چند پارتی تهیونگ وقتی خواهرش بودی و همیشه به زنش توجه میک
چند پارتی تهیونگ وقتی خواهرش بودی و همیشه به زنش توجه میکرد❤️👀........
part2
داشتی کنجکاو میشدی فقط بخاطر این که چرا حس بدی داری نگاهی به اطرافت انداختی با متوجه شدن همه چی جیغی کشیدی فهمیدی گمشدی به تته پته افتادی گفتی::این...اینج..اینجا کجاست؟؟لعنتی مگه چقد راه اومدم نگاهی به گوشیت انداختی مطمئنن همه تا الان متوجه ات شده بودن و باید زنگ میزدن اما هیچ میس کالی نبود دیدت رفت سمت آنتن گوشی اما هیچ آنتنی هم نبود شروع کردی به دوییدن و جایی که تا الان داشتی طی میکردی رفتی اما رسیدی به جایی که هیچوقت ندیدیش دو بع شک بودی که اینجارو اومدی حواست نبود یا اصلا اینجارو ندیدی قلبت بشدت میتپید اما به محض شنیدن صدایی از پشت سر ضربان قلبتو حس نمیکردی اروم طوری که خودت بشنوی گفتی::توکه فوبیا جنگل داری چی باعث شد فکر کنی میتونی بیای لعنتی.......به محض تموم شدن صحبتت از پشت دستی رو شونت گذاشتن حتی برنگشتی ببینی کیه شت ای زیر لب گفتی به دوییدن ادامه دادی اینقد دوییدی تا درست کنار یه درخت قابم شده بودی کم کم صداهای آشنا و البته صداهایی که داد میزدن ا/ت ا/ت واست واضح شد لبخندی تا بناگوش زدی و صدارو دنبال کردی شروع کردی داد زدن::من اینجام::صدا پاها نزدیک تر میشد و تو خوشحال تر چهره عصبی تهیونگ بعد ۲ دقیقه واست ظاهر شد بدو رفتی بغلش و با گریه گفتی::اوپااااااااااا دستاشو گذاشت رو سرت بشدت ازت اعصبانی بود اما هیچکاری نمیتونست بکنه
...............................................................
همونطور که تو بغلش بودی یاد دیروز افتادی لبخندت از صورتت غیب شد خیلی اروم دستاتو برداشتی و از بغلش زدی بیرون بهت خطرناک نگاه میکرد تهیونگ واسه تو هرچی هم باشه وقتی عصبی بشه واقعا ترسناک میشد صداشو کمی برد بالا و گفت::کی بهت اجازه بزنی بیرون لحن اعتراض امیزت برگشت و گفتی::انتظار نداری که بشینم تو خونه کنار شما یه ابروشو داد بالا و گفت::خب؟الان چی؟اگه میمینشستی تو خونه الان این اتفاق نمیفتاد سکوت کردی ولی......
part2
داشتی کنجکاو میشدی فقط بخاطر این که چرا حس بدی داری نگاهی به اطرافت انداختی با متوجه شدن همه چی جیغی کشیدی فهمیدی گمشدی به تته پته افتادی گفتی::این...اینج..اینجا کجاست؟؟لعنتی مگه چقد راه اومدم نگاهی به گوشیت انداختی مطمئنن همه تا الان متوجه ات شده بودن و باید زنگ میزدن اما هیچ میس کالی نبود دیدت رفت سمت آنتن گوشی اما هیچ آنتنی هم نبود شروع کردی به دوییدن و جایی که تا الان داشتی طی میکردی رفتی اما رسیدی به جایی که هیچوقت ندیدیش دو بع شک بودی که اینجارو اومدی حواست نبود یا اصلا اینجارو ندیدی قلبت بشدت میتپید اما به محض شنیدن صدایی از پشت سر ضربان قلبتو حس نمیکردی اروم طوری که خودت بشنوی گفتی::توکه فوبیا جنگل داری چی باعث شد فکر کنی میتونی بیای لعنتی.......به محض تموم شدن صحبتت از پشت دستی رو شونت گذاشتن حتی برنگشتی ببینی کیه شت ای زیر لب گفتی به دوییدن ادامه دادی اینقد دوییدی تا درست کنار یه درخت قابم شده بودی کم کم صداهای آشنا و البته صداهایی که داد میزدن ا/ت ا/ت واست واضح شد لبخندی تا بناگوش زدی و صدارو دنبال کردی شروع کردی داد زدن::من اینجام::صدا پاها نزدیک تر میشد و تو خوشحال تر چهره عصبی تهیونگ بعد ۲ دقیقه واست ظاهر شد بدو رفتی بغلش و با گریه گفتی::اوپااااااااااا دستاشو گذاشت رو سرت بشدت ازت اعصبانی بود اما هیچکاری نمیتونست بکنه
...............................................................
همونطور که تو بغلش بودی یاد دیروز افتادی لبخندت از صورتت غیب شد خیلی اروم دستاتو برداشتی و از بغلش زدی بیرون بهت خطرناک نگاه میکرد تهیونگ واسه تو هرچی هم باشه وقتی عصبی بشه واقعا ترسناک میشد صداشو کمی برد بالا و گفت::کی بهت اجازه بزنی بیرون لحن اعتراض امیزت برگشت و گفتی::انتظار نداری که بشینم تو خونه کنار شما یه ابروشو داد بالا و گفت::خب؟الان چی؟اگه میمینشستی تو خونه الان این اتفاق نمیفتاد سکوت کردی ولی......
۱۰.۵k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.