black life Part 1
#black_life
"تا چند سال پیش یعنی قبل مرگ پدرم همچیز عادی بود ولی بعدش ... "
"من پارک ا.ت هستم ۲۴ سالمه تک فرزندم و با مادرم زندگی میکنم تقریبا ۴ سالی میشه که پدرمو از دست دادم
بعد از مرگ پدرم مادر مجبور شد شبانه روز کار کنه تا بتونه خرج و مخارجمون رو بده منم گاهی کار نیمه وقت انجام میدادم ولی نمیشد پولی زیادی ازش به دست آورد
اما خوشبختانه با پولی که مامانم در میاورد تونستم دانشگاهم تموم کنم و مدرکم بگیرم تا همین چند ماه پیش اوضاعمون اوکی بود ولی مامانم مریض شد و خونه نشین شد و تمام خرج زندگی افتاد گردن من"
...........................حال.............................
ر(رئیس)،تو اخراجی!
ا،"چهرم توهم رفت با ناراحتی از جام بلند شدم " چرا رئیس کار اشتباهی کردم؟
ر،نه کارت خوب بوده ولی ما به این همه نیرو دیگه نیاز نداریم
ا،ا.اما من به این کار احتیاج دارم لطفا اخراجم نکنید رئیس "بغض کرده بودم اگه این کارو هم از دست میدادم بدبخت بودم"
ر،متاسفم دخترم ، این دست مزد این ماهته "پاکت پول گذاشتم رو میزش"
ر،وسایلت جمع کن از فردا هم دیگه نیا الانم میتونی بری
ا،ولی رئیس...
ر،"پریدم وسط حرفش و گفتم " همین که گفتم "حرفم که زدم سرمو برگردوندم و برگشتم تو اتاقم"
ا،هوفف "نفش عمیقی کشیدم و وسایلم جمع کردم کتم¹ برداشتم پوشیدم و رفتم بیرون شرکت "
ا،"با اعصبانیت حرکت کردم سمت خونه تو راه برگشت بودم که ی پسره افتاد دنبالم اولش متوجه نکردم که یهو دستش گذاشت رو شونم و نگهم داشت "
پ،(پسره²) جون خوشگله کجا با این عجله
ا،"عصبی دستش گرفتم و با ی حرکت پیچوندمش و گذاشتم رو کمرش "
ا،چی گفتی
پ،"با کارش تعجب کردم " اوه چه خانم عصبی ای حالا چیزی بهت نگفتم که اینجوری میکنی
ا،میری پی کارت یا دستت بشکونم "دستت محکم تر پیچوندم "
پ،"دستم دوباره پیچوندم که داد رفت هوا"
پ،یاا چته ولم کن بابا
ا،"دستش گرفتم که دیدم فرار کرد و رفت لبخندی زدم و به راهم ادامه دادم بعد چند مین رسیدم خونه با کلید در باز کردم رفتم تو "
م،(مامان) "تلويزيون نگاه میکردم که با شنیدن صدای در سرم به سمت در برگردوندم ا.ت رو که دیدم تعجب کردم این ساعت اینجا چیکار میکرد "
ا،سلام مامان
م،سلام عزیزم چرا این ساعت اومدی؟
م،"یهو دلشوره گرفتم" نکنه اخراج شدی؟
ا،"یهو هول کردم نمیخواستم مامانم بفهمه چون ناراحت میشد سعی کردم به رو خودم نیارم "
ا،نه مامان گفتم امروز مرخصی بگیرم زودتر بیام خونه
م،اها که اینطور خوبه بیا بشین
ا،برم لباسام عوض کنم میام
م،باش
ا،"رفتم تو اتاق کیف و وسایلم گذاشتم و لباسام عوض کردم "
ا،هوفف خوب شد شک نکرد
م،"بهش مشکوک شده بودم معمولا این ساعت نمیومد تازه اونم با اون جعبه تو دستش"
ا،"رفتم تو حال و نشستم کنار مامان "
[خب این پارت ادامه داره (پست بعد)]
"تا چند سال پیش یعنی قبل مرگ پدرم همچیز عادی بود ولی بعدش ... "
"من پارک ا.ت هستم ۲۴ سالمه تک فرزندم و با مادرم زندگی میکنم تقریبا ۴ سالی میشه که پدرمو از دست دادم
بعد از مرگ پدرم مادر مجبور شد شبانه روز کار کنه تا بتونه خرج و مخارجمون رو بده منم گاهی کار نیمه وقت انجام میدادم ولی نمیشد پولی زیادی ازش به دست آورد
اما خوشبختانه با پولی که مامانم در میاورد تونستم دانشگاهم تموم کنم و مدرکم بگیرم تا همین چند ماه پیش اوضاعمون اوکی بود ولی مامانم مریض شد و خونه نشین شد و تمام خرج زندگی افتاد گردن من"
...........................حال.............................
