p17
از زبون خودم
خواب بودم که حس کردم جونگ کوک داره ناله میکنه بیدار شدم من:جونگ کوک عزیزم جونگ کوک من اینجام داری خواب میبینی همون موقع با داد از خواب پرید سرشو گرفت من:جونگ کوک عزیزم من اینجام پارچ آب کنارم بود برداشتم ریختم دادم بهش من:بیا عشقم آروم باش گرفت آب رو خورد کوک:جیسو من:جان جیسو چیزی نیست خواب دیدی منو محکم بغل کرد منم بغلش کردم کوک:خداروشکر خداروشکر که خواب بود داشتم سکته میکردم من:هیششش تموم شد من اینجام لباشو بوسیدم همون موقع صدایه شکستن یه چیزی از پایین اومد من:صدایع چی بود کوک:رفت لباس تنش کرد منم لباس تنم کردم همون پیرن سفیده جونگ کوک رو پوشیدم دکمه هاشو بستم من:منم میام کوک:اصلا خطرناکه من:چه فرقی میکنه اینجام تنها باشم خطرناکه کوک:باشه فقط از کنارم جوم نمیخوری بغلش کردم و رفتیم اصلحشو ازتو کشو برداشت و باهم رفتیم رفتیم تو یه اتاق پنجره اتاق شکسته بود یه سنگ رو زمین بود رفت برشداشت یه چیزی حس کردم اونور رفتم بیرون رفتم تو اتاق روبه رو هرکاری کردم چراغ روشن نشد رفتم جلو همون موقع پام خورد به یه چیزی چندش بود یکم دقت کردم وقتی فهمیدم یه جیغ بلند زدم رفتم عقب و خوردم زمین میلرزیدم کوک:جیسووو جیسو اومد تو اتاق اومد طرفم کوک:جیسو عشقم چت شد حالت خوبه من:او او اون نگاه کرد سر یه آدم بود جلو چشام سیاهی رفت
از زبون جونگ کوک
دیدم بیهوش شد رفتمو گرفتمش تو بغلم من:جیسووو جیسو جیسو چشماتو باز کن جیسو عزیزم بلندش کردم سریع بردمش بیمارستان دو روز موند باهام حرف نمیزد آورده بودمش خونه همش رو تخت به پهلو خوابیده بود گریه میکرد دکتر گفته بود وضع قلبش وخیمه نمی تونستم بزارم بدتر شه رفتم رو به روش دستشو گرفتم بلندش کردم پشتش نشستم سوپشو برداشتم من:عمرم نکن اینجوری با خودت به خدا منم قلبم درد میگیره تو این حال میبینمت فدای اون چشمایه خیست بشم چرا داری خودتو عذاب میدی نه بام حرف میزنی نه چیزی میخوری دوسم نداری نه ببین برات سوپ درست کردم جیسو:چرا من:چی چرا عزیزم جیسو:چرا زندگی نمیزاره خوشحال باشیم
خواب بودم که حس کردم جونگ کوک داره ناله میکنه بیدار شدم من:جونگ کوک عزیزم جونگ کوک من اینجام داری خواب میبینی همون موقع با داد از خواب پرید سرشو گرفت من:جونگ کوک عزیزم من اینجام پارچ آب کنارم بود برداشتم ریختم دادم بهش من:بیا عشقم آروم باش گرفت آب رو خورد کوک:جیسو من:جان جیسو چیزی نیست خواب دیدی منو محکم بغل کرد منم بغلش کردم کوک:خداروشکر خداروشکر که خواب بود داشتم سکته میکردم من:هیششش تموم شد من اینجام لباشو بوسیدم همون موقع صدایه شکستن یه چیزی از پایین اومد من:صدایع چی بود کوک:رفت لباس تنش کرد منم لباس تنم کردم همون پیرن سفیده جونگ کوک رو پوشیدم دکمه هاشو بستم من:منم میام کوک:اصلا خطرناکه من:چه فرقی میکنه اینجام تنها باشم خطرناکه کوک:باشه فقط از کنارم جوم نمیخوری بغلش کردم و رفتیم اصلحشو ازتو کشو برداشت و باهم رفتیم رفتیم تو یه اتاق پنجره اتاق شکسته بود یه سنگ رو زمین بود رفت برشداشت یه چیزی حس کردم اونور رفتم بیرون رفتم تو اتاق روبه رو هرکاری کردم چراغ روشن نشد رفتم جلو همون موقع پام خورد به یه چیزی چندش بود یکم دقت کردم وقتی فهمیدم یه جیغ بلند زدم رفتم عقب و خوردم زمین میلرزیدم کوک:جیسووو جیسو اومد تو اتاق اومد طرفم کوک:جیسو عشقم چت شد حالت خوبه من:او او اون نگاه کرد سر یه آدم بود جلو چشام سیاهی رفت
از زبون جونگ کوک
دیدم بیهوش شد رفتمو گرفتمش تو بغلم من:جیسووو جیسو جیسو چشماتو باز کن جیسو عزیزم بلندش کردم سریع بردمش بیمارستان دو روز موند باهام حرف نمیزد آورده بودمش خونه همش رو تخت به پهلو خوابیده بود گریه میکرد دکتر گفته بود وضع قلبش وخیمه نمی تونستم بزارم بدتر شه رفتم رو به روش دستشو گرفتم بلندش کردم پشتش نشستم سوپشو برداشتم من:عمرم نکن اینجوری با خودت به خدا منم قلبم درد میگیره تو این حال میبینمت فدای اون چشمایه خیست بشم چرا داری خودتو عذاب میدی نه بام حرف میزنی نه چیزی میخوری دوسم نداری نه ببین برات سوپ درست کردم جیسو:چرا من:چی چرا عزیزم جیسو:چرا زندگی نمیزاره خوشحال باشیم
۸۷.۸k
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.