داستان اولین روزی که باهاش آشنا شدم.
Part 1
شخصیت:ا/ت(خودم) تهیونگ_اسما(دوستم | ا/س)
.................. Part 1 ...................
ا/ت:سلام چه خبرا چیکار میکنی؟
ا/س:سلام مرسی تو چطوری؟
ا/ت:منم خوبم خب می خواستم یه چیزی بگم🙂!
ا/س:بگو ببینم چیه؟
ا/ت:خب......
ا/س:زود باش مردم از فضولی🙄!
ا/ت:اسما رفتم تست بازیگری دادم🙃.
ا/س:چی تست بازیگری نه بابا بدون اینکه بهم بگی چه کارایی که نمی کنی دختر😲.
ا/ت:آره تست بازیگری دادم حالا نمی دونم انتخاب می شم یا نه🤔؟
ا/س: انشالله که قبول میشی خب اینم بگم اگه قبول شدی باید برام یه کیک شکلاتی مهمونم کنی😋🍰.
ا/ت:باشع تو دعا کن که قبول شم مهمونت میکنم😌❤️.
پارت دوم به زودی میاد پس برای دیدن پارت های بعدی فالو کن تا بتونی ببینی💌
لطفاً حمایت یادتون نره🥺💜👉
لایک یادت نره💌
شخصیت:ا/ت(خودم) تهیونگ_اسما(دوستم | ا/س)
.................. Part 1 ...................
ا/ت:سلام چه خبرا چیکار میکنی؟
ا/س:سلام مرسی تو چطوری؟
ا/ت:منم خوبم خب می خواستم یه چیزی بگم🙂!
ا/س:بگو ببینم چیه؟
ا/ت:خب......
ا/س:زود باش مردم از فضولی🙄!
ا/ت:اسما رفتم تست بازیگری دادم🙃.
ا/س:چی تست بازیگری نه بابا بدون اینکه بهم بگی چه کارایی که نمی کنی دختر😲.
ا/ت:آره تست بازیگری دادم حالا نمی دونم انتخاب می شم یا نه🤔؟
ا/س: انشالله که قبول میشی خب اینم بگم اگه قبول شدی باید برام یه کیک شکلاتی مهمونم کنی😋🍰.
ا/ت:باشع تو دعا کن که قبول شم مهمونت میکنم😌❤️.
پارت دوم به زودی میاد پس برای دیدن پارت های بعدی فالو کن تا بتونی ببینی💌
لطفاً حمایت یادتون نره🥺💜👉
لایک یادت نره💌
۳۲.۶k
۱۴ آذر ۱۴۰۱