شب تاریک♡فصل2♡pt2
بببخشید علامت نامریون~بود)
~مشتاق دیدار خانم پارک
+چیییی نامریون؟؟؟
یهو پرید به تهیونگو مثل کوالا ازش آویزون شد
_ولم کن هرزه
~اوه یوبو فکر میکنی اون سمو کی ریخته
_حدس میزدم تو ریخته باشی
~نه نه نه سخت در اشتباهی خانم گلت
_تهمت نزن، مثل اینکه ایندفعه خودم باید یه گولوله خالی کنم تو شکمت دستشو به سمتم دراز کرد منم دستشو گرفتم خواستم پاشم که اون منو به سمت خودش کشید سرم خورد به سینش بوی ادکلن میداد یعنی تو خونه هم ادکلن میزنه ولی اون لحضه خیلیی محکم بغلم کرده بود سینش خیلی سفت بود منم بغلش کردم
_تو که اون سمو نریختی ریختی؟
از بغلش اومدم بیرونو جوری نگاش کردم که ازش عصبانیم
+به من اعتماد نداری؟ لحتمالا یکی جای فلفل رو با سم عوض کرده
یه نگاه به اجوما انداختم
_تو فکر میکنی اونه؟
و ادامه دادم+نمیدونم ولی کی بجز اون تو آشپزخونه بوده؟
&من کاری نکردم ارباب آقای یونگی برای ما فلفل پست کرده بودن....(نذاشت بقیه حرفشوبگه)
یونا و ته همزمان
_+یونگی؟؟؟؟؟
&ولی ایشون نوشته بودن سم مخصوص خانم یونا
+چیییییی؟
_من باید تلفن کنم
+تهیونگا من میترسم
_نترس یونا تموم میشهـ
+نمیزارم بری
&اربا.....
+گمشین بیرون(عصبانی)
نشستم رو تخت و دوباره اشاره کردم برن بیرون ولی یهو نامریون دستشو گرفت لای موهام این هرزه دست بردار نیست؟؟
+ولم کن و گمشو
~نکنم چی میخوای چیکار کنی
+کاری که نباید بکنم و میکنم
~و اون کاری که نباید بکنی چیه
+اینه
دستمو گرفتم دور بازوش و بازوشو پیچوندم با لگد زدم تو کمرش و بردمش بیرون درم بستمو قفل کردم اجوما قبل اون رفت ولی حالا منو ته تنها بودیم
+تلفن کن دیگه
_الان؟
+پس کی نکنه دوست دخترته آها پس دوست دخترت نامریون
همینجوری داشتم بهش کنایه میزدم و عصبانیتمو سر اون خالی میکردم ولی اون میخندید که یهو لباشو گذاشت رو لبام و نشست رو تخت
_دیگه صبر ندارم نمیتونم برای بدست آوردنت صبر کنم
+چچچی
دوباره لباشو گذاشت رو لبام و مک زد و جهتشو عوض کرد منم همراهی کردم حس خیلی خوبی بود ولی یهو بوسه هاش وحشیانه شد محکم مک میزد و لبامو میخورد
_اوه بیبی لبات بدجوری خوشمزس
روم خیمه زد
+بزار برای شب منم براش صبر ندارم ولی اینجا نمیتونیم
واییییی من چی گفتم شششب؟؟؟؟ وای یعنی میخواد منو از باکرگی دربیاره نههههه ای وایییییییی حالا چیکار کنم وای یونا زده به سرتتتتتتت
_باشه لیدی من دل تو دلم نیست
+ببببین....(نذاشت حرفاشو ادامه بده)
_باید بریم عمارت
+ببباشه
رفتیمو سوار ماشین شدیم من به بیرون زل زدم ولی نگاه ته تمام مدت رو من بود(راننده دارن) وقتی رسیدیم عمارت دویدم رفتم حموم و آب دوشو باز کرم و رفتم زیرش نمیدونم چقدر تو وان موندم همینجوری داشتم آهنگ گوش میدادمو شراب میخوردم
