چهره جیمین لبخندی زد و گفت
هه ری « اوه جیمینااااا *مستانه
جیمین « هه... هه ری؟؟؟؟ چی شده دختر؟ تو.. تو مستی؟؟؟
هه ری « من؟ نه من مست نیستم!
جیمین « امروز عصر قرار بود با هه ری برم کتابخونه.... اما هر چی به تلفنش زنگ میزدم خاموش بود! آدرس خونه اش رو میدونستم برای همین سریع اور کتم رو برداشتم و از خونه بیرون اومدم... با دیدن پلاک خونه ماشین رو متوقف کردم و پیاده شدم...کمی بعد از زدن زنگ هه ری با حالتی زار و مست در رو باز کرد
هه ری « هه جیمینا خیلی خوشتیپ شدی
جیمین « هه ری چت شده دختر؟؟؟ نزدیک بود با زمین یکی بشه که براید استایل بغلش کردم و بردمش داخل... با دیدن بطری های خالی ویسکی چشمام از تعجب گرد شد... یعنی چی اینقدر بهش فشار اورده... با بدبختی راه اتاقش رو پیدا کردم و روی تخت گذاشتمش
هه ری « جیمینااا... یه ویسکی بیار با هم بخوریم
جیمین « دیگه نه! کافیه... ممکنه اور دوز کنی! چی شده؟ فکر نمیکردم دختر شاد و شیطون دانشگاه همچین وضعیتی داشته باشه
_حالت نگاه دخترک تغییر کرد! چشماش رنگ غم گرفت و با بغض گفت
هه ری « من.. من شخصیت شادی دارم با یه روح غمگین *سکسکه.. برای همین اگه گاهی اوقات تغییر میکنم تعجب نکن! دلم براش تنگ شده
جیمین « دلت برای کی تنگ شده؟
هه ری « نامجون!
این تاوان کسیه که به حرف من گوش نده! الان نامزدیت رو با جنازه مادرت جشن بگیر! اگه بیخیال نام نشی رز رو هم از دست میدی
هه ری « زانو هام شل شد و روی زمین نشستم... اون شب از ته دل گریه کردم... جسم بی جون مادرم رو بغل کردم و دستی به صورت رنگ پریده اش کشیدم... منو ببخش مادر... همش تقصیر منه
_ روز بعدش بدون هیچ سر و صدایی اون محله رو ترک کرد! هر شخصی توی زندگیش یه نیمه تاریک داره! هه ری اجازه نداده بود نامجون نیمه تاریکش رو ببینه برای همین از هویت اصلی هه ری خبر نداشت از اون روز به بعد نامجون گاهی بهش پیام میداد... اوایل نگرانش بود اما بعد فقط تهدید بود!
پایان فلش بک //
هه ری « پنجمین بطری ویسکی رو به لبم رسوندم و با حس تلخی ویسکی چشمام رو روی هم گذاشتم... حرفهای نامجون مدام توی سرم اکو میشد... دلم برای آغوشش... محبت بی انتهاش و حتی نگرانی هاش تنگ شده بود... با به صدا در اومدن زنگ در دستم رو به دیوار گرفتم و تلو تلو خوران به سمت در رفتم....
_با باز شدن در و دیدن چهره جیمین لبخندی زد و گفت
هه ری « اوه جیمینااااا *مستانه
جیمین « هه... هه ری؟؟؟؟ چی شده دختر؟ تو.. تو مستی؟؟؟
هه ری « من؟ نه من مست نیستم!
جیمین « امروز عصر قرار بود با هه ری برم کتابخونه.... اما هر چی به تلفنش زنگ میزدم خاموش بود! آدرس خونه اش رو میدونستم برای همین سریع اور کتم رو برداشتم و از خونه بیرون اومدم... با دیدن پلاک خونه ماشین رو متوقف کردم و پیاده شدم...کمی بعد از زدن زنگ هه ری با حالتی زار و مست در رو باز کرد
هه ری « هه جیمینا خیلی خوشتیپ شدی
جیمین « هه ری چت شده دختر؟؟؟ نزدیک بود با زمین یکی بشه که براید استایل بغلش کردم و بردمش داخل... با دیدن بطری های خالی ویسکی چشمام از تعجب گرد شد... یعنی چی اینقدر بهش فشار اورده... با بدبختی راه اتاقش رو پیدا کردم و روی تخت گذاشتمش
هه ری « جیمینااا... یه ویسکی بیار با هم بخوریم
جیمین « دیگه نه! کافیه... ممکنه اور دوز کنی! چی شده؟ فکر نمیکردم دختر شاد و شیطون دانشگاه همچین وضعیتی داشته باشه
_حالت نگاه دخترک تغییر کرد! چشماش رنگ غم گرفت و با بغض گفت
هه ری « من.. من شخصیت شادی دارم با یه روح غمگین *سکسکه.. برای همین اگه گاهی اوقات تغییر میکنم تعجب نکن! دلم براش تنگ شده
جیمین « دلت برای کی تنگ شده؟
هه ری « نامجون!
۱۶۸.۳k
۲۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.