پارت 23
تا اومدم حرفی بزنم بی سیم نگهبان زنگ خورد رفت اونطرف اومد
نگهبان: ببخشید خانم بفرمایید
رفتم داخل ار لابی به سمت اسانسور رفتم و دکمه 15 فشار دادم وقتی اسانسور وایساد بیرون اومدم سرم بلند کردم که دیدم جیمین جلوی واحد خودش وایساده داره نگام میکنه
جیمین: خوش اومدی
به داخل اشاره رفتم تو اومد گفت
جیمین: بشین
روی مبل نشستم
جیمین : چی میخوری
ت: چیزی نمیخورم اومدم حرف بزنیم
جیمین:نوچ نمیشه
ت: باشه باشه اب پرتغال
رفت سمت اشپز خونه منم به خونه نگا میکردم که گفت
جیمین: چطوره خوبه؟!
ت:نه خوب نیست مگه اونجا چش بود
جیمین:بخور
کلافه تو چشماش نگاه کردم
ت: جیمیننن من اومدم اینجا حرف بزنیم
جیمین: باشه بگو
ت: اون دختره کی بود؟ چرا گفتی من دانشجوتم؟ چرا خونتو عوض کردی
جیمین: اولا یواش و اروم
ت: جیمین بگو
جیمین جدی شد و گفت
جیمین: ببین ت اونجا بهت گفتم که دختر داییم بود لیا تو رو هم معرفی نکردم چون هنوز کسی به جز خانوادم نمیدونه
من میخوام تو رو وقتی ازدواج کردیم معرفی کنم . خونه رو هم چون اونجا بزرگ بود منم تنها بودن عوض کردم
با اینکه زیاد قانع نشدم ولی گفتم
ت: باشه من تو رو قبول دارن بهت اعتماد دارم
جیمین: خب حالا اب پرتغالت بخور
داشتم اب پرتغالم میخوردم که با حرفی که جیمین زد پرید تو گلوم سریع زد به کمرم
جیمین: ت حاضری ازدواج کنی
ت: چی گفتی
حالم که یکم خوب شد برگشتم سمتش دستام گرفت گفت
جیمین: ببین ت من تصمیم گرفتم رابطمون رسمی کنم . میخوام مال من شی تا ابد فقط من
با شوک بهش نگاه کردم
ت: جیمین تو مطمعنی؟!
جیمین: اره هستم حتی با بابا هم صحبت کردم اونم موافقه نظر تو چیه؟
یکم خیره خیره نگاش کردم با فکر زن جیمین بودن از خجالت سرم پایین انداختم و گفتم
ت: خب راستش نمیدونم یهویی گفتی
جیمین: ت تو فقط بگو قبول میکنی
ت: امم خب
جیمین: ت قبول میکنی با من ازدواج کنی؟
ت:خب من راستش من خب
پریدم بغلش محکم دستامو دور گردنش حلقه کردم گفتم بله بله بله
جیمین که تازه به خودش اومده بود بلندم کرد منو چرخوند
بعد گذاشتم زمین شروع به بوسیدنم کرد
بقیش اسماته هر کی میخواد بیاد پی
نگهبان: ببخشید خانم بفرمایید
رفتم داخل ار لابی به سمت اسانسور رفتم و دکمه 15 فشار دادم وقتی اسانسور وایساد بیرون اومدم سرم بلند کردم که دیدم جیمین جلوی واحد خودش وایساده داره نگام میکنه
جیمین: خوش اومدی
به داخل اشاره رفتم تو اومد گفت
جیمین: بشین
روی مبل نشستم
جیمین : چی میخوری
ت: چیزی نمیخورم اومدم حرف بزنیم
جیمین:نوچ نمیشه
ت: باشه باشه اب پرتغال
رفت سمت اشپز خونه منم به خونه نگا میکردم که گفت
جیمین: چطوره خوبه؟!
ت:نه خوب نیست مگه اونجا چش بود
جیمین:بخور
کلافه تو چشماش نگاه کردم
ت: جیمیننن من اومدم اینجا حرف بزنیم
جیمین: باشه بگو
ت: اون دختره کی بود؟ چرا گفتی من دانشجوتم؟ چرا خونتو عوض کردی
جیمین: اولا یواش و اروم
ت: جیمین بگو
جیمین جدی شد و گفت
جیمین: ببین ت اونجا بهت گفتم که دختر داییم بود لیا تو رو هم معرفی نکردم چون هنوز کسی به جز خانوادم نمیدونه
من میخوام تو رو وقتی ازدواج کردیم معرفی کنم . خونه رو هم چون اونجا بزرگ بود منم تنها بودن عوض کردم
با اینکه زیاد قانع نشدم ولی گفتم
ت: باشه من تو رو قبول دارن بهت اعتماد دارم
جیمین: خب حالا اب پرتغالت بخور
داشتم اب پرتغالم میخوردم که با حرفی که جیمین زد پرید تو گلوم سریع زد به کمرم
جیمین: ت حاضری ازدواج کنی
ت: چی گفتی
حالم که یکم خوب شد برگشتم سمتش دستام گرفت گفت
جیمین: ببین ت من تصمیم گرفتم رابطمون رسمی کنم . میخوام مال من شی تا ابد فقط من
با شوک بهش نگاه کردم
ت: جیمین تو مطمعنی؟!
جیمین: اره هستم حتی با بابا هم صحبت کردم اونم موافقه نظر تو چیه؟
یکم خیره خیره نگاش کردم با فکر زن جیمین بودن از خجالت سرم پایین انداختم و گفتم
ت: خب راستش نمیدونم یهویی گفتی
جیمین: ت تو فقط بگو قبول میکنی
ت: امم خب
جیمین: ت قبول میکنی با من ازدواج کنی؟
ت:خب من راستش من خب
پریدم بغلش محکم دستامو دور گردنش حلقه کردم گفتم بله بله بله
جیمین که تازه به خودش اومده بود بلندم کرد منو چرخوند
بعد گذاشتم زمین شروع به بوسیدنم کرد
بقیش اسماته هر کی میخواد بیاد پی
۲۵.۱k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.