~مشتاق دیدار خانم پارک
+چیییی نامریون؟؟؟
یهو پرید به تهیونگو مثل کوالا ازش آویزون شد
_ولم کن هرزه
~اوه یوبو فکر میکنی اون سمو کی ریخته
_حدس میزدم تو ریخته باشی
~نه نه نه سخت در اشتباهی خانم گلت
_تهمت نزن، مثل اینکه ایندفعه خودم باید یه گولوله خالی کنم تو شکمت دستشو به سمتم دراز کرد منم دستشو گرفتم خواستم پاشم که اون منو به سمت خودش کشید سرم خورد به سینش بوی ادکلن میداد یعنی تو خونه هم ادکلن میزنه ولی اون لحضه خیلیی محکم بغلم کرده بود سینش خیلی سفت بود منم بغلش کردم
_تو که اون سمو نریختی ریختی؟
از بغلش اومدم بیرونو جوری نگاش کردم که ازش عصبانیم
+به من اعتماد نداری؟ لحتمالا یکی جای فلفل رو با سم عوض کرده
یه نگاه به اجوما انداختم
_تو فکر میکنی اونه؟
و ادامه دادم+نمیدونم ولی کی بجز اون تو آشپزخونه بوده؟
&من کاری نکردم ارباب آقای یونگی برای ما فلفل پست کرده بودن....(نذاشت بقیه حرفشوبگه)
یونا و ته همزمان
_+یونگی؟؟؟؟؟
&ولی ایشون نوشته بودن سم مخصوص خانم یونا
+چیییییی؟
_من باید تلفن کنم
+تهیونگا من میترسم
_نترس یونا تموم میشهـ
+نمیزارم بری
&اربا.....
+گمشین بیرون(عصبانی)
نشستم رو تخت و دوباره اشاره کردم برن بیرون ولی یهو نامریون دستشو گرفت لای موهام این هرزه دست بردار نیست؟؟
+ولم کن و گمشو
~نکنم چی میخوای چیکار کنی
+کاری که نباید بکنم و میکنم
~و اون کاری که نباید بکنی چیه
+اینه
دستمو گرفتم دور بازوش و بازوشو پیچوندم با لگد زدم تو کمرش و بردمش بیرون درم بستمو قفل کردم اجوما قبل اون رفت ولی حالا منو ته تنها بودیم
+تلفن کن دیگه
_الان؟
+پس کی نکنه دوست دخترته آها پس دوست دخترت نامریون
همینجوری داشتم بهش کنایه میزدم و عصبانیتمو سر اون خالی میکردم ولی اون میخندید که یهو لباشو گذاشت رو لبام و نشست رو تخت
_دیگه صبر ندارم نمیتونم برای بدست آوردنت صبر کنم
+چچچی
دوباره لباشو گذاشت رو لبام و مک زد و جهتشو عوض کرد منم همراهی کردم حس خیلی خوبی بود ولی یهو بوسه هاش وحشیانه شد محکم مک میزد و لبامو میخورد
_اوه بیبی لبات بدجوری خوشمزس
روم خیمه زد
+بزار برای شب منم براش صبر ندارم ولی اینجا نمیتونیم
واییییی من چی گفتم شششب؟؟؟؟ وای یعنی میخواد منو از باکرگی دربیاره نههههه ای وایییییییی حالا چیکار کنم وای یونا زده به سرتتتتتتت
_باشه لیدی من دل تو دلم نیست
+ببببین....(نذاشت حرفاشو ادامه بده)
_باید بریم عمارت
+ببباشه
رفتیمو سوار ماشین شدیم من به بیرون زل زدم ولی نگاه ته تمام مدت رو من بود(راننده دارن) وقتی رسیدیم عمارت دویدم رفتم حموم و آب دوشو باز کرم و رفتم زیرش نمیدونم چقدر تو وان موندم همینجوری داشتم آهنگ گوش میدادمو شراب میخوردم
۴.۰k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.