مافیا جذااااب مغرور p:9
( خب بچه ها چون این پارت اسمات بود و یادم رفت بگم اول کامت بخونید بعد بیاید اینجا ببینید چقد دوستون داشتم واستون همین اول کار اسمات نوشتم 📿😂)
( فلش بک به فردا ساعت ۱۱ ظهر )
یونا ویو : سرم درد میکرد بیدار شدم ولی هنوز چشمام رو باز نکرده بودم هرچی دنبال گوشی گشتم پیداش نکردم که زیر پتو رو گشتم که دستم خورد به یچیزی شبیه گوشی و لباس نبود خیلی نرم بود شبیه یه انسان که همون لحظه موقعیتم رو فهمیدم احساس کردم خیلی سبکم زیر ولی زیردلم ( همونجا 😂) سنگین بود انگار یچیزی بود پتو رو نگاه کردم و چهره تهیونگو دیدم بعد نگاه کردم که هر دو لخت بودیم و اون داخلم بود که با یاد آوری اتفاقات دیشب داخل چند ثانیه جیغ بلندی کشیدم
تهیونگ ویو :
خواب بودم آهه خیلی خسته بودم تا صبح فقط داشتم میکردمش اونم هنوز تحریک بود دیگه خسته شدم و همونجوری خوابیدم الان صدای جیغ شنیدم فهمیدم یوناست و بیدار شده انگار ترسیده بلند شدم که دیدم
یونا ویو :
با چیزی که دیدم ترس برم داشت اون باهم از اون کارا کرد وای خیلی میترسم نگاه کردم دیدم هنوز داخلمه می خواستم درش بیارم گریه هم میکردم که انگار با گریه ام بیدار شد انگار میخواست آرومم کنه بهم گفت : هششش الان آروم درش میارم ولی باید گریه نکنی منم گفتم : باشه که تهیونگ آروم درش آورد که خیلی دردم گرفت که گفت : مشکلی نیست الان سعی میکنم حالتو خوب کنم که بهش گفتم : برو بیرون اصن برو بمیر که گفت : درست صحبت کن منم گفت : گمشو که لباسش رو پوشید و رفت ولی معلوم بود اعصبانی بود که بهش چهارتا فحش دادم لباسم رو پوشیدم و از اتاق زدم بیرون و تاکسی گرفتم رفتم خونه همش گریه میکردم که رسیدیم خونه پیاده شدم و حساب کردم و رفتم خونه در زدم که در باز شد که رزی با دیدنم تعجب کرد که رفتم داخل یه سر بدون هیچ حرفی رفتم اتاقم و رفتم دوش بگیرم اومد بیرون که دیدم ا.ت وایساده مثل پلیسا که بازجویی میکنه اصن حوصله شو نداشت و رفتم رو تخت دراز کشیدم زیر دلم خیلی درد میکرد که ا.ت گفت کجا بودی اول حوصله شو نداشتم ولی بعد براش تعریف کردم اونم خیلی نارحت شد بعد اونم واسم گفت که چه اتفاقی براش افتاده و از حرف کوک ترسیده و گفت میخواد با هواپیما شخصیش بره..
خب خب دیگه کافیه ابن پارت زیاد گذاشتم شاید کسی اسمات نخونه باز زیاد باشه
شرط : ۵ تا لایک یا ۲۵تایی شیم 😂🤗
( فلش بک به فردا ساعت ۱۱ ظهر )
یونا ویو : سرم درد میکرد بیدار شدم ولی هنوز چشمام رو باز نکرده بودم هرچی دنبال گوشی گشتم پیداش نکردم که زیر پتو رو گشتم که دستم خورد به یچیزی شبیه گوشی و لباس نبود خیلی نرم بود شبیه یه انسان که همون لحظه موقعیتم رو فهمیدم احساس کردم خیلی سبکم زیر ولی زیردلم ( همونجا 😂) سنگین بود انگار یچیزی بود پتو رو نگاه کردم و چهره تهیونگو دیدم بعد نگاه کردم که هر دو لخت بودیم و اون داخلم بود که با یاد آوری اتفاقات دیشب داخل چند ثانیه جیغ بلندی کشیدم
تهیونگ ویو :
خواب بودم آهه خیلی خسته بودم تا صبح فقط داشتم میکردمش اونم هنوز تحریک بود دیگه خسته شدم و همونجوری خوابیدم الان صدای جیغ شنیدم فهمیدم یوناست و بیدار شده انگار ترسیده بلند شدم که دیدم
یونا ویو :
با چیزی که دیدم ترس برم داشت اون باهم از اون کارا کرد وای خیلی میترسم نگاه کردم دیدم هنوز داخلمه می خواستم درش بیارم گریه هم میکردم که انگار با گریه ام بیدار شد انگار میخواست آرومم کنه بهم گفت : هششش الان آروم درش میارم ولی باید گریه نکنی منم گفتم : باشه که تهیونگ آروم درش آورد که خیلی دردم گرفت که گفت : مشکلی نیست الان سعی میکنم حالتو خوب کنم که بهش گفتم : برو بیرون اصن برو بمیر که گفت : درست صحبت کن منم گفت : گمشو که لباسش رو پوشید و رفت ولی معلوم بود اعصبانی بود که بهش چهارتا فحش دادم لباسم رو پوشیدم و از اتاق زدم بیرون و تاکسی گرفتم رفتم خونه همش گریه میکردم که رسیدیم خونه پیاده شدم و حساب کردم و رفتم خونه در زدم که در باز شد که رزی با دیدنم تعجب کرد که رفتم داخل یه سر بدون هیچ حرفی رفتم اتاقم و رفتم دوش بگیرم اومد بیرون که دیدم ا.ت وایساده مثل پلیسا که بازجویی میکنه اصن حوصله شو نداشت و رفتم رو تخت دراز کشیدم زیر دلم خیلی درد میکرد که ا.ت گفت کجا بودی اول حوصله شو نداشتم ولی بعد براش تعریف کردم اونم خیلی نارحت شد بعد اونم واسم گفت که چه اتفاقی براش افتاده و از حرف کوک ترسیده و گفت میخواد با هواپیما شخصیش بره..
خب خب دیگه کافیه ابن پارت زیاد گذاشتم شاید کسی اسمات نخونه باز زیاد باشه
شرط : ۵ تا لایک یا ۲۵تایی شیم 😂🤗
۱۱.۶k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.