پارت ۵۰ Blood moon
پارت ۵۰ Blood moon
به محض ورودم سلام کردم و همه پاشدن و جواب دادن...
به توماس خانی که روی بالا ترین مبل نشسته بود نگاه کردم و نشستم رو صندای کنار جانگ می
یه دختر با شکم برامده کنارم نشسته بود
وقتی دید دارم نگاهش میکنم لبخندی زد
یه دخنر خوشگل و جذاب
گفتم
ا/ت:سلام...چند وقتتونه
-سلام عزیزم...۶ ماهمه اخر ذین هفته وارد ۷ ماهگی میشم
ا/ت:به سلامتی ایشالله که سالم به دنیا بیاد
..................................................................
کم کم مهمونا میومدن..و منم قرار شد پیش توماس خان بشینم...چون همه امشب میخوان ببینن که نوه ی دردونه ی توماس خان کیه..
خیلیا اومدن و سلام و احوال پرسی کردن و اظهار خوشحالی...خیلی هاشونم میخواستن از زیر زبونم حرف بکشن که هربار با حرفی که زدم خفشون کردم..و باعث لبخند توماس خان شدم
خلاصه که به بدی که فکر میکردم نبود
نشسته بودم و مشغول انالیز کردن اطرافم بودم..همیشه همینطور بودم همه ی افرادو حداقل یک بار انالیز میکردن
همینطور که چشم میگردوندم از بین دخترایی که خودشونو با رقص خفه میکردن جونگکوک رو پیدا کردم
که کنار چندتا مرد داشت صحبت میکرد
چندتا دخترم بسکه خودشونو با عشوه خفه کردن پدرشون در اومده
..................................................................
غرق انالیز کردن بودم که با صدای دی جی مخم سوت کشید
«و هم اکنون رقص دو نفره ی خانم ا/ت و جونگکوک خان رو خواهیم دید»
به سرعت به توماس خان نگاه کردم که دیدم با لبخند اشاره میکنه که برم
اخه من کی بین این همه ادم رقصیدم
جونگکوک اومد و دستمو گرفت خواستم دستمو بکشم که فهمید و انچنان انگشتامو فشار داد که اشکم در اومد...بعدم با ضرب کشیدتم
همه ی این کارا با لبخند بود و کسی متوجه نمیشد چه بیشعوریه..
مگه نمیدونه اخلاق منو؟..
چرا اینجوری میکنه...
کشیدتم وسط پیست رقص و با اهنگ ملایمی شروع به تکون خوردن کرد
این رقصو استاد بودم ولی از سر لج تکونی نخوردم...
به محض ورودم سلام کردم و همه پاشدن و جواب دادن...
به توماس خانی که روی بالا ترین مبل نشسته بود نگاه کردم و نشستم رو صندای کنار جانگ می
یه دختر با شکم برامده کنارم نشسته بود
وقتی دید دارم نگاهش میکنم لبخندی زد
یه دخنر خوشگل و جذاب
گفتم
ا/ت:سلام...چند وقتتونه
-سلام عزیزم...۶ ماهمه اخر ذین هفته وارد ۷ ماهگی میشم
ا/ت:به سلامتی ایشالله که سالم به دنیا بیاد
..................................................................
کم کم مهمونا میومدن..و منم قرار شد پیش توماس خان بشینم...چون همه امشب میخوان ببینن که نوه ی دردونه ی توماس خان کیه..
خیلیا اومدن و سلام و احوال پرسی کردن و اظهار خوشحالی...خیلی هاشونم میخواستن از زیر زبونم حرف بکشن که هربار با حرفی که زدم خفشون کردم..و باعث لبخند توماس خان شدم
خلاصه که به بدی که فکر میکردم نبود
نشسته بودم و مشغول انالیز کردن اطرافم بودم..همیشه همینطور بودم همه ی افرادو حداقل یک بار انالیز میکردن
همینطور که چشم میگردوندم از بین دخترایی که خودشونو با رقص خفه میکردن جونگکوک رو پیدا کردم
که کنار چندتا مرد داشت صحبت میکرد
چندتا دخترم بسکه خودشونو با عشوه خفه کردن پدرشون در اومده
..................................................................
غرق انالیز کردن بودم که با صدای دی جی مخم سوت کشید
«و هم اکنون رقص دو نفره ی خانم ا/ت و جونگکوک خان رو خواهیم دید»
به سرعت به توماس خان نگاه کردم که دیدم با لبخند اشاره میکنه که برم
اخه من کی بین این همه ادم رقصیدم
جونگکوک اومد و دستمو گرفت خواستم دستمو بکشم که فهمید و انچنان انگشتامو فشار داد که اشکم در اومد...بعدم با ضرب کشیدتم
همه ی این کارا با لبخند بود و کسی متوجه نمیشد چه بیشعوریه..
مگه نمیدونه اخلاق منو؟..
چرا اینجوری میکنه...
کشیدتم وسط پیست رقص و با اهنگ ملایمی شروع به تکون خوردن کرد
این رقصو استاد بودم ولی از سر لج تکونی نخوردم...
۹.۵k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.