پارت۱"انتفام"
"شیطان"
پارت ۱
من کیم ا.ت هستم و ۲۱ یکسالمه با خانواده زندگی میکنم. خانواده ایی که پایس ولی باعث قلب شکسته ای منه با زخم زبون هاشون! من نتونستم تو این ۲۱ یکسال خوب زندگی کنم. نتونستم!
خودم نتونستم یا خانواده ام نزاشتن؟ کلی محدودیت های الکی و کلی آزادی های بی معنا که دوتاش باهم تبدیل به بدبختی شده بود . اشک چشمام خشک شده بود از این همه جر و بحث دیگه مثل قبلا نمیتونستم واسه هرچیزی زجه بزنم هر اتفاقی جلو چشمام بیوفته یا از درد هم بمیرم دیگه اشکی نیست که از چشمام بیاد!
قدیما بار ها و بارها تو دستشویی گریه میکردم که دلیل اشکامو به کسی نگم که همون موقعه ها تصمیم گرفتم که اگه از بغض هم خفه شدم دیگه اشکم نیاد. شده بودم دختری که کسی جرات نمیکرد چپ نگاش کنه!
خانوادم ثروت مند ترین آدم های کره ان مهم ترین شرکت ها مال بابامه..چه تو کره و خارج هم شرکت داره و یکی از مهم ترین شرکت ها رئیسش منم ولی چون سنم کمه و حصله این مسائل رو ندارم فعلا پدرم مدیریت میکنه ولی برای امضا و این چیزا باید خودم باشم اونجا.... پولدار باشی ولی خوشحال نباشی اصلا بدرد نمیخوره!
از پله ها رفتم پایین تو سالن که باز پدر مادرم داشتن باهم کل کل میکردن که بی تفاوت از کنارشون میخواستم رد شم که..
م ا.ت:همین اینا تقصیر توعه ..چرا نمیری ها چرا؟
_باشه مامان اینم تقصیر من کلکل شما هم تقصیر من قبول؟
م ا.ت: دختره ای بی حیا...برو از اینجا برو!
_منم مشتاق نیستم با شما زندگی کنم بفهمین..اما خودتم میدونی که همچی اجازه ای هم ندارم که از اینجا برم واگرنه همون دقه اول میرفتم.(بلند)
م ا.ت:شوهر کن از اینجا گمشو...برو
_هه شوهر؟ از اون اولم هم دنبال داماد بودی تا تو فامیل پز بدی که آره من داماد دارم!
_ولی من اگه ازدواجم کنم وقتی از این خونه رفتم مطمئن باش مطمئنه مطمئن که تو دیگه رنگ منو نمیبینی.
۱ دیقه هیچکی حرف نزد تا اینکه...بله زخم زبون ها.
م ا.ت:تو از اولم نباید به دنیا میومدی..کاش دختر من نبودی!
_مامان..تو که در حقم مادری نکردی حداقل اینارو نگو.
_آخه من..من به دنیا اومدنم دست خودم نبود کاش همونجا میمردم ولی بجاش اینقدر زجر نمیکشیدم کاش!
یه نگاهی به پدرم کردم که یجا ساکت واستاده بود و داشت جر و بحث مارو نگاه میکرد برگشتم سمتش یه لبخندی ملیحی رو لبام گذاشتم و با حرصی که داشتم بهش خیره شدم
_بابا ..کاش تو حداقل پشتم بودی نمیزاشتی زمین بخورم کاش مث بقیه بابا ها وقتی زمین میخوردم دستمو میگرفتی نه اینکه یه لگدم تو بزنی.
بعد از حرفم بدون اینکه منتظر چیزی یا حرفی باشم با قدم های محکم از خونه خارج شدم و دور شدم..واستادم یه نفس عمیق کشیدم و به دور و برم نگاه کردم هیچکی نبود
_چه خلوته امشب..مگه ساعت چنده؟
ساعت رو نگاه کردم ساعت ۱۱ بود که یهو کرخام ریخت..اما نمیتونستمم هنوز نرفته بگردم خونه چون باز مطمئن بودم این جر و بحث تبدیل به فاجعه میشه.
رفتم یه پارک نزدیک نشستم که حداقل یکساعت دیگه برم خونه .. حداقل تو پارک ۲ ۳ تا آدم بود!
