برده فراری...2🤍
برده فراری...🤍
Part2🤍
سریع پتو رو کشیدم رو خودم برگشتم به طرفش او..ن ج..ج...جونگ...کوک بود...حتما این جا هم خونشه
_ نگران نباش بیب من دیشب همه چی رو دیدم😏
+تو به چه حقی دیشب با من اون کار رو کردی؟من مست بودم تو که عقل داشتی
_مثل اینکه کارای دیشبت یادت نمیاد بزار برات از اول توضیح بدم..ببین من دیشب می خواستم بیام بار تا یکم حال و حوام عوض بشه ولی تو توجهم رو جلب کردی بهت نمی اومد بهم جواب بدی ولی گفتم حالا یه اصراری بکنم رفتم جلو میزت و بهت گفتم
+میشه بیای به عمارتم و بشی بانوم؟
_چون تویی قبول میکنم
و بعد اینکه اوردمت عمارت می خواستم اتاقت رو بهت نشون بدم ولی تو منو کشیدی داخل اتاق و شروع مردی به در اوردن لباسات...حالا می مقصره من یا تو؟😏
_ تو...چون من به هر حال مست بودم و نمی دونستم چیکار دارم میکنم...حالا هم برو بیرون می خوام لباسام رو بپوشم و از خراب شده گم شم و پشت سرم رو هم نگاه نکنم 😏
+بیب..هر کی از این در وارد شده بدون اجازه من خق نداره از این عمارت پاشو حتی یه میلی متر اون طرف تر...پاشو برو یه دوش بگیر لباساتم داخل کمده بردار بیا پایین صبحونه
دیگه منتظر حرف های من نشد و از اتاق خارج شد من به حرف هاش عمل کردم ...رفتم سمت اشپزخونه که دیدم جونگ کوک داره همینجوری کولت نیکنه رفتم بدون عیچ حرفی نشستم رو صندلی که گفت
+بیا اینجا بشین
با دستش به صندلی کناریش اشاره کرد و منم بدون هیچ حرفی رفتم نشستم با حرص صبحونم رو می خوردم که گفت
+وقتی عصبانی کیوت میشی
باز حرفی نزدم از وقتی نشستم فقط ور ور ور داشت حرف می زد که گفتم
-میشه خفه شی؟😐
+چی گفتی؟
-می خواستی گوشاتو باز کنی و بشنوی
+می دونستی هیچکس خق نداره با من اینجوری صحبت کنه؟
بدون اعتنا به حرفش می خواستم پاشم که گفت
+کجا؟
_می خوام از اینجا برم
+برو..اگه تونستی از اینجا فرار کنی
رفتم سمت حیاط...دیوار هاش خیلی بلند بود و هر طرف رو که نگاه می کردی بادیگارد بود ولی من یه نقشه خیلی خوب دارم😁💪 هوا گرفته بود خدا کنه بارون نیاد
جونگ کوک
الان دو سه ساعته که این دختره رفته بیرون داره بارونم میاد چترم رو برداشتم و رفتم سمت حیاط همه جا رو گشتم که یهو دیدم...
Part2🤍
برده فراری..🤍
Part2🤍
سریع پتو رو کشیدم رو خودم برگشتم به طرفش او..ن ج..ج...جونگ...کوک بود...حتما این جا هم خونشه
_ نگران نباش بیب من دیشب همه چی رو دیدم😏
+تو به چه حقی دیشب با من اون کار رو کردی؟من مست بودم تو که عقل داشتی
_مثل اینکه کارای دیشبت یادت نمیاد بزار برات از اول توضیح بدم..ببین من دیشب می خواستم بیام بار تا یکم حال و حوام عوض بشه ولی تو توجهم رو جلب کردی بهت نمی اومد بهم جواب بدی ولی گفتم حالا یه اصراری بکنم رفتم جلو میزت و بهت گفتم
+میشه بیای به عمارتم و بشی بانوم؟
_چون تویی قبول میکنم
و بعد اینکه اوردمت عمارت می خواستم اتاقت رو بهت نشون بدم ولی تو منو کشیدی داخل اتاق و شروع مردی به در اوردن لباسات...حالا می مقصره من یا تو؟😏
_ تو...چون من به هر حال مست بودم و نمی دونستم چیکار دارم میکنم...حالا هم برو بیرون می خوام لباسام رو بپوشم و از خراب شده گم شم و پشت سرم رو هم نگاه نکنم 😏
+بیب..هر کی از این در وارد شده بدون اجازه من خق نداره از این عمارت پاشو حتی یه میلی متر اون طرف تر...پاشو برو یه دوش بگیر لباساتم داخل کمده بردار بیا پایین صبحونه
دیگه منتظر حرف های من نشد و از اتاق خارج شد من به حرف هاش عمل کردم ...رفتم سمت اشپزخونه که دیدم جونگ کوک داره همینجوری کولت نیکنه رفتم بدون عیچ حرفی نشستم رو صندلی که گفت
+بیا اینجا بشین
با دستش به صندلی کناریش اشاره کرد و منم بدون هیچ حرفی رفتم نشستم با حرص صبحونم رو می خوردم که گفت
+وقتی عصبانی کیوت میشی
باز حرفی نزدم از وقتی نشستم فقط ور ور ور داشت حرف می زد که گفتم
-میشه خفه شی؟😐
+چی گفتی؟
-می خواستی گوشاتو باز کنی و بشنوی
+می دونستی هیچکس خق نداره با من اینجوری صحبت کنه؟
بدون اعتنا به حرفش می خواستم پاشم که گفت
+کجا؟
_می خوام از اینجا برم
+برو..اگه تونستی از اینجا فرار کنی
رفتم سمت حیاط...دیوار هاش خیلی بلند بود و هر طرف رو که نگاه می کردی بادیگارد بود ولی من یه نقشه خیلی خوب دارم😁💪 هوا گرفته بود خدا کنه بارون نیاد
جونگ کوک
الان دو سه ساعته که این دختره رفته بیرون داره بارونم میاد چترم رو برداشتم و رفتم سمت حیاط همه جا رو گشتم که یهو دیدم...
Part2🤍
برده فراری..🤍
۹.۳k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.