پارت ۴۴ : Black Woolf
جونگ کوک فقط نگاه با معنی تهیونگ مدام جلوی چشمش میومد و اذیتش میکرد
تصمیم گرفته بود به هوپی و جیمین از اول شروع کنه
دلش میخواست جیمین و هوپی پیشش بودن ولی جیمین نبود که مادر جیهوپ لارا گفت : جونگ کوک عزیزم جیمین رو ندیدی جونگ کوک : نه ولی العان دنبالش میگردم خودمم باهاش کار مهمی دارم
لارا سری تکون داد و لبخندی ،د جونگ کوک سریع به راه افتاد و تقریبا همه جاهای مهمونی رو گشت
پس داخل فضای مهمونی نبود پس با سرعت به سمت حیاط بزرگ حرکت کرد
یهو دید یونگی داره دست جیمین و میگیره و میخواد به زور اونو سوار ماشینش کنه
جیمین: ولم کن مردک ولم کن ( با تقلا و دادها ی کوچیک )
یونگی : نچ امشب تو به دام من افتادی نمیتونم به این راحتی از دستت بدم
جیمین: مردک هول عوضی دست از سرم بردار من نمیخوامت میفهمی نمیخوا
با عربده ای کهیونگی کشید جیمن ساکت شد و جونگ کوک عقب رفت
یونگی : تو خیلی غلط کردی تو جفت منی و مال منی و خیلی غلط میکنی که منو نمیخوای پسره ی پرو
و با سرعت جیمن رو انداخت روی کولش و به تقاضای جیمین اصلاتوجهی نکرد
جونگ کوک : باید نجاتش بدم باید برم هوپی رو بیارم ( آروم )
و سا برگشت سرش به جای نرمی برخورد کرد
سرش رو که بالا آورد تهیونگ رو دید
تهیونگ : کمک نمیخوای
کوک : برو کنار ( تخس و عصبی )
تهیونگ : تا تو بری نوه ی جانگ رو بیاری یونگی دوستت رو برده به نظرت من نمیتونم اینحا کمکت کنم
جونگ کوک : گفتم برو کنار ( عصبی )
نهیونگ : منم گفتم نمیخوام خرگوش کوچولو
جونگ کوک که به تنگ اومد بود عصبی گفت : تو مرتیکه ی سادیسمی هیچ وقت نمیتونی به من نزدیک بشی من ترو خوب میشناسم و بدون من اون طعمه ی خوشمزه ب تو نیستن که بدم واست داروی جاودانگی رو بیارم فهمیدی یکی دیگه رو پیدا کن
تهیونگ با تعجب و کیوت گفت : چی داروی جاودانگی
جونگ کوک : خودت رو نزن به نفهمی چون اگه ازم بخوای و باز تهدیدم کنی مطمعن باش اینبار به جای دارویی که فقط از خوابم پاکت کنه یه زهر قوی ترش به خوردن میددم که وجودت از هستی پاک بشه
تهیونگ : چی اصلا متوجه منظورت نمیشم
یهو جونگ کوک حرف آنا رو به یاد آورد
> اون با کسی که توی خواب دیدی کلی فرق داره و اون کسی که واقعا دوست داره <
میخواست بگه معذرت میخواد ولی تخس گفت : بیخیالش آدمایی مثل تو نمیفهمم و نمیتونم وقتم رو پای تو هدر بدم ببر عصبی
و با عجله به سمت یونگی رفت
تصمیم گرفته بود به هوپی و جیمین از اول شروع کنه
دلش میخواست جیمین و هوپی پیشش بودن ولی جیمین نبود که مادر جیهوپ لارا گفت : جونگ کوک عزیزم جیمین رو ندیدی جونگ کوک : نه ولی العان دنبالش میگردم خودمم باهاش کار مهمی دارم
لارا سری تکون داد و لبخندی ،د جونگ کوک سریع به راه افتاد و تقریبا همه جاهای مهمونی رو گشت
پس داخل فضای مهمونی نبود پس با سرعت به سمت حیاط بزرگ حرکت کرد
یهو دید یونگی داره دست جیمین و میگیره و میخواد به زور اونو سوار ماشینش کنه
جیمین: ولم کن مردک ولم کن ( با تقلا و دادها ی کوچیک )
یونگی : نچ امشب تو به دام من افتادی نمیتونم به این راحتی از دستت بدم
جیمین: مردک هول عوضی دست از سرم بردار من نمیخوامت میفهمی نمیخوا
با عربده ای کهیونگی کشید جیمن ساکت شد و جونگ کوک عقب رفت
یونگی : تو خیلی غلط کردی تو جفت منی و مال منی و خیلی غلط میکنی که منو نمیخوای پسره ی پرو
و با سرعت جیمن رو انداخت روی کولش و به تقاضای جیمین اصلاتوجهی نکرد
جونگ کوک : باید نجاتش بدم باید برم هوپی رو بیارم ( آروم )
و سا برگشت سرش به جای نرمی برخورد کرد
سرش رو که بالا آورد تهیونگ رو دید
تهیونگ : کمک نمیخوای
کوک : برو کنار ( تخس و عصبی )
تهیونگ : تا تو بری نوه ی جانگ رو بیاری یونگی دوستت رو برده به نظرت من نمیتونم اینحا کمکت کنم
جونگ کوک : گفتم برو کنار ( عصبی )
نهیونگ : منم گفتم نمیخوام خرگوش کوچولو
جونگ کوک که به تنگ اومد بود عصبی گفت : تو مرتیکه ی سادیسمی هیچ وقت نمیتونی به من نزدیک بشی من ترو خوب میشناسم و بدون من اون طعمه ی خوشمزه ب تو نیستن که بدم واست داروی جاودانگی رو بیارم فهمیدی یکی دیگه رو پیدا کن
تهیونگ با تعجب و کیوت گفت : چی داروی جاودانگی
جونگ کوک : خودت رو نزن به نفهمی چون اگه ازم بخوای و باز تهدیدم کنی مطمعن باش اینبار به جای دارویی که فقط از خوابم پاکت کنه یه زهر قوی ترش به خوردن میددم که وجودت از هستی پاک بشه
تهیونگ : چی اصلا متوجه منظورت نمیشم
یهو جونگ کوک حرف آنا رو به یاد آورد
> اون با کسی که توی خواب دیدی کلی فرق داره و اون کسی که واقعا دوست داره <
میخواست بگه معذرت میخواد ولی تخس گفت : بیخیالش آدمایی مثل تو نمیفهمم و نمیتونم وقتم رو پای تو هدر بدم ببر عصبی
و با عجله به سمت یونگی رفت
۶.۴k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.