فیک:منو ببخش اما متاسف نیستم
"عشق یکطرفه:عشقی که برای هر دو طرف تاوانی سنگین دارد.
و هر دو درد خواهند کشید!"
امیدوارم هیچ خاطرهای رو برات زنده نکرده باشم.
اما اگه چیزی برات یاد آوری شد...بزار کمکت کنم!
چشماتو ببند و با من تکرار کن...
بیبیدی
بابیدی
بو!
فراموش شو...
ای درد شیرین من..!
▪︎▪︎▪︎
با لبخندی غیر واقعی روی صورتش وارد خونه شد و سعی کرد مثل همیشه پر ذوق و شوق بنظر بیاد.
_چاگیاااا!من برگشتم!برای صبحونه شیرکاکائو گرفتم!
به سمت آشپزخونه رفت و بعد شستن دست و صورتش نفسی کشید و با یه لیوان شیر کاکائو با پنکیک سمت اتاق رفت.
سینی رو روی میز کنار تخت گذاشت و به چهرهی ا.ت نگاه کرد.
خسته تر از همیشه شکسته تر از همیشه و غمگین تر از همیشه!
توی خودش جمع شده بود و به دیوار زل زده بود.
نزدیک پنج روز میشد که چیزی جز چندتا شکلات زیر بالشتش چیزی نخورده بود.
فقط جهت زنده موندن روز یه شکلات آبشده رو از زیر بالشتش درمیاورد و با بی میلی توی دهنش میزاشت.
فرقی با مرده ها نمیکرد.
حرفی نمیزد
جایی نمیرفت
چیزی نمیخورد
و حتی احساساتشم در حال محو شدن بودن.
تحمل اینشکلی دیدنش برای جیمین خیلی زجر آور بود...
ولی این به این معنا نبود که اونا عاشق و معشوق بودن..!
جیمین لبخند تلخی زد و روزای گذشته رو مرور کرد... اینا خاطرات خوشی بودن که خودش اونا رو به گند کشیده بود... اما جیمین واقعا تقصیر کار بود..؟
و هر دو درد خواهند کشید!"
امیدوارم هیچ خاطرهای رو برات زنده نکرده باشم.
اما اگه چیزی برات یاد آوری شد...بزار کمکت کنم!
چشماتو ببند و با من تکرار کن...
بیبیدی
بابیدی
بو!
فراموش شو...
ای درد شیرین من..!
▪︎▪︎▪︎
با لبخندی غیر واقعی روی صورتش وارد خونه شد و سعی کرد مثل همیشه پر ذوق و شوق بنظر بیاد.
_چاگیاااا!من برگشتم!برای صبحونه شیرکاکائو گرفتم!
به سمت آشپزخونه رفت و بعد شستن دست و صورتش نفسی کشید و با یه لیوان شیر کاکائو با پنکیک سمت اتاق رفت.
سینی رو روی میز کنار تخت گذاشت و به چهرهی ا.ت نگاه کرد.
خسته تر از همیشه شکسته تر از همیشه و غمگین تر از همیشه!
توی خودش جمع شده بود و به دیوار زل زده بود.
نزدیک پنج روز میشد که چیزی جز چندتا شکلات زیر بالشتش چیزی نخورده بود.
فقط جهت زنده موندن روز یه شکلات آبشده رو از زیر بالشتش درمیاورد و با بی میلی توی دهنش میزاشت.
فرقی با مرده ها نمیکرد.
حرفی نمیزد
جایی نمیرفت
چیزی نمیخورد
و حتی احساساتشم در حال محو شدن بودن.
تحمل اینشکلی دیدنش برای جیمین خیلی زجر آور بود...
ولی این به این معنا نبود که اونا عاشق و معشوق بودن..!
جیمین لبخند تلخی زد و روزای گذشته رو مرور کرد... اینا خاطرات خوشی بودن که خودش اونا رو به گند کشیده بود... اما جیمین واقعا تقصیر کار بود..؟
۷۲.۸k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.