پسر عموی مغرور من●○
پسر عموی مغرور من●○
Chapter two P19
توی راه کوک که درحال رانندگی بود گفت
کوک:راستی برای شرکتت تبریک میگم
منم سرمو تکون دادم و
ا.ت:اهوم
کوک:چرا رفتی آمریکا
ا.ت:ها
کوک:میگم چرا ۳ ساله رفتی آمریکا
ا.ت:نمیدونستم باید از تو اجازه بگیرم ،من قبل از اینکه بیام هم اونجا زندگی میکردم
ا.ت ویو
خوابم میومد اما سعی میکردم نخوابم اما بازم با تلاش های زیاد نتونستم دووم بیارم که چشام بسته شد
کوک ویو
میخواستم درباره ی نامجون ازش سوال بپرسم که دیدم خوابه
کوک:برای منی
بعد حواسمو به جاده دادم که بعد ۳۰ مین رسیدیم جلوی عمارت خودم پارک کردم و اول خودم از ماشین پیاده شدم و بعد ا.ت رو براید بغل کردم و بعد به سمت اتاق خودش که قبلا به اون داده بودم رفتم. و ا.ت رو روی تخت گذاشتم و رفتم بیرون تا به اجوما بگم لباسای راحتی به ا.ت بپوشونه و بعد از اینکه گفتم خودمم رفتم تا بخوابم
[ساعت ۱۲:۰۰شب]
ا.ت ویو
با صدایی که از پایین اومد چشامو بازکردم و بی حوصله از تخت پاشدم بعد از اینکه ویندوزم بالا اومد
ا.ت:چییییییی اینجا چیکار میکنم خداااا
زود از پله ها پایین اومدم که نههههه نهههههه
اونن لیاعه لیا اینجا چیکار میکنههههههه
رو به روش وایسادم که
لیا:او تو اینجا چیکار میکنی دختر عمو(بی حوصله)
ا.ت:وایساده بودم تا تو بیای(آروم)باید به تو بگم آخه
لیا:ایشش
لیا:کوکککککک اوپااااااااا کوکیییییی کجاییی(داد)
ا.ت:هوی مگه اینجا طویلست که سرتو انداختی داری داد میزنی
لیا:چیه مگه
ا.ت:معلومه توی عمرت عمارت ندیدی هم کوک الان خوابه پلشت
یهو دیدم کوک با دو اومد پایین و با نگرانی گفت
کوک:چیشد چیشد(نگرانی)
ات ویو
یهو پقی زدم زیر خنده که پوکر نگام کرد و گفت مرض چیشده
ا.ت:کسایی که روت کراش میزنن باید الانتو ببینن
Chapter two P19
توی راه کوک که درحال رانندگی بود گفت
کوک:راستی برای شرکتت تبریک میگم
منم سرمو تکون دادم و
ا.ت:اهوم
کوک:چرا رفتی آمریکا
ا.ت:ها
کوک:میگم چرا ۳ ساله رفتی آمریکا
ا.ت:نمیدونستم باید از تو اجازه بگیرم ،من قبل از اینکه بیام هم اونجا زندگی میکردم
ا.ت ویو
خوابم میومد اما سعی میکردم نخوابم اما بازم با تلاش های زیاد نتونستم دووم بیارم که چشام بسته شد
کوک ویو
میخواستم درباره ی نامجون ازش سوال بپرسم که دیدم خوابه
کوک:برای منی
بعد حواسمو به جاده دادم که بعد ۳۰ مین رسیدیم جلوی عمارت خودم پارک کردم و اول خودم از ماشین پیاده شدم و بعد ا.ت رو براید بغل کردم و بعد به سمت اتاق خودش که قبلا به اون داده بودم رفتم. و ا.ت رو روی تخت گذاشتم و رفتم بیرون تا به اجوما بگم لباسای راحتی به ا.ت بپوشونه و بعد از اینکه گفتم خودمم رفتم تا بخوابم
[ساعت ۱۲:۰۰شب]
ا.ت ویو
با صدایی که از پایین اومد چشامو بازکردم و بی حوصله از تخت پاشدم بعد از اینکه ویندوزم بالا اومد
ا.ت:چییییییی اینجا چیکار میکنم خداااا
زود از پله ها پایین اومدم که نههههه نهههههه
اونن لیاعه لیا اینجا چیکار میکنههههههه
رو به روش وایسادم که
لیا:او تو اینجا چیکار میکنی دختر عمو(بی حوصله)
ا.ت:وایساده بودم تا تو بیای(آروم)باید به تو بگم آخه
لیا:ایشش
لیا:کوکککککک اوپااااااااا کوکیییییی کجاییی(داد)
ا.ت:هوی مگه اینجا طویلست که سرتو انداختی داری داد میزنی
لیا:چیه مگه
ا.ت:معلومه توی عمرت عمارت ندیدی هم کوک الان خوابه پلشت
یهو دیدم کوک با دو اومد پایین و با نگرانی گفت
کوک:چیشد چیشد(نگرانی)
ات ویو
یهو پقی زدم زیر خنده که پوکر نگام کرد و گفت مرض چیشده
ا.ت:کسایی که روت کراش میزنن باید الانتو ببینن
۱۵.۰k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.