سنگینی نگاهی رو خودم حس کردم که برنگشتم سمتش ولی بازم بعد چند دقیقه همین حسو داشتم که بیخیال شدم و برگشتم که چشمم با یه پسره خورد..پسری که شبیه آدم های فیمس بود قیافش تیپش استایلش.. عالی!
_ایگوو قیافشو!(زیر لبی)
خودمو جمع جور کردم و برگشتم سمت خودم بهتر بود بهش محل ندم ..آخر شبی معلوم نیست قصدش چیه که اون مدلی نگاه میکنه اونم همچی پسری!
دیگه تقریبا یکساعت گذشته بود وقتش بود که برگردم تا دیر نشده همینطوریش هم ساعت ۱۲ بود از سرجام پاشدم راه افتادم سمت خونه ..همه جا تاریک بود هیچکی هم نبود..خو معلومه ساعت ۱۲ شب خر میاد بیرون؟
تو همین فکرا بودم که یه چیزی جلو دهنم حس کردم و خاموشی مطلق..
/از زبان جیمین
چشمم به دختره ای رو به روم خورد که تنهایی رو صندلی نشسته بود و همینطوری خیره به رو به روش شده بود فیسش عالی بود نمیتونستم نگاهم رو از روش بردارم لقمه خوبی بود اندامش هم که از همینجا میتونستم ببینم چقدر رو فرم و خوبه!
شوگا:داداش چخبره این مدلی نگاش میکنی طرفو خوردیش..واستا ببینم نکنه لقمه بعدیته؟
+چیز خوبیه نه؟
یه نگاهی به دختر کرد و لب زد: خدایی آره جدا از دروغ.
+پس از دستش نمیدم..میدونی باید چیکار کنی دیگه؟
شوگا:خیالت جمع تو برو خونه من میارمش!
+پس میسپارمش به تو ..من رفتم.
رفتم خونم در رو باز کردم و داخل شدم لباس هامو عوض کردم ..بوی گند الکل میدادم سرم گیج میرفت که در خونه زده شد در رو باز کردم که دختره بیهوش تو بغل شوگا بود.
شوگا:اینو بگیرش زود..له شدم.
زود از بغلش گرفتم ک گذاشتمش رو تخت و رفتم پیش شوگا
+خب تو برو دیگه دمت گرم!
پارت ۱
من کیم ا.ت هستم و ۲۱ یکسالمه با خانواده زندگی میکنم. خانواده ایی که پایس ولی باعث قلب شکسته ای منه با زخم زبون هاشون! من نتونستم تو این ۲۱ یکسال خوب زندگی کنم. نتونستم!
خودم نتونستم یا خانواده ام نزاشتن؟ کلی محدودیت های الکی و کلی آزادی های بی معنا که دوتاش باهم تبدیل به بدبختی شده بود . اشک چشمام خشک شده بود از این همه جر و بحث دیگه مثل قبلا نمیتونستم واسه هرچیزی زجه بزنم هر اتفاقی جلو چشمام بیوفته یا از درد هم بمیرم دیگه اشکی نیست که از چشمام بیاد!
قدیما بار ها و بارها تو دستشویی گریه میکردم که دلیل اشکامو به کسی نگم که همون موقعه ها تصمیم گرفتم که اگه از بغض هم خفه شدم دیگه اشکم نیاد. شده بودم دختری که کسی جرات نمیکرد چپ نگاش کنه!
خانوادم ثروت مند ترین آدم های کره ان مهم ترین شرکت ها مال بابامه..چه تو کره و خارج هم شرکت داره و یکی از مهم ترین شرکت ها رئیسش منم ولی چون سنم کمه و حصله این مسائل رو ندارم فعلا پدرم مدیریت میکنه ولی برای امضا و این چیزا باید خودم باشم اونجا.... پولدار باشی ولی خوشحال نباشی اصلا بدرد نمیخوره!
از پله ها رفتم پایین تو سالن که باز پدر مادرم داشتن باهم کل کل میکردن که بی تفاوت از کنارشون میخواستم رد شم که..
م ا.ت:همین اینا تقصیر توعه ..چرا نمیری ها چرا؟
_باشه مامان اینم تقصیر من کلکل شما هم تقصیر من قبول؟
م ا.ت: دختره ای بی حیا...برو از اینجا برو!
