فیک گذشته ی تلخ پارت ۵
هانا : آه امروز عجب روزی بود فقط جسیکا رو کم داشتم که اونم اضافه شد البته خوبه کم نیاوردم و بهش نشون دادم که دیگه اون هانای گذشته نیستم
تلفنم زنگ خورد و اسم مامان نمایان شد تلفن رو وصل کردم
هانا : بله مامان
مامان هانا : دخترم میری لونا رو از مهدکودک بیاری
هانا : باشه
راهمو کج کردم به سمت مهدکودک لونا
هانا : سلام اومدم دنبال لونا
معلم مهدکودک : بله الان صداش می کنم
لونا : اونییییی
لونا سریع پرید توی بغلم
هانا : سلام عزیز خواهری بیا بریم سوار ماشین بشیم
لونا : باشه
باهم رفتیم به سمت خونه
لونا : سلام مامان ما اومدیم
مامانشون : سلام عزیزم
هانا : سلام مامان
مامانشون : سلام امروز سرکار خوب بود ؟
هانا : آره
رفتم و لباسام رو با لباس های راحتی عوض کردم و اومدم توی آشپزخونه و مامان رو از پشت بغل کردم
هانا : مامان جون خیلی دوست دارم
مامان هانا : منم دوست دارم دختر گلم
هانا : به چه بوی خوبی مامانم داره غذای مورد علاقم رو درست میکنه
مامان هانا : آره حالا آنقدر خودتو لوس نکن و برو میز رو برای غذا بچین
هانا : باشه
میز رو چیدم که در خونه به صدا در اومد رفتم در رو باز کردم که بابا رو دیدم
هانا : بابا جون خوش اومدی
بابای هانا : ممنونم دخترم
مامان هانا : سلام عزیزم خوش اومدی برو لباسات رو عوض کن که غذا امادست
با کمک مامان غذا رو روی میز چیدم و بابا درحالی که لونا بغلش بود اومد و باهم دیگه ناهار خوردیم
بعد از ظهر
داشتم با گوشیم کار می کردم که زنگ خورد و اسم می هی اومد روی صفحه سریع تماس رو وصل کردم
هانا : سلام چطوری عزیزم ؟
می هی : خوبم تو چطوری
هانا : منم خوبم مرسی
می هی : می خواستم بگم هانا دلم گرفته بیا باهم بریم بگردیم
هانا : اوکی
می هی : یس دوست خودمی پایه همه چی خوبه پس تا نیم ساعت دیگه دم خونتونم
خنده ای کردم
هانا : باشه منتظرم بای
می هی : بای
تلفن رو قطع کردم و سریع رفتم آماده شم تقریبا آماده شده بودم که گوشیم زنگ خورد
می هی : من دم درتونم
هانا : اوکی الان میام
سریع کارای باقی مونده رو انجام دادم و بعد یک نگاه کوچیک توی آینه رفتم پایین
مامان هانا : کجا میری دخترم ؟
هانا : با می هی میرم بیرون
مامان هانا : باشه خوش بگذره عزیزم
رفتم بیرون خونه و سوار ماشین می هی شدم
می هی : خب اول کجا بریم ؟
هانا : بریم توی خیابونا دور بزنیم
می هی خنده ای کرد و راه افتاد بعد از کلی دور دور توی خیابونا و خوردن کلی چیز تصمیم گرفتیم بریم شهربازی
هانا : می هی بیا بریم اینو سوار بشیم
می هی : ولی تو که از این میترسی
هانا : ولی می خوام امتحانش کنم
می هی : مطمئنی ؟
هانا : آره
دقایقی بعد
می هی : ممنونم
می هی اب قند رو از مسئول شهربازی گرفت و داد به هانا
می هی : از دسته تو دختر آخه وقتی میترسی برای چی سوار میشی
هانا : هیچی نیست حالم خوبه
می هی : آره عمم بود دو دقیقه پیش وقتی از وسیله پیاده شد غش کرد
بالاخره بازی هامون توی شهر بازی تموم شد و من چند بار دیگه آب قند لازم شدم
بالاخره تونستم پارت بعد رو بزارم هوراااا 😆
اسلاید دو و سه : استایل هانا
شرایط پارت بعد :
١۵ لایک
١۵ کامنت
