'شوالیه'
'شوالیه'
"part 44"
_______________________
بک داد زد رو به اون دکتره:چرا نگاش میکنی؟یه کاری کن پس
تو به
چه درد میخوری
مرد:بهتره بیهوشش کنیم.حداقل کمتر درد میکشه
_اگه دیگه بیدار نشه؟
_فرقی نمیکنه.حداقل اگه بمیره بدون درد کشیدن میمیره
یعنی من داشتم میمردم؟چرا دیگه از مرگ هم ترسی ندارم.دیگه
مرگ
برام شده مثه یه بازی.امیدوارم بامردنم برگردم پیش خانوادم.آره
من
میخاستم بمیرم.همه جا رو سرخ میدیدم.دیگه نمیتونستم.
من:بی...هوشم...کن
بکی با ترس سرمو تو دستش گرفت:جونگکوک قوی باش
چطوری با این همه درد قوی باشم.دیگه در آستانه ی نابودی
ام.اصلا نیرویی مونده برام.من بارها مرگو به چشم دیدم.امیدوارم این بارم
مثه
دفعات قبل نباشه.من آرامش میخام.به بدن برهنم نگاه کردم.دیگه
جای
سفیدی باقی نمونده بود.همه کبود و تیره شده بود.
من:آیییییییییی...بک....نم...تو...نم
بک:باشه...باشه...بیهشت میکنم.ولی قول بده بیدار میشی.
خودم مطمئن نبودم ولی برای آرامش خاطرش قبول کردم.شستسو
زیره
گوشم قرار داد و دیگه هیچی نفهمیدم.
*********
تویه تاریکی مطلق بودم.هیچی قابل دیدن نبود.یعنی مردم؟من
کجام؟نکنه قراره شکنجه جدیدی در انتظارمه؟صدای مردی رو
شنیدم
که صدام میزد.
_جونگکوک
_تو کی هستی؟اینجا کجاس؟من...من مردم؟
_هنوز وقتش نیس.برای مردنت زوده.تو نمیمیری.من نمیذارم
_تو کی هستی؟من دیگه توانی برام نمونده که بخام با عذاب های
بعدی
مقابله کنم.
_من توی وجودتم.قسم میخورم که ازت مراقبت کنم
_چه مراقبتی این همه دردی که کشیدم اسمشو گذاشتی
مراقبت؟چرا
خودتو نشون نمیدی؟
_من جسم قابل دیدنی ندارم که بتونی ببنیش.فقط میتونم از طریق
صدا
باهات در ارتباط باشم.
_داری بامن بازی میکنی؟یامنو بکش یا برم گردون خونه.
___________________
🌑🖤
"part 44"
_______________________
بک داد زد رو به اون دکتره:چرا نگاش میکنی؟یه کاری کن پس
تو به
چه درد میخوری
مرد:بهتره بیهوشش کنیم.حداقل کمتر درد میکشه
_اگه دیگه بیدار نشه؟
_فرقی نمیکنه.حداقل اگه بمیره بدون درد کشیدن میمیره
یعنی من داشتم میمردم؟چرا دیگه از مرگ هم ترسی ندارم.دیگه
مرگ
برام شده مثه یه بازی.امیدوارم بامردنم برگردم پیش خانوادم.آره
من
میخاستم بمیرم.همه جا رو سرخ میدیدم.دیگه نمیتونستم.
من:بی...هوشم...کن
بکی با ترس سرمو تو دستش گرفت:جونگکوک قوی باش
چطوری با این همه درد قوی باشم.دیگه در آستانه ی نابودی
ام.اصلا نیرویی مونده برام.من بارها مرگو به چشم دیدم.امیدوارم این بارم
مثه
دفعات قبل نباشه.من آرامش میخام.به بدن برهنم نگاه کردم.دیگه
جای
سفیدی باقی نمونده بود.همه کبود و تیره شده بود.
من:آیییییییییی...بک....نم...تو...نم
بک:باشه...باشه...بیهشت میکنم.ولی قول بده بیدار میشی.
خودم مطمئن نبودم ولی برای آرامش خاطرش قبول کردم.شستسو
زیره
گوشم قرار داد و دیگه هیچی نفهمیدم.
*********
تویه تاریکی مطلق بودم.هیچی قابل دیدن نبود.یعنی مردم؟من
کجام؟نکنه قراره شکنجه جدیدی در انتظارمه؟صدای مردی رو
شنیدم
که صدام میزد.
_جونگکوک
_تو کی هستی؟اینجا کجاس؟من...من مردم؟
_هنوز وقتش نیس.برای مردنت زوده.تو نمیمیری.من نمیذارم
_تو کی هستی؟من دیگه توانی برام نمونده که بخام با عذاب های
بعدی
مقابله کنم.
_من توی وجودتم.قسم میخورم که ازت مراقبت کنم
_چه مراقبتی این همه دردی که کشیدم اسمشو گذاشتی
مراقبت؟چرا
خودتو نشون نمیدی؟
_من جسم قابل دیدنی ندارم که بتونی ببنیش.فقط میتونم از طریق
صدا
باهات در ارتباط باشم.
_داری بامن بازی میکنی؟یامنو بکش یا برم گردون خونه.
___________________
🌑🖤
۱.۷k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.