ر(رئیس)،تو اخراجی!
ا،"چهرم توهم رفت با ناراحتی از جام بلند شدم " چرا رئیس کار اشتباهی کردم؟
ر،نه کارت خوب بوده ولی ما به این همه نیرو دیگه نیاز نداریم
ا،ا.اما من به این کار احتیاج دارم لطفا اخراجم نکنید رئیس "بغض کرده بودم اگه این کارو هم از دست میدادم بدبخت بودم"
ر،متاسفم دخترم ، این دست مزد این ماهته "پاکت پول گذاشتم رو میزش"
ر،وسایلت جمع کن از فردا هم دیگه نیا الانم میتونی بری
ا،ولی رئیس...
ر،"پریدم وسط حرفش و گفتم " همین که گفتم "حرفم که زدم سرمو برگردوندم و برگشتم تو اتاقم"
ا،هوفف "نفش عمیقی کشیدم و وسایلم جمع کردم کتم¹ برداشتم پوشیدم و رفتم بیرون شرکت "
ا،"با اعصبانیت حرکت کردم سمت خونه تو راه برگشت بودم که ی پسره افتاد دنبالم اولش متوجه نکردم که یهو دستش گذاشت رو شونم و نگهم داشت "
پ،(پسره²) جون خوشگله کجا با این عجله
ا،"عصبی دستش گرفتم و با ی حرکت پیچوندمش و گذاشتم رو کمرش "
ا،چی گفتی
پ،"با کارش تعجب کردم " اوه چه خانم عصبی ای حالا چیزی بهت نگفتم که اینجوری میکنی
ا،میری پی کارت یا دستت بشکونم "دستت محکم تر پیچوندم "
پ،"دستم دوباره پیچوندم که داد رفت هوا"
پ،یاا چته ولم کن بابا
ا،"دستش گرفتم که دیدم فرار کرد و رفت لبخندی زدم و به راهم ادامه دادم بعد چند مین رسیدم خونه با کلید در باز کردم رفتم تو "
م،(مامان) "تلويزيون نگاه میکردم که با شنیدن صدای در سرم به سمت در برگردوندم ا.ت رو که دیدم تعجب کردم این ساعت اینجا چیکار میکرد "
ا،سلام مامان
م،سلام عزیزم چرا این ساعت اومدی؟
م،"یهو دلشوره گرفتم" نکنه اخراج شدی؟
ا،"یهو هول کردم نمیخواستم مامانم بفهمه چون ناراحت میشد سعی کردم به رو خودم نیارم "
ا،نه مامان گفتم امروز مرخصی بگیرم زودتر بیام خونه
م،اها که اینطور خوبه بیا بشین
ا،برم لباسام عوض کنم میام
م،باش
ا،"رفتم تو اتاق کیف و وسایلم گذاشتم و لباسام عوض کردم "
ا،هوفف خوب شد شک نکرد
م،"بهش مشکوک شده بودم معمولا این ساعت نمیومد تازه اونم با اون جعبه تو دستش"
ا،"رفتم تو حال و نشستم کنار مامان "
[خب این پارت ادامه داره (پست بعد)]
۳.۹k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.