آمدی از من گريزان آشنابامن صدايت. گفته بودم وقت رفتن می ک
آمدی از من گريزان آشنابامن صدايت. گفته بودم وقت رفتن می کند روزی رهايت ديدی آخرباوفايم. قصه گفت ازبی وفايی ازکنارت رفت وگفتی ای دريغ ازآشنايی بادلی آکنده ازغم آمدی مات وپشيمان
۱۴۰
۲۶ آبان ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.