فیکشن Deadly duel پارت ۳۳
Name:Deadly duel
Genres:crimi_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 33
همه ی آدم های اون جمع انگار براش آشنا بودند.
حس میکرد از درون میشناسشون ولی از بیرون فقط یه آدم غریبن و باعث میشد حس دوگانگی بهشون داشته باشه که هم ازشون بترسه هم بهشون اعتماد داشته باشه.
میخواست باهاشون حرف بزنه ولی میترسید هنوز کاملا بهشون اعتماد نداشت و باعث میشد اظطرابی درونش ریشه کنه و دستاش شروع کنه به لرزیدن،دستاش رو پشتش قایم کرد و تصمیم گرفت حرف بزنه.
+شماها کی هستید؟
با صدای آروم ولی پر استرسی گفت همه با تعجب بهش نگاه کردند و باعث شد کامل به کاناپه تکیه بده و دستاشو محکم توی هم قفل کنه
-جیمین....چی به سرت اومده پسر!؟
پسر مو آبی با بغض واضحی توی صداش پرسید و اون رو حتی بیشتر از قبل به استرس دعوت کرد.
+چرا دنبال منید؟
اینبار پسر مو آبی به گریه افتاد و صدای هق هق های کوتاهش توی سالن ساکت اکو شد.
ترسیده به بدن رومئوش چنگ زد و سرش رو توی سینش قایم کرد.
+من...من میترسم
با لرزش واضحی توی صداش گفت و قطره ای اشک از چشماش چکید.
حس بدی بود که از درون با یکی صمیمی بودی و انگار توی قلبش رو میخوندی ولی از بیرون انگار که بهش اعتماد نداری و اصلا دوست نداری نزدیکش بشی و اون همچین حسی رو داشت چون احساس میکرد قلبش در حال ترک خوردنه ولی مغزش میخواد از همه ی آدما دورش کنه...
با نظراتتون به من انرژی بدید:)
لاو یو ال🤍💫
Genres:crimi_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 33
همه ی آدم های اون جمع انگار براش آشنا بودند.
حس میکرد از درون میشناسشون ولی از بیرون فقط یه آدم غریبن و باعث میشد حس دوگانگی بهشون داشته باشه که هم ازشون بترسه هم بهشون اعتماد داشته باشه.
میخواست باهاشون حرف بزنه ولی میترسید هنوز کاملا بهشون اعتماد نداشت و باعث میشد اظطرابی درونش ریشه کنه و دستاش شروع کنه به لرزیدن،دستاش رو پشتش قایم کرد و تصمیم گرفت حرف بزنه.
+شماها کی هستید؟
با صدای آروم ولی پر استرسی گفت همه با تعجب بهش نگاه کردند و باعث شد کامل به کاناپه تکیه بده و دستاشو محکم توی هم قفل کنه
-جیمین....چی به سرت اومده پسر!؟
پسر مو آبی با بغض واضحی توی صداش پرسید و اون رو حتی بیشتر از قبل به استرس دعوت کرد.
+چرا دنبال منید؟
اینبار پسر مو آبی به گریه افتاد و صدای هق هق های کوتاهش توی سالن ساکت اکو شد.
ترسیده به بدن رومئوش چنگ زد و سرش رو توی سینش قایم کرد.
+من...من میترسم
با لرزش واضحی توی صداش گفت و قطره ای اشک از چشماش چکید.
حس بدی بود که از درون با یکی صمیمی بودی و انگار توی قلبش رو میخوندی ولی از بیرون انگار که بهش اعتماد نداری و اصلا دوست نداری نزدیکش بشی و اون همچین حسی رو داشت چون احساس میکرد قلبش در حال ترک خوردنه ولی مغزش میخواد از همه ی آدما دورش کنه...
با نظراتتون به من انرژی بدید:)
لاو یو ال🤍💫
۴۶.۸k
۲۲ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.