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
تلفنم زنگ خورد و اسم مامان نمایان شد تلفن رو وصل کردم
هانا : بله مامان
مامان هانا : دخترم میری لونا رو از مهدکودک بیاری
هانا : باشه
راهمو کج کردم به سمت مهدکودک لونا
هانا : سلام اومدم دنبال لونا
معلم مهدکودک : بله الان صداش می کنم
لونا : اونییییی
لونا سریع پرید توی بغلم
هانا : سلام عزیز خواهری بیا بریم سوار ماشین بشیم
لونا : باشه
باهم رفتیم به سمت خونه
لونا : سلام مامان ما اومدیم
مامانشون : سلام عزیزم
هانا : سلام مامان
مامانشون : سلام امروز سرکار خوب بود ؟
هانا : آره
رفتم و لباسام رو با لباس های راحتی عوض کردم و اومدم توی آشپزخونه و مامان رو از پشت بغل کردم
هانا : مامان جون خیلی دوست دارم
مامان هانا : منم دوست دارم دختر گلم
هانا : به چه بوی خوبی مامانم داره غذای مورد علاقم رو درست میکنه
مامان هانا : آره حالا آنقدر خودتو لوس نکن و برو میز رو برای غذا بچین
هانا : باشه
میز رو چیدم که در خونه به صدا در اومد رفتم در رو باز کردم که بابا رو دیدم
هانا : بابا جون خوش اومدی
بابای هانا : ممنونم دخترم
مامان هانا : سلام عزیزم خوش اومدی برو لباسات رو عوض کن که غذا امادست
با کمک مامان غذا رو روی میز چیدم و بابا درحالی که لونا بغلش بود اومد و باهم دیگه ناهار خوردیم
بعد از ظهر
داشتم با گوشیم کار می کردم که زنگ خورد و اسم می هی اومد روی صفحه سریع تماس رو وصل کردم
هانا : سلام چطوری عزیزم ؟
می هی : خوبم تو چطوری
هانا : منم خوبم مرسی
می هی : می خواستم بگم هانا دلم گرفته بیا باهم بریم بگردیم
هانا : اوکی
می هی : یس دوست خودمی پایه همه چی خوبه پس تا نیم ساعت دیگه دم خونتونم
خنده ای کردم
هانا : باشه منتظرم بای
می هی : بای
تلفن رو قطع کردم و سریع رفتم آماده شم تقریبا آماده شده بودم که گوشیم زنگ خورد
می هی : من دم درتونم
هانا : اوکی الان میام
سریع کارای باقی مونده رو انجام دادم و بعد یک نگاه کوچیک توی آینه رفتم پایین
مامان هانا : کجا میری دخترم ؟
هانا : با می هی میرم بیرون
مامان هانا : باشه خوش بگذره عزیزم
رفتم بیرون خونه و سوار ماشین می هی شدم
می هی : خب اول کجا بریم ؟
هانا : بریم توی خیابونا دور بزنیم
می هی خنده ای کرد و راه افتاد بعد از کلی دور دور توی خیابونا و خوردن کلی چیز تصمیم گرفتیم بریم شهربازی
هانا : می هی بیا بریم اینو سوار بشیم
می هی : ولی تو که از این میترسی
هانا : ولی می خوام امتحانش کنم
می هی : مطمئنی ؟
هانا : آره
دقایقی بعد
می هی : ممنونم
می هی اب قند رو از مسئول شهربازی گرفت و داد به هانا
می هی : از دسته تو دختر آخه وقتی میترسی برای چی سوار میشی
هانا : هیچی نیست حالم خوبه
می هی : آره عمم بود دو دقیقه پیش وقتی از وسیله پیاده شد غش کرد
بالاخره بازی هامون توی شهر بازی تموم شد و من چند بار دیگه آب قند لازم شدم
بالاخره تونستم پارت بعد رو بزارم هوراااا 😆
اسلاید دو و سه : استایل هانا
شرایط پارت بعد :
١۵ لایک
١۵ کامنت
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
۷۷.۴k
۲۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.