_منم مشتاق نیستم با شما زندگی کنم بفهمین..اما خودتم میدونی که همچی اجازه ای هم ندارم که از اینجا برم واگرنه همون دقه اول میرفتم.(بلند)
م ا.ت:شوهر کن از اینجا گمشو...برو
_هه شوهر؟ از اون اولم هم دنبال داماد بودی تا تو فامیل پز بدی که آره من داماد دارم!
_ولی من اگه ازدواجم کنم وقتی از این خونه رفتم مطمئن باش مطمئنه مطمئن که تو دیگه رنگ منو نمیبینی.
۱ دیقه هیچکی حرف نزد تا اینکه...بله زخم زبون ها.
م ا.ت:تو از اولم نباید به دنیا میومدی..کاش دختر من نبودی!
_مامان..تو که در حقم مادری نکردی حداقل اینارو نگو.
_آخه من..من به دنیا اومدنم دست خودم نبود کاش همونجا میمردم ولی بجاش اینقدر زجر نمیکشیدم کاش!
یه نگاهی به پدرم کردم که یجا ساکت واستاده بود و داشت جر و بحث مارو نگاه میکرد برگشتم سمتش یه لبخندی ملیحی رو لبام گذاشتم و با حرصی که داشتم بهش خیره شدم
_بابا ..کاش تو حداقل پشتم بودی نمیزاشتی زمین بخورم کاش مث بقیه بابا ها وقتی زمین میخوردم دستمو میگرفتی نه اینکه یه لگدم تو بزنی.
بعد از حرفم بدون اینکه منتظر چیزی یا حرفی باشم با قدم های محکم از خونه خارج شدم و دور شدم..واستادم یه نفس عمیق کشیدم و به دور و برم نگاه کردم هیچکی نبود
_چه خلوته امشب..مگه ساعت چنده؟
ساعت رو نگاه کردم ساعت ۱۱ بود که یهو کرخام ریخت..اما نمیتونستمم هنوز نرفته بگردم خونه چون باز مطمئن بودم این جر و بحث تبدیل به فاجعه میشه.
رفتم یه پارک نزدیک نشستم که حداقل یکساعت دیگه برم خونه .. حداقل تو پارک ۲ ۳ تا آدم بود!
سنگینی نگاهی رو خودم حس کردم که برنگشتم سمتش ولی بازم بعد چند دقیقه همین حسو داشتم که بیخیال شدم و برگشتم که چشمم با یه پسره خورد..پسری که شبیه آدم های فیمس بود قیافش تیپش استایلش.. عالی!
_ایگوو قیافشو!(زیر لبی)
خودمو جمع جور کردم و برگشتم سمت خودم بهتر بود بهش محل ندم ..آخر شبی معلوم نیست قصدش چیه که اون مدلی نگاه میکنه اونم همچی پسری!
دیگه تقریبا یکساعت گذشته بود وقتش بود که برگردم تا دیر نشده همینطوریش هم ساعت ۱۲ بود از سرجام پاشدم راه افتادم سمت خونه ..همه جا تاریک بود هیچکی هم نبود..خو معلومه ساعت ۱۲ شب خر میاد بیرون؟
تو همین فکرا بودم که یه چیزی جلو دهنم حس کردم و خاموشی مطلق..
/از زبان جیمین
چشمم به دختره ای رو به روم خورد که تنهایی رو صندلی نشسته بود و همینطوری خیره به رو به روش شده بود فیسش عالی بود نمیتونستم نگاهم رو از روش بردارم لقمه خوبی بود اندامش هم که از همینجا میتونستم ببینم چقدر رو فرم و خوبه!
شوگا:داداش چخبره این مدلی نگاش میکنی طرفو خوردیش..واستا ببینم نکنه لقمه بعدیته؟
+چیز خوبیه نه؟
یه نگاهی به دختر کرد و لب زد: خدایی آره جدا از دروغ.
+پس از دستش نمیدم..میدونی باید چیکار کنی دیگه؟
شوگا:خیالت جمع تو برو خونه من میارمش!
+پس میسپارمش به تو ..من رفتم.
رفتم خونم در رو باز کردم و داخل شدم لباس هامو عوض کردم ..بوی گند الکل میدادم سرم گیج میرفت که در خونه زده شد در رو باز کردم که دختره بیهوش تو بغل شوگا بود.
شوگا:اینو بگیرش زود..له شدم.
زود از بغلش گرفتم ک گذاشتمش رو تخت و رفتم پیش شوگا
+خب تو برو دیگه دمت گرم!
۲۸.۰k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.